جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶۱ مطلب با موضوع «در دنیای ما» ثبت شده است

می‌ریم پیش یکی از اساتید طب‌سنتی کارآموزی. توی این چند ماهه..

از هر 10 خانومی که میاد؛ 9 نفر دچار غمباد* و بغض ِ درونی هستند و اگر کمی سربه‌سرشون بذاری چشم‌هاشون پر از اشک می‌شه.

از هر 10 خانومی که میاد؛ 7 نفر عصبانی هستند و آماده‌ی پرخاشگری.

از هر 10 خانومی که میاد؛ 5 نفر عفونت ِ ناحیه لگنی دارند.

از هر 10 خانومی که میاد؛ 3 نفر کیست ِ تخمدان، رحم یا سینه دارند.

 

* غمباد
غم‌هایی که روی هم انباشته می شن، بادی در بدن بوجود میارن که از نظر طب چینی می‌تونه چرخه‌ی انرژی ِ بدن رو مختل کنه و روی عملکرد دستگاه گوارش اثر بذاره. این‌همه قرص و داروی شیمیایی می‌خورن و در نهایت جوابی که باید رو نمی‌گیرن.
حرفم با پدرها، برادرها، همسرها نیست که چرا با سهل‌انگاری به این امر دامن می‌زنند. روی سخنم با خود ِ خانم‌هاست. که چرا همیشه منتظر هستن یکی از راه برسه بغض‌شون رو بشکنه و اشک‌هاشون رو پاک کنه و بهشون دلداری بده؟
گریه کنید.. گریه کردن خیلی خوبه امّا، منتظر کسی نباشید..پدر مادر، خواهر و برادر، دوست، همسر ... یه روز هستن دو روز نیستن. خودتون از پس ِ خودتون بر بیاید. بلد باشید بغض‌ها رو بشکنید و عصبانیت‌ها رو تخلیه کنید. قلق ِ خوب‌کردن ِ حال ِ خودتون رو یاد بگیرید، وقت صرف‌ش کنید، آزمون و خطا کنید. توروخدا... یکم به سلامتی ِ جسم و روح و روان‌تون بیشتر اهمیت بدید چون زن یعنی زندگی! زن اگر حالش خوب باشه یک زندگی حالش خوبه.


" هر مشکلی هست، اگر حرص بخوری درست می‌شه؟ یه مویرگ توی سرت پاره شه کارت رو می‌سازه، اون وقت باید وبال گردن این ُ اون باشی تا آخر عمر ... اگر بغض داری گریه کن.. وقتی خالی شدی؛ بخند.. بخند تا خداوند رحمت‌ش رو زیاد کنه."
 

پ.ن. 

نه تو می‌مانی و نه اندوه
و نه هیچ یک از مردم این آبادی
به حباب ِ نگران ِ لب ِ یک رود قسم
و به کوتاهی ِ آن لحظه شادی که گذشت؛
غصه هم خواهد رفت
آنچنانی که فقط خاطره‌ای می‌ماند
لحظه‌ها عریانند
به تن ِ لحظه‌ی ِ خود جامه اندوه مپوشان هرگز
تو به آیینه، نه آیینه به تو خیره شده‌ست
تو اگر خنده کنی او به تو خواهد خندید
و اگر بغض کنی، آه از آیینه دنیا که چه‌ها خواهد کرد*

 

* سهراب سپهری

۴ نظر ۳۰ دی ۹۴ ، ۰۲:۱۸
ZaR



خانه‌ی ما


پ.ن.

_ آخه تو چقدر نذرُ نیاز داری که اینقدر نذری میدی؟

_ فکر می‌کنی نذرش چیه؟ خدایا فلان امتحان رو به جای 17.5 بگیرم 19.5!!

_ :))

_ یکی‌ش دفع ِ کارما ست.

این مکالمه‌ی ما سه چهار نفره وقتی که در خونه‌ی دانشجویی ِ ما تقریبا 10روزی یک بار آش پخته می‌شه که معمولاً یکی در میون می‌شه آش ِ نذری. حسّ ِ خوبیه.

