پ.ن. گفتند یافت مینشود گشـتهایم ما، گفت آنچه یافت مینشود؛ آنـم آرزوست.. [کلیک]
یکی از علل ِ هایپرتیروئیدی رو باید میذاشتن خود ِ امتحان ِ کورس ِ غدد!! :)) از اون کورسهای دوست داشتنی که در عین حال آدم رو به غلط کردن میاندازه و من العان در دو حال ِ کاملاً متضاد هستم! کمتر از یکسوم هنوز مونــــــــــده و نوشتن سهچهارم خلاصهها! استرس دارممممممم!! :))
* عنوان نوشت: کف دستم رو که دید سوتی زد و گفت اوووووووو تو تا کجا میخوای درس بخونی؟! در واقع من از خیلی قبلش میدونستم که این یادگیری یعنی تـــــــــــــــــا بینهایت.
برای همین اینقدر شبهای امتحان رو دوست دارم. با خودم میخونم" شبهای امتحان کم ندارد از تخت پادشاهی اگر ..." :)) اگر؟ بدونی که با درست برداشتن ِ فقط یک قدم ِ کوچیک، یک قدم به سمت ِ آرزوهات نزدیکتر میشی. [ یعنی وقتی از پس ِ کوچیکهاش بر بیای قاعدتاً میتونی از پس ِ بزرگترهاش هم بر بیای.]
95% از شبهای امتحان برنامه همین منوال ِ به جز اون 5%یی که میدونم با یک شب؛ کار درست نمیشه و فرداش گند رو میزنم!! :)) که البته امیدوارم امتحان فردا جزء خوبهاش رقم بخوره ان شاء الله.
در انتقال / بروز ِ یک حقیقت ِ تلخ که میتونه هنوز هم اتفاق نیوفتاده باشه، برای شخصی که این جریان مربوط به او هست، دو نوع برخورد میتونه وجود داشته باشه:
اول. با شنیدن ِ این حقیقت، فرد به سختی با گذروندن ِ مراحلی[بیشتر درونی] بلاخره این حقیقت رو میپذیره و از اونجایی که دانستن بعلاوهی پذیرش ِ مسئله مساویست با سوار شدن بر قضیهی مذکور، به تدریج و با گذر زمان میتونه راهی پیدا کنه و از پسش بر بیاد.
دوم. فرد با فهمیدن ِ حقیقت ِ موجود در زندگیش هول وَرش میداره، اونقدر بانگ ِ چرا من چرا من سر میده و به قضیه فکر میکنه که طبق قانون جذب اون حقیقت ِ تلخ رو سریعتر و فجیعتر به خودش و زندگیش جذب میکنه!
*تبصره: «آه» و گریه» در هر دو نوع وجود داره، اما آه ِ اولی از نوع ِ خالی شدن ِ و سبک کنندهست، آه ِ دومی پُر کنندهست و باعث ِ بروز ِ نوعی خشم ِ درونی در فرد میشه.
پ.ن. نظر شما چیه؟ اگر در مقام ِ کسی که باید اون حقیقت ِ تلخ رو بازگو کنه یا بشنوه بخواید قرار بگیرید؟
سلامی دوباره. ما به پیادهروی ِ اربعین رفتیم و برگشتیم. با کولهای از دیدهها و شنیدهها و شناختههای جدید. کم پیش میاد جایی برم و با خودم کتاب نبرم. این سفر یکی از اون موارد بود که خوشبختانه باعث شد کاملاَ وقت داشته باشم برای فکر کردن. در طول سفر و پیادهروی علاوه بر خوردن؛ وقت بسیار بود برای دیدن و تجزیه و تحلیل کردن .. فکر کردن به زندگی ِ شخصی .. تصمیمهای درست و غلط، حتی هدف گذاری برای آینده مخصوصاً برای روزمرگیهایی که دور شدن ازشون به آدم حس دلتنگی میده! علاوه بر این وقت بسیار بود برای یادکردن، از تمام آدمهای زندگی، خوب یا بد؛ حقیقی یا مجازی و دعا و طلب ِ خیر کردن براشون.
