جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۸۶ مطلب با موضوع «در دنیای تصاویر» ثبت شده است

?Hero or Zero

.A hero is a zero in contrast a zero is a hero

.It's oK if you feel zero, you can be a hero

.Look at yourself, know who you are, One day the world will know who you are

.When you'll find your path, your feet will start movin

۰ نظر ۰۸ بهمن ۰۱ ، ۱۹:۲۰
ZaR

_ چند سال پیش، یک دوره ای بود که دچار مرض ناتوانی در تمرکز و کتاب خواندن شده بودم. با یک عمر سابقه ی کتابخوانی به وضعیت بی تمرکزی افتاده بودم و احساس اسفناکی داشتم. اون موقع خیلی تلاش کردم برای تغییر، فکر می کردم عمر کتابخوانیم به انتها رسیده و باید کاری برای این وضعیت انجام بدم. هر راهی که رفتم بمبست بود. بعد از مدتی دست از کوبیدن خودم به در ُ دیوار برداشتم و کم کم با این موضوع کنار اومدم، فکر کردم حالا که نمی تونم بخونم با چی میتونم جای این فعالیت رو پر کنم؟ شروع کردم به دیدن، اون سال شاید بیشتر از ۵۰ تا فیلم و سریال دیدم. الان که به اون زمان فکر می کنم میبینم چه تصمیم خوبی گرفتم و کاش حتی بیشتر دیده بودم. چون الان دقیقا برعکس شده، شرایط جوری هست که دیدنی هام به شدت کاهش پیدا کرده و هیچ کاری براش نمیتونم انجام بدم. داشتم آذر ماه رو ارزیابی میکردم فهمیدم ماه گذشته قسمت دیدنی هام خالیه و فقط یه انیمیشن یک ساعت و نیمه دیدم! اون هم چون کل اون روز رو توی رختخواب خوابیده بودم و نمی تونستم جایی برم یا کار دیگه ای انجام بدم. خیلی دلم برای هر چیز دیدنی ای تنگ شده اما اگه فعلا وقتش نیست و نمیتونم شرایط رو تغییر بدم؛ اشکال نداره این دفعه دیگه دست و پا نمی زنم و سریع تر قبولش می کنم. 

_ چند وقت پیش، چالش "Instagram detox" رو به مدت دو هفته اجرا کردم. اون قدر که فکر می کردم سخت نبود. حتی خوشم اومد و تمدیدش کردم. چقدر زندگی بدون هیاهوی اینستاگرام راحت تر و خلوت تر می تونه باشه!

ارتباطات مجازیم به شدت کاهش پیدا کرده، میتونم بگم به صفر میل می کنه.این هم عجیبه، چون از وقتی یادم میاد از ارتباطات مجازی خیلی استقبال کرده ام. مثلا اگه میخواستم حرف جدی و مهمی به افراد زندگیم بزنم نوشتن رو به حرف زدن ترجیح می دادم. حالا برعکس شده، الان حتی تایپ کردن پیام های ضروری هم برام سخت و انرژی گیر شده. این هم اشکال نداره نه؟ برای چی باید برای اینکه حوصله ندارم در دنیای مجازی فعال باشم غصه بخورم و نگران باشم؟ در عوض دوست دارم چیز های جدید رو امتحان کنم، مثلا این مدت که با یوتیوب بیشتر ارتباط برقرار کردم همه ش فکر می کنم کاش من هم یه چنل یوتیوب راه می انداختم. البته احتمالا فقط از دور خوب به نظر می رسه، وگرنه کی حوصله ی تولید محتوا و ادیت ویدئو داره؟ نهایتا بتونم ویدئوهای با محوریت "چگونه زنده بمانیم" بسازم. 

_این پست قرار بود ارزیابی آذر ماه باشه مثلا! دیدم اگه تعلل کنم این پست هم به سرنوشت پیش نویس های همیشگی دچار میشه، در نتیجه هر چی که نوشته بودم رو پست میکنم. ارزیابی آذر ماه در یک جمله میشه قدم به قدم جلو رفتن. تقریبا روزی نبود که زبان/درس نخوانده باشم. میشه گفت در طی این چند ماه در زمینه ی جا انداختن زبان خوندن در فعالیت های روزانه ام موفق عمل کردم. کلاس رفتن هم اهرم اجبار خوبیه. مثلا استاد عربی در زمینه کندن پوست دانشجوها خیلی مهارت داره. جوری برنامه رو تنظیم کرده که هر روز مجبور بشیم عربی بخونیم، تازه نفرستادن تکالیف روزانه هم جریمه ی نقدی داره، واقعا هم با پوز می چرخه توی کلاس و از بچه ها پول میگیره. سخت میگذره، تعادل برقرار کردن بین کارهایی که باید انجام بدم و کارهایی که دوست دارم انجام بدم یا کنار اومدن با مسئولیت های غیر ِ قابل ِ حذف ِ زندگی. درسته که سخت میگذره اما بیهوده نمی گذره. فعلا تعادل ِ زندگیم اینجوریه، اگه ازش راضی نباشم هم باهاش می سازم. تعادلی که قرار نیست شبیه زندگی هیچ کس دیگه ای باشه.