۱۱ نظر ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۵
ZaR

یک نکته موتورم رو داغ کرد برای رفتن و دیدن این تئاتر. وقتی‌ که در بلاگ خیابان وانیلا خوندم؛ در قسمتی از این نمایش قراره بهناز جعفری با کله‌ی کچل روی صحنه بازی کنه. این شد که عصر  ِ پنج‌شنبه راهی ِ عمارت مسعودیه شدم... نیم‌ساعت اول صرف این شد که بتونم هضم کنم بازیگرها حضور ِ فیزیکی دارند و در چند متری من هستند! (خب تا به حال تئاتر به معنای واقعی نرفته بودم.) کم کم نفس ِ حبس شده‌م رو بیرون دادم و تمام حواسم رو به داستان. وقتی از سالن بیرون اومدم احساس مجذوب شدگی می‌کردم! تصاویر ِ داستان و سر نخ‌ها در ذهنم رژه می‌رفتند و به ورونیکای ِ واقعی با کت و دامن ِ جگری و کله‌ی طاس فکر می‌کردم... به پیرزن و پیرمردی که درست انگار یک راست از داستان‌های قدیمی سر بر آورده بودند! و... عجب داستانی!...

+ [کلیک]

+ یادداشت صابر ابر در روزنامه شرق به بهانه تئاتر اتاق ورونیکا

 

پ.ن.1 زن‌هایی که رحم یا سینه‌شون رو برمی‌دارند کُرک ُ پرشون می‌ریزه و این رو می‌شه حتی از چهره‌شون تشخیص داد. اما زن‌هایی که کچل می‌کنند سرکش می شن! یک نمونه‌ش همین تئاتر که یاغی‌گری ِ دختر داستان کلّ ِ خانواده و حتی بیشتر از اون رو تحت الشعاع قرار می‌ده یا در فیلم ِ Mad max fury road که عامل ِ حرکت انقلابی یک خانوم کچل هست!... در نتیجه با زن‌های کچل دَر نیوفتید!
 

پ.ن.2 تنهایی تئاتر رفتن به مراتب سخت‌تر از تنهایی سینما رفتن هست. اما نمی‌تونه دلیل بر نرفتن باشه که من 4 سال صبر کردم یک پایه برای با هم رفتن پیدا بشه! بلاخره خودم دست به کار شدم! و چقدر خوشحالم که اولین تجربه‌ی تئاتر رفتنم با این نمایش شروع شد.
 

۹ نظر ۲۰ دی ۹۴ ، ۰۳:۴۳
ZaR

در انتقال / بروز ِ یک حقیقت ِ تلخ که می‌تونه هنوز هم اتفاق نیوفتاده باشه، برای شخصی که این جریان مربوط به او هست، دو نوع برخورد می‌تونه وجود داشته باشه:

اول. با شنیدن ِ این حقیقت، فرد به سختی با گذروندن ِ مراحلی[بیشتر درونی] بلاخره این حقیقت رو می‌پذیره و از اونجایی که دانستن بعلاوه‌ی پذیرش ِ مسئله مساوی‌ست با سوار شدن بر قضیه‌ی مذکور، به تدریج و با گذر زمان می‌تونه راهی پیدا کنه و از پسش بر بیاد.

دوم. فرد با فهمیدن ِ حقیقت ِ موجود در زندگی‌ش هول وَرش می‌داره، اونقدر بانگ ِ چرا من چرا من سر می‌ده و به قضیه فکر می‌کنه که طبق قانون جذب اون حقیقت ِ تلخ رو سریع‌تر و فجیع‌تر به خودش و زندگی‌ش جذب می‌کنه!

*تبصره: «آه» و گریه» در هر دو نوع وجود داره، اما آه ِ اولی از نوع ِ خالی شدن ِ و سبک کننده‌ست، آه ِ دومی پُر کننده‌ست و باعث ِ بروز ِ نوعی خشم ِ درونی در فرد می‌شه.