این سفر پر بود از ناشناختهها.. فضای ِ جدید و آدمهایی که دیدن ِ کارهاشون قابلیت شگفتزده کردن تو رو داره چون همچین انتظاری نداشتی. تعدادی نقش ِ میزبانی دارند و تعداد زیادی نقش ِ میهمانی. خیل ِ عظیمی از آدمهایی که تنها یک خصوصیت ِ مشترک دارند؛ قریب به اتفاقشون مسلمان هستند. اینها به خاطر امامشون پا در این راه گذاشتهاند و اونها به خاطر امامشون از اینها پذیرایی میکنند. الحق که این کار رو به بهترین نحو و تا آخرین توان انجام میدادند. در خونهها رو باز میکنند و جان و مالشون رو در طبق ِ اخلاص میذارند. از جان مرغ تا کم مونده جان ِ آدمیزاد رو پیشکش میکنند. افرادی که 95%شون آدمهای عادی با زندگیهای معمولی هستند. شاید این میتونه اصل ِ مسلمان بودن باشه و بقیه فرع. با خودت فکر کنی مخالفان، سودجوها و افرادی که نگاه خوشایندی به مردم مسلمان ندارند باید این جمعیت و صفا و صمیمیت رو ببیند تا علاوه بر صفت تروریست بودن مسلمانان رو لایق ِ صفات دیگهای مثل بخشنده، کریم و مهربان بودن هم بدونند. اونهایی که مسلمانان رو با قمه زدن میشناسند (مبنی بر درست بودنش نباشه) بیان و این موج ِ عظیم ِ همدلی و مهربانی رو ببیند.
البته این سفر و پیادهروی ِ 80 کیلومتری به اسم امام حسین و به کام ِ خود ِ مسافران هست. به قول دوستی اگر درست نگاه کنی پیادهروی اربعین میتونه برای خودش دانشگاهی از یادگیریها باشه. دِگرشناسی منفعت ِ ثانویه است و در واقع منفعت ِ اصلی میتونه خودشناسی باشه که عاید ِ این افراد میشه. ببینند چه طور در برابر ناملایمات، خستگیهای جسمی و روحی، حتی در مواجهه با رفتارهای گوناگون از جمله همسفران لایه هایی پنهان از شخصیتشون بروز پیدا میکنه و جالب اینجاست که دست یافتههای روز اول با روز دوم و سوم حتی فرق میکنه. آدم از نوع ِ تحمل ِ پیشآمدهای سفر چیزهای جالبی کشف میکنه.
+ بخونید، گزارش تصویری یک سفر.
پ.ن.1 ممکنه سوالهای بسیاری در زندگی پیش بیاد، یکی از راههای رسیدن به جواب سفر کردن ِ . بیخود نیست که میگن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. منصور ضابطیان توی کتاب مارک و پولو ش مقدمهی زیبا و بجایی در مورد سفر نوشته که میگه سفر کردن «من ِ وجودی» رو بزرگ میکنه. من با زبان ِ خودم اینطور معنیش میکنم که با سفر کردن میفهمی در این دنیا تنها نیستی. تو هستی؛ دیگران هم هستند. در واقع میتونی زاویهی دیدت رو از نوک ِ بینی به فاصلههای بسیار دورتری پرتاب کنی.
پ.ن.2 گفته بودم میخوام با ماشین ِ بزرگ و دوچرخهام دور دنیا رو بچرخم. خب این هم گوشهای زیبا و ارزشمند از دنیا. البته بعد از این سفر فهمیدم راه درازی رو تا آمادگی باید طی کنم.
تا بحال نرفتهم. هر چند دفعهای که گفته شد برای رفتن لبیک نگفتم. با عقل ِ خودم فکر میکردم: «نه، هنوز دُم به تله ندادهم.» در واقع من هنوز آماده نبودم و نطلبیده بود . به قول ِ دوستی میگفت اگر بطلبند و تو آمادهباشی دست ِخودت نیست، یکدفعه چشم باز میکنی میبینی وسط کربلا ایستادی و داری سلام میدی.
