جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

_یه جا در مورد سال‌های شصت، حزب جمهوری، ترورها و آشفتگی ِ موجود در اون زمان صحبت می‌کنه. میگه* اون زمان کشته شدن برامون دیگه مسئله‌ی خاصی نبود هر لحظه منتظر بودیم که بریم... و این روحیه خیلی به دردمون خورد. چون اون تجربیات رو داشتیم بعدها در راه طب‌سنتی که وارد شدیم، در مواجهه با تهدیدات و بم‌بست‌ها می‌گفتیم این که چیزی نیست، سخت‌تر از این‌ها رو قبلاً از سر گذروندیم. این‌ها واسه ما حالا تفریحه!
حالا برای ما که به صورت جمعی و فردی به چوخ رفتیم هم همین طوره، اگه از این مرحله زنده بیرون بیایم، مراحل بعدی ِ زندگی رو می‌تونیم ساده‌تر بگذرونیم. نه اینکه قطع به یقین باشه، حسم اینجوری میگه، شاید هم دوست دارم که این‌طور باشه. واسه همین همه‌اش با خودم میگم صبر کن.. شاید الان نتیجه‌ی مطلوبی از تلاش‌ها و زحمت‌هات نگیری، اما یه روز.. تائیر این نقطه‌هایی که برای صحیح گذاشتنشون اینقدر زحمت کشیدی و اذیت شدی رو می‌بینی. چون‌که هیچی توی این عالم گم نمی‌شه و همه چی سر ِ زمان ِ خودش اتفاق میوفته. صبر کن دختر.. صبر کن.
*از سیاست تا طبابت

 

پ.ن.1 هر وقت انتظار یه نتیجه‌ی خاص نداری، امکان ثبت یه نتیجه‌ی خوب بیشتره.
پ.ن.2 وی به درجه‌ای از عروج هنگام دویدن رسیده بود که در طی مسیر در حال گوش دادن به پادکست فردوسی‌خوانی دیده شد! با تشکر از خانم روزالیند فرانکلین جهت یادآوری این پادکست خوب. و البته مهناز  جان جهت انداختن فکر شاهنامه‌خوانی به سرمان!

۲۸ آبان ۹۹ ، ۰۳:۵۰
ZaR

 

 

۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۵۵
ZaR

چه کرده این چالش با روزمره‌های من!
یه یمن وجودش سعی می‌کنم کارهای مشخص شده برای اون روز رو با سریع‌ترین حالت ممکن انجام بدم که بتونم زنجیر اسارت رو پاره کنم. در عین حال وقتی آزاد می‌شم و صفحات رو باز می‌کنم دلم می‌خواد زودتر بیام بیرون برگردم به کارها. انگار این چالش داره سیم‌پیچی‌های مغزم رو دست‌کاری می‌کنه.
مفاد چالش رو بنا به مصلحت واسه خودم کمی تغییر دادم و اکثرا  چک کردن شبکه‌های اجتماعی رو منوط بر انجام دادن وظایف اصلی که باید انجام بشن گذاشتم. مثلاً «اول دو/سه کار اصلی رو انجام بده بعد به شبکه‌های اجتماعی سر بزن» این یعنی عملاً کل روز درگیر بودن و فرصت نداشتن برای فعالیت‌های غیر ضروری. باز خوبه در این مرحله امید به زودتر انجام دادن کارها داری اما گزینه‌ای مثل «امروز اصلاً به شبکه‌های اجتماعی سر نزن» دقبقاً می‌زنه به هدف! کل روز رو داشتم در فراق جنس می‌سوختم به واقع.
درد اینجاست که کلید ِ ماجرا تنها یه کلیک ساده است! فکر کن، وقتی وارد مرورگر می‌شی برای انجام کارها یا شرکت در کلاس‌ها، پنل بیان و صفحه‌ی وبلاگ فقط یه پنجره اون ورتره و دلبرانه داره بهت نخ می‌ده. کم کم زمزمه‌ها شروع می شن، یه کلیک ساده...یه کلیک ساده...و تو باید در مقابل این وسوسه‌ها مقاومت کنی، تمرکز کنی و کلی کار مفید انجام بدی(پوووف).
فعلاً با تغییر دادن مرورگر اصلی از فایرفاکس که صحفه‌ی بلاگ، اینستاگرام و بقیه مکان‌های لهو و لعب اونجا ذخیره هستن به اُپرای کویر، کمی کنترل ماجرا راحت‌تر شده. اما هنوز بدن درد دارم، یعنی اینقدر معتاد بودم؟

 

پ.ن.1 یه سلامی هم بکنیم به هم‌بندی‌های عزیز، بچه‌هایی که در این چالش شرکت کردید، حالتون چه طوره؟ شما هم درد به استخونتون زده؟ و در این مدت سختگیری ِ زیرپوستی ِ این چالش رو حس کردید؟