پ.ن. نظر شما چیه؟ اگر در مقام ِ کسی که باید اون حقیقت ِ تلخ رو بازگو کنه یا بشنوه بخواید قرار بگیرید؟

۴ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۵
ZaR

سلامی دوباره. ما به پیاده‌روی ِ اربعین رفتیم و برگشتیم. با کوله‌ای از دیده‌ها و شنیده‌ها و شناخته‌های جدید. کم پیش میاد جایی برم و با خودم کتاب نبرم. این سفر یکی از اون موارد بود که خوشبختانه باعث شد کاملاَ وقت داشته باشم برای فکر کردن. در طول سفر و پیاده‌روی علاوه بر خوردن؛ وقت بسیار بود برای دیدن  و تجزیه و تحلیل کردن .. فکر کردن به زندگی ِ شخصی .. تصمیم‌های درست و غلط، حتی هدف گذاری برای آینده مخصوصاً برای روزمرگی‌هایی که دور شدن ازشون به آدم حس دلتنگی می‌ده! علاوه بر این وقت بسیار بود برای یادکردن، از تمام آدم‌های زندگی، خوب یا بد؛ حقیقی یا مجازی و دعا و طلب ِ خیر کردن براشون.

این سفر پر بود از ناشناخته‌ها.. فضای ِ جدید و آدم‌هایی که دیدن ِ کارهاشون قابلیت شگفت‌زده کردن تو رو داره چون همچین انتظاری نداشتی.  تعدادی نقش ِ میزبانی دارند و تعداد زیادی نقش ِ میهمانی. خیل ِ عظیمی از آدم‌هایی که تنها یک خصوصیت ِ مشترک دارند؛ قریب به اتفاق‌شون مسلمان هستند. اینها به خاطر امام‌شون پا در این راه گذاشته‌اند و اونها به خاطر امام‌شون از اینها پذیرایی می‌کنند. الحق که این کار رو به بهترین نحو و تا آخرین توان انجام می‌دادند.  در خونه‌ها رو باز می‌کنند و جان و مال‌شون رو در طبق ِ اخلاص می‌ذارند. از جان مرغ تا کم مونده جان ِ آدمیزاد رو پیشکش می‌کنند. افرادی که 95%شون آدم‌های عادی با زندگی‌های معمولی هستند. شاید این میتونه اصل ِ مسلمان بودن باشه و بقیه فرع. با خودت فکر کنی مخالفان، سودجوها و افرادی که نگاه خوشایندی به مردم مسلمان ندارند باید این جمعیت و صفا و صمیمیت رو ببیند تا علاوه بر صفت تروریست بودن مسلمانان رو لایق ِ صفات دیگه‌ای مثل بخشنده، کریم و مهربان بودن هم بدونند.  اونهایی که مسلمانان رو با قمه زدن می‌شناسند (مبنی بر درست بودن‌ش نباشه) بیان و این موج ِ عظیم ِ همدلی و مهربانی رو ببیند.

البته این سفر و پیاده‌روی ِ 80 کیلومتری به اسم امام حسین و به کام ِ خود ِ مسافران هست. به قول دوستی اگر درست نگاه کنی پیاده‌روی اربعین می‌تونه برای خودش دانشگاهی از یادگیری‌ها باشه. دِگرشناسی منفعت ِ ثانویه است و در واقع منفعت ِ اصلی می‌تونه خودشناسی باشه که عاید ِ این افراد می‌شه. ببینند چه طور در برابر ناملایمات، خستگی‌های جسمی و روحی، حتی در مواجهه با رفتارهای گوناگون از جمله همسفران لایه هایی پنهان از شخصیت‌شون بروز پیدا می‌کنه و جالب اینجاست که دست یافته‌های روز اول با روز دوم و سوم حتی فرق می‎کنه.  آدم از نوع ِ تحمل ِ پیش‌آمدهای سفر چیزهای جالبی کشف می‌کنه. 