ایندفعه امّـا انگار طلبیده و من آمادهام..گفته بودم اگر بیام این دل ِ وصلهپینه رو میارم و با یک دل ِ سالم برمیگردم. اما در سرم کسی میگفت مگه نه اینکه خداوند در دل های ِ شکسته جایگاهی بس بزرگ داره؟ مواظب باش چه چیزی میخوای و چرا داری میری.
چون پیادهروی در مسافت و زمان طولانی انجام میشه خیلی مهمّه که خون به پا برسه و جریان داشته باشه. پس صبح قبل از شروع هر پیاده روی از روغنزیتون استفاده کنید. بهتر از اون روغن کوهانشتر هست که از تاول زدن پا جلوگیری میکنه اما چون خیلی مرسوم نیست میشه از روغنزیتون استفاده کرد وحتما طبیعی یعنی کارخونهای نباشه، بمالید به پا کمی کف پا رو ماساژ بدید و جوراب بپوشید.
شب موقع استراحت؛ قبل از خواب هم میتونید از این روش برای نقاط ِ دردناک استفاده کنید چون اثر ضدّ ِ درد داره و میتونه به جای ِ قرص نقش ِ بسزایی داشته باشه.
اونجا ممکنه هر نوع آلودگی از نوع هوایی و خوراکی وجود داشته باشه. حتما ماسک همراه داشته باشید و برای
مصونیت از هوای آلوده خوردن 1 الی 3 قاشق روغن زیتون ِ طبیعی در روز کفایت
میکنه. چون خاصیت ِ ضدّ آلایندههای طبیعی داره.
+ حتما عسل و سیاهدانه با خودتون ببرید. صبح ناشتا یک قاشق سیاهدانه رو بجوید حتما تا عصارهش در بدن منتشر بشه و بعد یک قاشق عسل بخورید. هر نوع زخمی هم که در پا یا بدن ایجاد شد با ضماد کردن ِ عسل و بستنش به سرعت زخم بسته میشه و زیاد معتلتون نمیکنه.
+ عرق نعنا یا عصارهاش. اگر اسهال و استفراغ شدید یک قطره عصارهی نعنا یا یک سوم عرق نعنا بعلاوهی کمی عسل اگر نمک هم داشتید اضافه کنید و کمی آب ولرم. عصارهاش چون کم حجمتر هست و 2-3 قطرهاش برای یک لیوان کفایت می کنه بصرفهتر هست.
امیدوارم به دردتون بخوره حتی اگر خودتون نمیرید به اطرافیان که قصد رفتن دارند پیشنهاد کنید.
یا علی، خدا قوت. حلال کنید ما را.
دیگه بدتر از این که همسرت رو با معشوقهاش گرفته باشی، متهم به قتل و
محکوم به حبس ِ ابد شده باشی؟ اما وقتی در حیاط ِ زندان قدم میزنی حس ِ
قدم زدن ِ یک مرد در پارک رو القا کنی؟ از اون دسته از فیلمهایی هست که میتونه در پوشهای خاص قرار بگیره برای وقتهایی که نیاز داریم کسی یا چیزی ما رو به جلو، مصمم هول بده.
+ گفتوگوی
ذهنی ِ من بعد از دیدن ِ این فیلم: «حرفم اینه که آدم باید بتونه در زندگی
هرجایی که سرنوشت او رو قرار داده، در هر شرایطی که هست از پس ِ خودش بر
بیاد. بتونه تشخیص بده، کِی ریسک کنه، جایی که لازمه صبر پیشه کنه و در جایی قدرت این رو داشته باشه که
همراه با سرعت نور حرکت کنه! این میتونه از «شناخت ِ خویشتن» نشات بگیره. آدم باید
خودش رو لایه به لایه و جزء به جزء کشف کنه و بشناسه. بعد به مرحلهی مهارتها میرسه.. افزایش ِ چیزهایی که لازمه و صلاح میدونه که در زندگی باید یاد بگیره؛ در هر زمینهای. مهارتها مثل ابزار ِ جانبی در
رویارویی با مسائل هستند و با استفادهی درست ازشون میشه «احساس راحتی»
رو بدست آورد. هیچ چیز مثل ِ یک نفس ِ راحت کشیدن در شرایطی سخت حال ِ آدم
رو خوب نمی کنه. امکان ادامه دادن رو محیا میکنه. اینجاست که میفهمه باید گام ِ بعدی رو چه طور برداره تا بتونه با حرکتهای کوچک و متفاوت از پس این بازی [شرایط ِ موجود] بر بیاد.
