جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جبر_زیبا» ثبت شده است

?Ready

I was born ready and then i was not born ready for a while but now i'm back to being born ready

.I am ready like hell

۳ نظر ۱۴ خرداد ۰۲ ، ۰۲:۲۲
ZaR

1. انسان موجودی هست که از دو ساحت کاملاً متضاد بوجود اومده، جسم که ته ته ِ ماده ست و روح که ته ته ِ معنویت محسوب میشه، به قولاً حالا خدا چه طور این دو بُعد رو بهم چسبوند هیچ کس جز خودش نمیدونه! جسم انسان رو آفرید، 40 سال بعد روح رو درونش دمید. در این مدت جسم رو در معرض همه ی ملائکه گذاشته بود، رد می شن بهش سلام می کردن و می گفتن: «برای امیدی عظیم آفریده شده ای.»

اولین روز خلقت انسان که روح در کالبد انسان دمیده شد، به قول حاج آقا نخعی؛ مدرس دوره می گفت تاریخ 1/1/1، وِلوِله ای بین اهالی بالا افتاده بود. میگفتن چرا خداوند اسماء الهی رو بهش آموخته و قسمتی از روح خودش رو  می خواد درونش به جا بذاره؟حتی روز اول همه ی اهل بالا دور هم جمع شدن که به خداوند بگن نکن این کار رو! اما خداوند خیلی صریح بهشون جواب داد من چیزی می دونم که شما نمی دونید. سکوت کنید!
یعنی از همون لحظه ی اول ِ اول خداوند محکم پای انسان ایستاد. نگفت قراره این موجود فقط در حال عبادت من باشه، روی زمین کج نره و نافرمانی نکنه، فساد نکنه و زمین رو دچار تباهی نکنه فقط گفت من چیزی می دونم که شما نمی دونید.

 

2. چه طور حضرت زینب سلام الله علیها تونست داغی مثل واقعه ی عاشورا رو ببینه و در نهایت بگه جز زیبایی چیزی ندیدم؟ حتما چیزی وُرای ظاهر قضیه باید باشه. یک حقیقت زیبا.
شاید ما آدم های معمولی هم بتونیم.. بتونیم به زعم خودمون به حقایق زیبای پشت غم ها، تلخی ها و از دست رفته هامون پی ببریم. این طور شاید تحمل بار سنگینش کمی راحت تر بشه. چقدر خوبه که واقعه ی عاشورا هست.. هر سال میاد و و نمی ذاره یادمون بره، بهمون یادآوری می کنه اگه در این دنیا فرد یا چیز ارزشمندی رو از دست دادی اما می تونی سعی کنی روی واقعی ِ این از دست رفتن رو هم ببینی. شاید این ظاهر قضیه باشه و حقیقت قضیه خیلی خیلی قشنگ تر از چیزی باشه که فکر می کنی.

 

3. نتیجه گیری: قضیه همون شعر معروفه، آسمان بار امانت نتوانست کشید/ قرعه ی فال به نام من دیوانه زدند
بار روی دوش انسان در زمین خیلی سنگینه، کارش خیلی سخته، اون قدر که بقیه ی مخلوقات از این مسئولیت شونه خالی کردن و زیر بار  نرفتن. اما در عین حال می تونیم ادعا کنیم عزیز کرده ایم، نه؟ چشم همه ی عالم به زمین و عملکرد آدم هاست. چشم دوختن ببینن بلاخره انسان بار ِ امانتش رو چیکار می کنه؟ می تونه به سلامت به مقصد برسه یا نه؟
ای کاش که بتونیم.‌ ای کاش خداوند خودش بهمون قوّت بده، بتونیم امانت دار خوبی باشیم و خداوند رو جلوی تمام عالم سربلند کنیم.

 

پ.ن. رفت... مثل پرنده ی مشتاق پروازی پَر کشید و رفت.
یک حالت ناراحتی خاصی دارم، ناراحتم ولی امیدوار، غمگینم و گریه دارم اما آرومم. باید گریه کنم که سبک بشم اما توان ندارم. خسته ام..
تازه دارم می فهمم وقتی می گن رفتگانمون در قلب ما همیشه زنده هستن یعنی چی؟ چون که اون شخص برای تو هیچ وقت نمی میره، روزی نیست که به یادش نباشی. روزی نیست که دلم برای استادم تنگ نشه، وقتی به یادش می افتم بغض می کنم و با کوچکترین اشاره ای اشک هام جاری میشن. هیچ وقت در مخیله ام نمی گنجید روزی بیاد که من چند وقت پشت سر هم سیاه بپوشم، به عنوان کسی که از رنگ ها انرژی می گیره و رنگی رنگی محسوب میشه، باورم نمیشه فعلاً به جز سیاه به پوشیدن رنگ دیگه ای تمایل ندارم. 6 ماه گذشت از رفتنش.. و حالا هم دوباره.. بهش نمی گفتم مادربزرگ، مادر بود. گاهی وقت ها اینقدر دلم برای استادم تنگ میشه که می خوام فقط چند دقیقه بمیرم،  برم اون دنیا ببینمش و برگردم. حالا حس ناروتو رو وقتی که جیرایا سنسی رو از دست داد درک می کنم. همه ی این بی قراری ها وجود دارن ولی بعد به این فکر می کنم که خداوند چه طور اینقدر قشنگ پای انسان ایستاد، عجیبه ولی این فکر آرومم می کنه، دوست دارم ادامه بدم و تلاش کنم که امانت دار خوبی برای اون امید ِ عظیم باشم.