۲ نظر ۰۷ دی ۰۰ ، ۱۷:۴۰
ZaR

این زندگی مال توئه. مال ِ تو.

 

پ.ن. از اون سالادها که در هر شرایطی روح آدم رو شاد می‌کنه. با روغن زیتون ِ اضافه...و بودار ایضاً.

۶ نظر ۲۹ آذر ۰۰ ، ۲۲:۵۵
ZaR

 

اگه از پیچ و خم جاده گذشتی و زنده موندی، دعا می‌کنم؛ به شکوفه‌ی امیدی تبدیل بشی که هیچ وقت پژمرده نشه.

۵ نظر ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۷
ZaR


دیوار آرزوها

پنج سال گذشت.. از اولین روزی که پا روی موزائیک‌های قدیمی و شکسته‌ات گذاشتیم، همانی که بعد از پنج سال هنوز هم شکسته باقی مانده..بگذار از تمام خاطراتی که تلخیشان پر رنگ‌تر است؛ بگذریم و تو را به گوشه‌ای از صندوقچه‌ی ذهن بسپاریم. پیرخانه‌ی عزیزم، ممنون که زندان ِ انعطاف پذیری برایمان بودی و هوای زندانی‌هایت را داشتی. راستش را بخواهی شاید دلم برای زمین ِ گرمت در زمستان تنگ بشود زیرا در خانه‌ی جدید از کف ِ گرم و شوفاژ خبری نیست، اما فکر نمی‌کنم دلم برای خودت و خاطراتت تنگ بشود.. پیش می‌آید که آدم‌ها قدردان ِ زندان رفتنشان باشند، تو زندان ِ ناگزیری بودی که ما را زُبده کردی.

در آستانه‌ی آزادی بیا اسم ِ فصل ِ جدید را بگذاریم"آغاز ِ رهایی"

 

پ.ن. باید برای خودم توفو بخرم. از همون‌ها که داخل سریال‌های کره‌ای بعد از بیرون اومدن از زندان می‌خورن. (شکلش شبیه پنیر لاکتیکی ِ خودمون می‌مونه، اما تا جایی که می‌دونم بی‌مزه‌ست.)

۲ نظر ۱۱ آذر ۹۹ ، ۰۴:۴۵
ZaR

_حضرت والا! تا کجا اهداف را خورد کنیم که برای ِ حضور ِ مبارکتان مقدور شوند؟

_ می‌دانی، دیوی در جانم لانه کرده که تمام توانم را صرف مبارزه با او می‌کنم..

 

پ.ن:
آن دیو را که در تن و جان من است
باری به تیغ عقل مسلمان کنم

۱۸ مهر ۹۹ ، ۲۳:۵۸
ZaR

 

_مرسی "بولت ژورنال" در طول این شش ماه به کمک تو تونستم با اینکه وزنه‌های چند تُنی به پاهام بسته بود، به سختی اما آهستگی رو به جلو پیش برم. چه روزها و شب‌ها که امیدواری رو به‌همراه تو پیدا نکردم. برام مثل یک دوست صبور و پناه‌گاه مخفی می‌مونی که یه نقطه از دلم به بودنش گرمه. خوشحالم از پیدا کردنت.

داشتم شش ماه گذشته رو به روایت تصویر مرور می‌کردم، فکر کردم عکسشون رو بذارم اینجا به یادگار بمونه. این‌ها صفحات اول دفتر برنامه‌ریزیم هستن. از سال گذشته که با این روش آشنا شدم و شروع کردم دفتر خودم رو بسازم، دیدم موقع سختی، آشفتگی یا ناامیدی چه طور این دفتر و این روش از رنگ‌ بازی‌های با معنی می‌تونه بهم کمک کنه و کم‌کم تبدیل به عادت شد. تو پرانتز بگم، داشتم با یه خواستگار صحبت می‌کردم، می‌پرسید شب‌ها قبل از خواب چیکار می‌کنی، صبح‌ها اولین کاری که می‌کنی چیه، در جواب فقط می‌گفتم به بولت ژورنالم سر می‌زنم، حالا اون وسط بیا به طرف توضیح بده این اصلاً چی چی هست! :)) خلاصه که به ازای وقت و انرژی که براش می‌ذاری برگشت انرژی داره؛ پس می‌ارزه. علاوه بر این و تمام دلایل کاربردی بودن این روش، برای منی که ذهن شلوغی دارم تا الان خوب جواب داده.

+این سایت اطلاعات و ویدئو های آموزشی خوبی درمورد بولت ژورنال داره.

 

*عنوان نوشت:
ویدئوی پیام گروه کره‌ای  BTS در سازمان ملل برای دومین بار، خطاب به جوانان آینده با مضمون شرایط پیش اومده بعد از کرونا که امروز منتشر شد [کلیک]. قسمت صحبت‌های تهیونگ:

احساس نامیدی و افسردگی می‌کردم، اما یاداشت‌هایی نوشتم، آهنگ نوشتم و در مورد کسی که بودم فکر کردم. با خودم گفتم" اگر اینجا تسلیم بشم؛ پس من ستاره‌ی زندگی خودم نیستم، این کاریه که یک انسان فوق‌العاده انجام می‌ده."