اون وقت آدمی مثل «اندی دوفرِین» معنا پیدا میکنه ، که در زندان اون قدر پیشرفت می کنه که به اتاق و گاوصندوق ِ رئیس دست پیدا می کنه و از طرفی موفق به ساخت بزرگترین کتابخونهی زندانها در نیواینگلند میشه.»
پ.ن. عذرخواهی میکنم که کلمهی "غلطی کردن" رو زیاد استفاده می کنم. تاثیر این کلمه برام خیلی زیاد ِ. فک کنم از اینجا روی زبونم افتاد و همچنان ادامه داره. تا ببینیم باهاش به کجا میرسیم! :))
اسباب کشی ما 4فاز داشت که همهش به عهدهی خودمون بود به جز بردن ِ یخچال و گاز.
فاز اول : ریخت و پاش.
فاز دوم : حمل ِ بار از طبقهی سوم به داخل ماشین.
فاز سوم : حمل بار از ماشین به طبقهی سوم؛ خانهی جدید.
فاز چهارم : چیدن ِ وسایل.
** پیش فازی هم
داشتیم برای ورود به فاز ِ چهارم : که باید نقش ِ دانشجویان ِ شکم گندهی
بیدرد رو بازی می کردیم. چرا؟ چون کلید و اجاره
نامهی هر دو خونه دستمون
بود و این در عالم ِ دانشجویی یعنی نقطهی ِ جوش!! :)) البته یک بام و دو
هوا بودن هم عوارضی داشت مثل اینکه نمیدونستیم خودمون رو چند
قسمت کنیم، این خونه رو تمیز و آمادهی تحویل کنیم یا اون خونه رو
تمیز کنیم و
آمادهی ورود ِ وسایل!!
چیز ِ دیگهای که در این چند روز فهمیدم این بود که بعد از سه سال خوابگاهی بودن، عوض کردن ِ دو خوابگاه که در هر کدوم دوبار و
سهبار اتاق عوض کرده بودم.. اصلا اسبابکشی محسوب نمیشد! چون لطف میکردم وسایلم رو میذاشتم زیر بغل و میزدم به چاک [دقیقا همین کلمه!!] خلاصه
که معنای واقعی ِ اسبابکشی رو تازه درک کردهم. در کل فکر میکنم بعد از
اینکه درسم تمام شه همراه ِ مدرک تحصیلیم یک مدرک ِ دکترای ِ حمّالی هم به
رزومهام اضافه خواهد شد! :))
پ.ن.1 یه تشکر ِ ویژه هم کنیم از حاج خانوم صاحبخونهی فقید که میدید
ما با چه مشقتی وسایل رو از طبقهی سوم میاریم و با دارا بودن هفت عدد پسر بسان ِ هفتخان ِ رستم محض ِ رضای ِ خدا یه
تعارف ِ خشک و خالی نکرد. دستشون درد نکنه به هر حال.
پ.ن.2
هفتهی سختی رو پشت سر گذاشتیم که سختی ِ بارکشی قابل ِ تحملتر از باقی ِ
قضایا بود. ولی خوش گذشت! چون اسبابکشی یکی از کارهایی ِ که دلها رو
بهم نزدیک میکنه، و من از کارهایی که دلها رو به هم نزدیک میکنه خوشم
میاد. وارد مرحلهای یک ساله از زندگیمون میشیم: دومین خانهی ما.
پ.ن.3 به قول ِ شاعر که می گه :
بیـــــا به شهر ِ جدیدی بریم،
جایی که درش لبخــند وسعت داشته باشه و هواش از غم و اندوه خالی باشه.
اونجا که میشه با هر غریبهای هم گفتگوی ِ شیرینی داشت.[!]