اتاق ورونیکا
یک نکته موتورم رو داغ کرد برای رفتن و دیدن این تئاتر. وقتی که در بلاگ خیابان وانیلا خوندم؛ در قسمتی از این نمایش قراره بهناز جعفری با کلهی کچل روی صحنه بازی کنه. این شد که عصر ِ پنجشنبه راهی ِ عمارت مسعودیه شدم... نیمساعت اول صرف این شد که بتونم هضم کنم بازیگرها حضور ِ فیزیکی دارند و در چند متری من هستند! (خب تا به حال تئاتر به معنای واقعی نرفته بودم.) کم کم نفس ِ حبس شدهم رو بیرون دادم و تمام حواسم رو به داستان. وقتی از سالن بیرون اومدم احساس مجذوب شدگی میکردم! تصاویر ِ داستان و سر نخها در ذهنم رژه میرفتند و به ورونیکای ِ واقعی با کت و دامن ِ جگری و کلهی طاس فکر میکردم... به پیرزن و پیرمردی که درست انگار یک راست از داستانهای قدیمی سر بر آورده بودند! و... عجب داستانی!...
+ [کلیک]
+ یادداشت صابر ابر در روزنامه شرق به بهانه تئاتر اتاق ورونیکا
پ.ن.1 زنهایی که رحم یا سینهشون رو برمیدارند کُرک ُ پرشون میریزه و این رو میشه حتی از چهرهشون تشخیص داد. اما زنهایی که کچل میکنند سرکش می شن! یک نمونهش همین تئاتر که یاغیگری ِ دختر داستان کلّ ِ خانواده و حتی بیشتر از اون رو تحت الشعاع قرار میده یا در فیلم ِ Mad max fury road که عامل ِ حرکت انقلابی یک خانوم کچل هست!... در نتیجه با زنهای کچل دَر نیوفتید!
پ.ن.2 تنهایی تئاتر رفتن به مراتب سختتر از تنهایی سینما رفتن هست. اما نمیتونه دلیل بر نرفتن باشه که من 4 سال صبر کردم یک پایه برای با هم رفتن پیدا بشه! بلاخره خودم دست به کار شدم! و چقدر خوشحالم که اولین تجربهی تئاتر رفتنم با این نمایش شروع شد.