خوبه که از شهرت و محبوبیتشون برای فرستادن این‌جور پیام‌های امیدبخش استفاده می‌کنن. حداقل برای نسل آینده‌ای که الان چشم و گوششون به این‌هاست و حرف هیچ کس رو گوش نمی‌دن![مگه خودمون گوش می‌کردیم و می‌کنیم؟] فکر کن مثلا 30 میلیون نوجون توی دنیا هستن که با این پیام‌ها به زندگی امیدوار می‌شن، که در این دنیای پر از هرج و مرج کم نیارن، برن و راهشون رو پیدا بکنند. این خوبه. آفرین جوجه‌ها.

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۹ ، ۰۴:۱۴
ZaR

کی باور می‌کنه این غذای لذیذ و خوش رنگ یک سومش سهم مرغ‌های حیاط شده باشه؟! چون خواهره از مزه‌ش خوشش نیومد و نخورد. نکته‌ی فاجعه بار ماجرا اینه که خمیر پاستا رو خودم درست کرده بودم!! چه زحمت ِ عبثی که به ورز دادن این خمیر گذشت. حالا سوالی که پیش میاد اینه که چرا چیزی که دوست داره و می‌خوره نمی‌پزم؟ جواب خیلی ساده ست، چون مرض دارم. و این دگرآزاری در بین خواهران ثبت جهانی شده.

۳ نظر ۳۱ شهریور ۹۹ ، ۱۵:۴۰
ZaR

برای BTS ،

_این چند ماه تعطیلی اجباری و شرایط پر نوسان و سخت روحی باعث شد ارتباط محکم‌تری با این گروه برقرار کنم و در صدد زیر و رو کردن کارهای چند سال اخیرشان برآیم. چه چیز می‌تواند ارزشمندتر از دستاویزهایی باشد که در سختی‌ها می‌توانیم بهشان آویزان شویم؟ برای من این گروه یکی از دست‌های یاری دهنده‌ای بود که یک قدم مانده به قهقرا دستم را به دستشان دادم. به صداهای زیبا، پیام‌های زیبای پشت آهنگ‌هایشان و داستان موفقیت ارزشمندی که بدست آورده‌اند.


_به گفته‌ی خودشان شاید بیشترین دلیل موفقیتشان اشتیاق باشد. اشتیاق است که می‌تواند پسرانی از کره‌ی جنوبی را به معتبرترین جشنواره‌ی موسیقی دنیا برساند. اما این اشتیاق حتما باید توام با پشتکار و سرسختی ده برابر باشد که بتواند آن‌ها را درحالیکه کوله‌بار ِ موانع را به دوش می‌کشند امیدوارانه به جلو حرکت بدهد. زیرا سر بلند کردن بین غول‌های صنعت موسیقی در دنیا از کمپانی ِ بی‌نام و نشانی در کره مثل این می‌ماند که بخواهیم دست‌های پشت پرده‌ی گرانی‌های اخیر را از زندگی‌مان کوتاه کنیم!


_دیدن شکرگزار بودنشان در هر شرایطی برای من ِ ناامید که هر روز با خودم تکرار می‌کردم "نمی‌خوام دیگه قهرمان تو باشم، بذار برم!" کور سوی امیدی بود در تاریکی ِ چند سال اخیر. چیزهایی را به یادم آوردند که شاید همه را از قبل می‌دانستم اما انگار خیلی وقت بود که از یادآوریشان به روش خودم خسته شده بودم و نیاز داشتم کسی این حرف‌ها و این استراتژی زندگی را به روش دیگر، با رنگ و لعاب زیباتر و واقعی‌تری برایم بخواند و نشانم بدهد. چون با بیشتر آشنا شدن با کار و افراد گروه و هرچه بیشتر شناختنشان درونم صدای ِ ضعیفی تکرار می‌کرد که من هم می‌خواهم در آینده‌ای نه چندان دور شیرینی ِ موفقیت را بچشم، پس باید اولاً زنده بمانم و ثانیاً ضد گلوله باشم!
شاید مسخره به نظر برسد امّا با هر بار گوش دادن به قصه‌ی موفقیت صفر تا صدشان، ته دلم دوست داشتم اعتمادم به خداوند را محکم‌تر کنم و زندگی و تمام وجودم را به خودش واگذار کنم.
شاید از آن زهرای پرهیاهو دیگر چیزی باقی نمانده باشد اما اگر مانند قبل محکم در مسیر ِ خودم قدم بردارم ممکن است روزی بتوانم با صدای بلند و توام با افتخار از سختی‌های بی‌انتهای راهی که قدم در آن گذاشتم صحبت کنم و مانند امروز ِ این پسرها دل ِ آدم‌های درمانده را پر از امیدواری کنم. به امید آن روز.

 



Answer: Love Myself
[Click]


 

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۳۰
ZaR

 



I'm the one i should love in this world
My arms,legs,heart and soul that i have lived with until now
I want to love them in this world

 

پ.ن. این آهنگ مرا به گریه وا می‌دارد. [کلیک]

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۱۰
ZaR