+ بخونید، گزارش تصویری یک سفر.


پ.ن.1 ممکنه سوال‌های بسیاری در زندگی پیش بیاد، یکی از راههای رسیدن به جواب سفر کردن ِ . بیخود نیست که می‌گن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. منصور ضابطیان توی کتاب مارک و پولو ش مقدمهی زیبا و بجایی در مورد سفر نوشته که میگه سفر کردن «من ِ وجودی» رو بزرگ می‌کنه. من با زبان ِ خودم اینطور معنی‌ش می‌کنم که با سفر کردن می‌فهمی در این دنیا تنها نیستی. تو هستی؛ دیگران هم هستند. در واقع می‌تونی زاویه‌ی دیدت رو از نوک ِ بینی به فاصله‌های بسیار دورتری پرتاب کنی.

پ.ن.2 گفته بودم میخوام با ماشین ِ بزرگ و دوچرخه‌ام دور دنیا رو بچرخم. خب این هم گوشه‌ای زیبا و ارزشمند از دنیا. البته بعد از این سفر فهمیدم راه درازی رو تا آمادگی باید طی کنم. 

۶ نظر ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۶
ZaR

تا بحال نرفته‌م. هر چند دفعه‌ای که گفته شد برای رفتن لبیک نگفتم. با عقل ِ خودم فکر می‌کردم: «نه، هنوز دُم به تله نداده‌م.» در واقع من هنوز آماده نبودم و نطلبیده بود . به قول ِ دوستی می‎گفت اگر بطلبند و تو آماده‌باشی دست‌ ِخودت نیست، یکدفعه چشم باز می‌کنی می‌بینی وسط کربلا ایستادی و داری سلام می‌دی.
ایندفعه امّـا انگار طلبیده و من آماده‌ام..گفته بودم اگر بیام این دل ِ وصله‌پینه رو میارم و با یک دل ِ سالم برمی‌گردم. اما در سرم کسی می‌گفت مگه نه اینکه خداوند در دل های ِ شکسته جایگاهی بس بزرگ داره؟ مواظب باش چه چیزی می‌خوای و چرا داری می‌ری.


**** یک سری توصیه‌های طبّ‌سنتی هست که امسال بینشون برای افرادی که راهی هستند بسیار شایع بود. متاسفانه خیلی بین مردم عادی رواج نداره اما با به کار بردنشون می‌شه خسارت‌ها رو به حداقل رسوند. هم به جسم خیلی فشار نیاد و هم سفری معنوی باشه.

چون پیاده‌روی در مسافت و زمان طولانی انجام می‌شه خیلی مهمّه که خون به پا برسه و جریان داشته باشه. پس صبح قبل از شروع هر پیاده روی از روغن‌زیتون استفاده کنید. بهتر از اون روغن کوهان‌شتر هست که از تاول زدن پا جلوگیری می‌کنه اما چون خیلی مرسوم نیست می‌شه از روغن‌زیتون استفاده کرد وحتما طبیعی یعنی کارخونه‌ای نباشه، بمالید به پا کمی کف پا رو ماساژ بدید و جوراب بپوشید.
شب موقع استراحت؛ قبل از خواب هم می‌تونید از این روش برای نقاط ِ دردناک استفاده کنید چون اثر ضدّ ِ درد داره و میتونه به جای ِ قرص نقش ِ بسزایی داشته باشه.
اونجا ممکنه هر نوع آلودگی از نوع هوایی و خوراکی وجود داشته باشه. حتما ماسک همراه داشته باشید و برای مصونیت از هوای آلوده خوردن 1 الی 3 قاشق روغن زیتون ِ طبیعی در روز کفایت می‌کنه. چون خاصیت ِ ضدّ آلاینده‌های طبیعی داره.

