جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۴ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

 


شهر در دست دانشجویان است :))

1. استادمون رفته بود شهرستان مطب دست ما بود. ما هم انصافاً بچه های خوبی بودیم و در غیاب رئیس؛ برای بیمارها هرکاری از دستمون بر می اومد انجام دادیم. خلاصه که مدیر داخلی مطب ازمون راضی بود جوری که با توجه به سختگیر بودنش اجازه ی آشپزی ِ داغ ِ داغ و بو راه انداحتن در مطب رو صادر کرد. مشخصه سرآشپز کی بوده یا بگم؟ [:D]

 

2. یکی از اساتیدمون فقط یک روز در هفته توی مطبش مریض می بینه مثلا از ظهر تا بامداد ِ روز ِ بعد یکسره! [ببین مریضا چقدرن که ته نمی کشن!] ما رو هم تا تهش نگه می داره، رکوردمون تا حالا 4 صبح بوده! هر روزی که می خواد مریض ببینه منشیش اول به گروه ما خبر می ده. این دفعه استدلالش برامون روشن شد: «فکر کردید عاشق چشم ُ ابروتون هستم؟ فقط چون همراه خودتون غذا میارید.»

_ یه بار آش پختیم کلّ مطب و بیمارا رو آش دادیم. یه جور حسّ ِ فوق العاده ای بود که نگو! اگه من جای استاد بودم پایان ترم این گروه رو کامل می دادم. والا. [:D]

3. این 95  ِ ... سال ِ عجیبیه! از اتفاقات ِ ریز ُ درشتی که داره می افته می شه تشحیص داد البته از همون اول ِ سال و وضعیت ِ عجق وجق ستاره ها باید می دونستیم چه وضعیتی در انتظارمونه! تعادل نداره، یا افراطه یا تفریط. وضعیت ِ صفرش تا منفی هم می ره و وضعیت ِ صدش حد ِ بالاتری از صد هست! یا خوشحالی و بشکن می زنی یا ناراحتی و در حال گریه زاری! اما می گن زرنگ اونیه که از آب گلالود[بخونید تاثیر گذار هرچند سخت] ماهی بگیره! انگار سفره ای که پهنه و دو ماه مونده به جمع شدنش، یه دفعه می بینی سال تمام شد این سفره جمع شد و تو اون سودی که باید می بردی رو نبردی، چیزهایی که باید با توجه به موقعیت ِ کیهانی جذب می کردی نکردی، پس بجنب! 95 با وجود ِ لعنتی بودنش سال ِ تاثیر گذاریه.

 

*عنوان نوشت: تنهــا؛ تویی تو، که می تپی به نبض ِ این رهایی / تو فارغ از وفور ِ سایـه هــایی / باز آ که جز تــو جهان من حقیقتی ندارد. [کلیک]

 

۵ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۵
ZaR

من بلاخره تونستم حرکتی بزنم من باب ِ ارتقاء منسجم ِ سطح ِ فرهنگی ِ دیدنی هام. در زمینه هالیوود با در نظر داشتن عوامل ِ سازنده. از «وودی آلن» شروع کردم. گزینه ی مناسبی برای شروع بود چون متوجه شدم جنبه ی پررنگ در داستان های این کارگردان شخصیت ها و روابط هستن.[منم که خوراکم شکار ِ این دو فاکتور در زندگی! :D] ممکنه خود ِ داستان یا بقیه عناصر نقص هایی داشته باشن اما اشخاص و مخصوصاً روابط در فیلم ها حرف ندارن! احتمالاً این آدم به اندازه ی هزاران هزار آدم قصه برای تعریف کردن و شخصیت برای خلق کردن در ذهنش داشته باشه! چون افراد در داستان ها تکرار نمی شن، در عین ِ حال روابط و سمت ُ سوی پیشرفتشون بسیار متنوع هست جوری که امکان هر اتفاقی وجود داره. در شخصیت ها هر تغییر و تحول ِ غیر معمولی ممکنه شکل بگیره و قریب به اتفاقشون با طیب ِ خاطر به سمت ِ جلو پیش می رن. یعنی دیدن فیلم های این کارگردان اگر به روابط و آدم ها علاقه داشته باشی می تونه بسیار هیجان انگیز باشه.