۴ نظر ۰۵ شهریور ۰۰ ، ۱۱:۰۱
ZaR

_داشتم فکر می‌کردم به این‌که استراتژی ِ درست  در برخورد با شرایطی که دنیا باهاش مواجه شده چی می‌تونه باشه؟ در نهایت به "عشق" رسیدم. کلید ِ دوام در این شرایط ِ غیر ِ معمول فقط می‌تونه یک عنصر ِ غیر معمول و بی‌حساب و کتابی مثل ِ عشق باشه. شاید چون اصل ِ وجود ِ آدم‌ها از عشق نشات گرفته پس در شرایط بحرانی هم باید به اصل خود رجوع کنند. عرفا معنقدند اون‌هایی که با عشق بیگانه‌اند مثل دریای شوری هستند که نیاز به تربیت شدن توسط افرادی مانند دریای شیرین دارند. کی می‌دونه، شاید اصل ِ هدف ِ این وضعیت نامتعارف همین باشه، که شوری ِ جان ِ انسان‌ها رو تصفیه و در نهایت به شیرینی تبدیل کنه! اینجا مدیریت بحران می‌شه خالی شدن از منیَت. حالا هر فردی در طول زندگی عشق رو یه جور معنی می‌کنه. یکی عشق رو به پای خانواده می‌ریزه، یکی به پای علم، یکی به پای یک فرد خاص و ..در واقع باید وجهه‌ی عشق ِ زندگی‌مون رو پیدا کنیم و بهش بیاویزیم؛ شاید از این مهلکه جان سالم به در ببریم!

از خواجه عبدالله انصاری نقل کرده‌اند:

اگر خواهی که عشق در دل تو کار کند و تو را طالب آن یار کند، اول در خود نگاه کن که کیستی و به نسبت ِ آن چیستی؟ عشق آتش سوزان است و بحر بی‌پایان است.
 

۰ نظر ۱۰ مهر ۹۹ ، ۱۶:۰۴
ZaR

 


 

_  تجربه‌ی تاریخ ثابت کرده، صاحبخانه‌ی دنیا شیفته‌ی اسطوره سازی است. مدرکی برای اثبات حرفم ندارم اما معتقدم آن قسمتی که خداوند می‌گوید از روحش در انسان دمیده، دقیقاً نقطه‌ای است که می‌تواند تک تک انسانها را به سمت اسطوره شدن پیش ببرد. یعنی تمام آدمهای روی زمین؛ فارق از طبقه‌ای که در آن به دنیا آمده باشند یا زندگی می‌کنند. صرفاً «وجود» انسان استعداد اسطوره شدن را دارد. منتها به شرطها و شروطها، هرکس در جایگاه خاص ِ خودش، مثل جریان عید قربان که پدر در جایگاه قربانی کننده بود و پسر قربانی شونده یا مثلاً داستان رستم و سهراب. باید نقشی که برای آن به زمین آمده‌ایم را با طیب خاطر بپذیریم اگر نه؛ معامله فسخ است!

*عنوان نوشت: آهنگی از محسن چاووشی.

پ.ن. سلام.
 

۳ نظر ۱۹ آذر ۹۸ ، ۱۹:۳۹
ZaR

 



کی می‌دونه ما چه‌طور به اینجا رسیدیم و چه چیزهایی رو پشت سر گذاشتیم؟
 

پ.ن. اون روز استاد به خانمی که سال‌ها از خشم نسبت به زندگی و آدم‌هاش پُر بود و این عصبانیت باعث شده بود کانال ِ عصبی ِ دستش تنگ بشه و حتی نتونه اون دست رو از نیمه بالاتر بیاره می‌گفت: «این تویی که داره درد می‌کشه و ممکنه دستت دیگه به حالت عادی بر نگرده. این تویی که در نهایت از این خشم ِ درونی آسیب می‌بینه. این زندگی مال ِ توئه، این کار، این خانواده و دوستان مال ِ تو هستن، به تو داده شدن که بتونی باهاشون کنار بیای اگر نتونی؛ خودت ضرر کردی.»

 

 

 

۸ نظر ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۰۷:۵۹
ZaR

 

در بعضی از شکست‌ها و نرسیدن‌ها چنان حسّ ِ خوبی نهفته ست که در پیروزی و رسیدنشون نیست. این ناکامی‌ها عین ِ کامیابی هستن. چه بسا باارزش تر و ماندگارتر. اگر جزع فزع نکنم، لجبازی نکنم و از حرص پا به زمین نکوبم؛ می‌فهمم این شکست شاید هدیه و تجربه‌ای با ارزش برای تمام زندگی‌م بوده و باید تنها در آغوش می‌گرفتمش.

 

دوران سختی می‌گذره، اشک‌ها پاک می‌شن، چیزی که می‌مونه نتیجه‌ی این اشک‌ها ست. چه بسا بعدها به عقب برگردی و با خودت بگی خوب شد که شد. سربالایی بود؛ از نفس افتادم اما نهایتاً با پیروزی این شکست رو پشت سر گذاشتم. خدا رو شکر.
 

 

پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدن‌ها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام می‌شود که حسرتی درش نمی‌ماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو

 

 

 

*خِوی کرده: عرق کرده

 

۴ نظر ۳۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۶:۱۴
ZaR