+ حتما عسل و سیاهدانه با خودتون ببرید. صبح ناشتا یک قاشق سیاهدانه رو بجوید حتما تا عصاره‌ش در بدن منتشر بشه و بعد یک قاشق عسل بخورید. هر نوع زخمی هم که در پا یا بدن ایجاد شد با ضماد کردن ِ عسل و بستنش به سرعت زخم بسته می‌شه و زیاد معتل‌تون نمی‌کنه.

+ عرق نعنا یا عصاره‌اش. اگر اسهال و استفراغ شدید یک قطره عصاره‌ی نعنا یا یک سوم عرق نعنا بعلاوه‌ی کمی عسل اگر نمک هم داشتید اضافه کنید و کمی آب ولرم. عصاره‌اش چون کم حجم‌تر هست و 2-3 قطره‌اش برای یک لیوان کفایت می کنه بصرفه‌تر هست.


امیدوارم به دردتون بخوره حتی اگر خودتون نمی‌رید به اطرافیان که قصد رفتن دارند پیشنهاد کنید.
یا علی، خدا قوت. حلال کنید ما را.

۱۵ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۱۰:۱۸
ZaR


اسباب کشی ما 4فاز داشت که همه‌ش به عهده‌ی خودمون بود به جز بردن ِ یخچال و گاز.
فاز اول : ریخت و پاش.

فاز دوم : حمل ِ بار از طبقه‌ی سوم به داخل ماشین.

فاز سوم : حمل بار از ماشین به طبقه‌ی سوم؛ خانه‌ی جدید.

فاز چهارم : چیدن ِ وسایل.

** پیش فازی هم داشتیم برای  ورود به فاز ِ چهارم : که باید نقش ِ دانشجویان ِ شکم گنده‌ی بیدرد رو بازی می کردیم. چرا؟ چون کلید و اجاره
نامه‌ی هر دو خونه دست‌مون بود و این در عالم ِ دانشجویی یعنی نقطه‌ی ِ جوش!! :)) البته یک بام و دو هوا بودن هم عوارضی داشت مثل اینکه نمی‌دونستیم خودمون رو چند قسمت کنیم، این خونه رو تمیز و آماده‌ی تحویل کنیم یا اون خونه رو تمیز کنیم و آماده‌ی ورود ِ وسایل!!

چیز ِ دیگه‌ای که در این چند روز فهمیدم این بود که بعد از سه سال خوابگاهی بودن، عوض کردن ِ دو خوابگاه که در هر کدوم دوبار و سه‌بار اتاق عوض کرده بودم.. اصلا اسباب‌کشی محسوب نمی‌شد! چون لطف می‌کردم وسایلم رو می‌ذاشتم زیر بغل و می‌زدم به چاک [دقیقا همین کلمه!!] خلاصه که معنای واقعی ِ اسباب‌کشی رو تازه درک کرده‌م. در کل فکر می‌کنم بعد از اینکه درسم تمام شه همراه ِ مدرک تحصیلی‌م یک مدرک ِ دکترای  ِ حمّالی هم به رزومه‌ام اضافه خواهد شد! :))‌


آخرین صبحانه...و خانه‌ای که بهمراه ِ اصحابش به خاطرات پیوست.


پ.ن.1 یه تشکر ِ ویژه هم کنیم از حاج خانوم صاحبخونه‌ی فقید که می‌دید ما با چه مشقتی وسایل رو از طبقه‌ی سوم میاریم و با دارا بودن هفت  عدد پسر بسان ِ هفت‌خان ِ رستم محض ِ رضای ِ خدا یه تعارف ِ خشک و خالی نکرد. دستشون درد نکنه به هر حال.


پ.ن.2 هفته‌ی سختی رو پشت سر گذاشتیم که سختی ِ بارکشی قابل ِ تحمل‌تر از باقی ِ قضایا بود. ولی خوش گذشت! چون اسباب‌کشی یکی از  کارهایی ِ که دل‌ها رو بهم نزدیک می‌کنه، و من از کارهایی که دل‌ها رو به هم نزدیک می‌کنه خوشم میاد. وارد مرحله‌ای یک ساله از زندگی‌مون می‌شیم: دومین خانه‌ی ما.