 

مثلاً چقدر فیلم ِ Magic in the Moonlight و روند ِ داستانش رو دوست داشتم. حس ِ خاصی به Cofe Society نداشتم یا The Rome With Love رو با اینکه دوست نداشتم نوع ِ روابط داخل فیلم در ذهنم ماندگار شده. تنها فیلمی که دیدم اما تقریباً هیچی ازش نفهمیدم Vicky Cristina Barcelona بود. برمی گرده به چند سال پیش وقتی دبیرستانی بودم البته، هنوز هم وقتی اسمش میاد به صورت پوکر فیس به دوربین خیره میشم. ولی الان اگر ببینم احتمالاً بتونم یه چیزی از توش در بیارم. :D

پ.ن. خلاصه که حرکت جالبی بود. انتخاب تعدادی از فیلم های یک کارگردان در یک بازه ی زمانی برای بهتر شناختن خودش، افکارش، دیدگاهش و فیلم هاش. مرسی از شخص پیشنهاد دهنده ی این حرکت. پروژه ی بعدی احتمالاً تیم برتون. فیلم هاش رو دیدم اما ایندفعه جور ِ دیگه ای می بینم، هدفمند!

 

۶ نظر ۲۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۴۴
ZaR

 

_ «صحنه ای بود لبریز از احساس، چون پیمانه ی احساسات تا آخر نمی جوشید و سر نمی رفت، بیشتر به آدم فشار می آمد. آدم هر وقت شاهد غُل غُل احساسات و عواطف مهارگسیخته باشد، نوعی حس شبیه کراهت یا حتی تمسخر به او دست می دهد. من همیشه مواقعی بیشتر تحت تاثیر قرار می گیرم که احساس تابع اراده باشد، یعنی مثل برده ی غول آسایی باشد که زمامش را عقل سلیم گرفته باشد.» ویلِت

 

_ «بیش از حد دوست داشتن کسی یا چیزی هم می تونه پادزهر باشه هم خود ِ زهر.» psycho pass

_ یه چیز توی ذهنم هست که جملات دقیقش در خاطرم نمونده. «دو دسته هستن که باید ازشون دوری کنید. افرادی که به افراط من رو دوست دارن و به سمت تباهی می رن. افرادی به افراط با من دشمنی دارند و به سمت تباهی می رن.» نهج البلاغه

 

پ.ن. امروز یه کیک ِ کشمشی پختم اما روش سوخت، برای اینکه خرابکاریم رو بپوشونم پودر قهوه رو با خاک قند قاطی کردم و روش الک کردم. خیـلی خوشکل و خوشمزه شده بود. العان بعد از یک روز سخت ِ کاری دارم یک تکه ازش رو با چای میخورم و به این فکر می کنم که رفتار ِ امروزم هم مشابه این عمل بود، اوووف بگو کُپی! اما به قول استادمون یک اشتباه قاطع صد مرتبه بهتر از یک تصمیم ِ درست ِ لغزان هست!

 

۱ نظر ۲۱ دی ۹۵ ، ۰۰:۱۸
ZaR

این منم وقتی با یک حقیقت ِ غیر  قابل ِ انکار رو به رو می شم! :))




Moon Lovers , 2016

 

 

اول یک حسّ ِ مخلوط شامل شوکه شدنی که همراه با حس ِ مظلوم بودن هست - موازی با مجبور بودن [مورد جبر قرار گرفته] - همراه با احساس ِ نا اَمنی ِ توام با هراس! بعد از اینکه از این مرحله گذر کردم و به خودم اومدم،
دوم دست ها رو مشت می کنم و می گم: «واقعیت ها ممکنه منطقی نباشن اما وجود دارن، نمی تونم/نباید به عقب برگردم. پس هرجوری شده باید زنده بمونم و زندگیم رو بسازم!»
سوم ...ای پناه ِ در راه ماندگان.
 

۶ نظر ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۴
ZaR