پ.ن.3 به قول ِ شاعر که می گه :
بیـــــا به شهر ِ جدیدی بریم،
جایی که درش لبخــند وسعت داشته باشه و هواش از غم و اندوه خالی باشه.
 اونجا که میشه با هر غریبه‌ای هم گفتگوی ِ شیرینی داشت.[!]


۱۰ نظر ۰۱ آذر ۹۴ ، ۲۲:۴۱
ZaR

"ما انسان‌های مجبورمختار؛ یا مختارمجبور؟"بیشتر از دوسال میشه که این جمله ذهنم رو درگیر کرده، می‌ره میاد می‌بینه هنوز جوابی ندارم دوباره می‌ره پاییز ِ سال ِ بعد برمی‌گرده! :)) جرقه‌ای زده می‌شه، از زیر خاکستر برمی‌خیزه خودش رو با شرایط ِ پیش‌آمده قیاس می‌کنه می‌بینه هنوز به جایی نرسیدم و دوباره.. عمق ِ درگیری ِ ذهنی با یک جمله! سال ِ گذشته پس از تفکرهای بسیار یکدفعه به نتیجه‌ی جدیدی رسیدم؛ در قالب ِ تنها یک جمله "داشتن ِ اختیار هم نوعی جبر محسوب می‌شه."

حالا امــــــــــــــــروز بعد از یک سال جمله‌ای به این مجموعه اضافه شد "امرٌ بینُ الاَمرین" یعنی امری میان دو امر است. نه جبر ِ مطلق و نه اختیار ِ مطلق. چیزی مابین ِ این دو. [هنوز نمی دونم می شه گفت یک چیز ِ نسبی ِ یا نه.] مثلاً، وقتی شما یک پاتون رو بالا می گیرید این از اختیار شماست اما اگر بگن اون یکی پا رو هم بالا بگیر نمی تونی و این جبر ِ. یا مثلاً ما نمی‌تونیم انتخاب کنیم در چه شهر/کشوری به دنیا بیایم، این جبر ِ ماست امّـا اینکه چه‌طور از این فرصت استفاده کنیم؛ اختیار ِ ماست. حالا که اینجا هستیم چه‌طور استفاده کنیم این مهمه.


پ.ن. ...و میدونید نکته‌ی راه گشای ِ کار ِ ما آدم‌ها کجاست؟ اینکه دست ازلج‌کردن‌ برداریم، جبرمون رو بپذریریم و از اختیارمون نهایت ِ استفاده رو ببریم.



۳ نظر ۲۵ آبان ۹۴ ، ۲۰:۳۶
ZaR

امتحان کورس ِ گوارش و مغز و اعصاب رو هر دو شدم... 12 !! :)) ... :| :|
خب بدون ِ هیچ توجیهی از این گرفته که استاد ِ گوارش ِ فلان شده شونصد تا کیس ِ شبیه به هم داده بود و در امتحان مغز و اعصاب اینقدر گزینه‌ها به هم نزدیک بودند که می‌خواستی از فشار ِ دوراهی برگه‌ی امتحان رو بجوی و قورت بدی(!) و شب قبلش یکسره بیدار بودم که این کار یکی از بدترین استراتژی‌های امتحانی بود که تا به حال به کار برده بودم!!.. من می رم که توی ِ افق محو شم :| و مشخص ِ که اولین عکس العمل ِ مادرخانومی چیه : «حالا هِی برو فعالیت‌های جانبی انجام بده!» [:D]


*عنوان نوشت: از این اتفاقات ِ کوچیک ممکنه پیش بیاد! [تو اسم ِ این رو میذاری اتفاقات ِ کوچیک؟ :| بشین زبان بخون :| ]

 

۲ نظر ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
ZaR

استاد میگه : «دو دسته از افراد زود موفق می شن و به جایی می رسن: 1. نابغه‌ها 2. دیوانه‌ها »

۲ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۸
ZaR