 

پ.ن.2 بعضی وقت‌ها سر کلاس با فهمیدن مطالب درسی اشتیاق جوری در رگ‌هام جریان پیدا می‌کنه که می‌تونم همون موقع بلند شم، دست‌ها رو ببرم بالا و رقص سماع برم، بچرخم و بچرخم و بخندم(از عوارض خواندن داستان‌هایی از شمس و مولانا). بعد فکر می‌کنم با این حس و آتشی که در درونم زبانه می‌کشه می‌تونم کل دنیا رو فتح کنم.
اما واقعیت چیه؟ این اشتیاق بعد از بیش‌تر از 8 سال نتونست به جای ِ درخور ِ توجهی برسه. چون تنها بود و متریال‌های دیگه‌ای مثل سخت‌کوشی و  تمرکز همراهش نبودن. انگار تنها آجرهایی کج و معوج روی هم قرار گرفته بودن بدون داربست و پی ِ محکم.
آیا فقط با حس ِ اشتیاق می‌شه فاتح شد؟
.
.
این حس لازمه اما کافی نیست. اشتیاقی که در عمل بازتاب نداشته باشه به چه درد می خوره؟جوانه‌ت همون قدر که نیاز به آفتاب ِ اشتیاق داره که بهش گرما بده، به آب‌یاری ِ منظم هم نیاز داره.
وقتی یکم بزرگتر می‌شی می‌فهمی برای راهی که اشتیاقت رو براش خرج کردی باید بهای سنگینی بپردازی! چرا؟ نمی‌دونم، شاید بعدها نظرم عوض بشه اما فعلا به این نتیجه رسیدم که اگه از یه جایی به بعد از اشتیاقت میوه نچیده باشی (کسب منفعت نکرده باشی) حسابی تو ذوقت می‌خوره.

۸ نظر ۲۰ آبان ۹۹ ، ۱۷:۰۰
ZaR

می‌خوام نقطه‌هام رو درست بذارم. نقطه‌هایی که کلمات رو می‌سازن، کلماتی که باعث بوجود اومدن جمله‌ها می‌شن و همین‌طور دومینو وار همدیگه رو می‌سازن تا وقتی‌که یک مجموعه رو شکل می‌دن. یعنی من ِ نوعی، تشکیل شده از میلیارها نقطه. می‌خوام این نقطه‌ها رو از ریشه بازسازی کنم، ولی نمی‌تونم. فعل ناتوانی چقدر بجا اینجا به کار رفته. وقتی می‌بینی کجا اشکال داره، حتی شاید بدونی چه طور باید جلوی پیشرفتش رو بگیری، اما نمی‌تونی. چه طور ممکنه بدونی باید چیکار کنی ولی توان انجامش رو نداشته باشی؟!
شبیه مریضی صعب العلاجی که برای بهبودش باید دست به دامن خدا بشی. آره، واسه همینه چندین ماهه دارم واسه خودم و نقطه‌های وجودم حمد شفا می‌خونم. گنجوندمش داخل جدول عادت‌ها مبادا فراموشم بشه! حداقلش اینه که حس خوبی بهم می‌ده، هر حمدی که می‌خونم می فرستمش به سمت نقطه‌هایی که نشتی دادن و نیاز دارن که فیکس بشن. بعضی‌هاشون اینقدر کهنه هستن که تبدیل به خورده شیشه شدن و برای برگشت به تنظیمات کارخانه نیاز به تغییر ِ ماهیت ِ شیمیایی دارن! فعلا همین کار از دستم بر میاد. خوبیش اینه که حداقل می‌تونم تشخیص بدم کدوم گوشه کج و معوج شده و نیاز به صاف کاری داره. حالا فعلا انرژی مثبت بفرستم، درمان رو می‌ذاریم برای بعد، وقتی به اندازه‌ی کافی قوی شدم که بتونم چکش دست بگیرم. اون موقع می‌تونم جلوی هرز رفتن نقطه‌هام رو بگیرم.

پ.ن.1 اگر به حمد شفا اعتقاد داشته باشید که تاثیرش بسیار آرام بخشه. اگر هم نه، مثل مکانیزم انرژی درمانی می‌تونید تصورش کنید. وقتی تمرکز می‌کنی روی یک نقطه‌ی خاص و بهش انرژی می‌فرستی که سلول‌های اون قسمت دوباره فعال بشن. برآیند فعالیت جزء جزء سلول‌های اون ناحیه می‌شه درست کار کردن اون سیستم.

پ.ن.2 با هبیت ترکر و بولت‌ژورنال آشنا هستین؟ توکا یه سری پست دنباله‌دار خوب درمورد بولت‌ژورنال نوشته. دوست داشتید بخونید.

پ.ن.3 به عنوان یه راست دست، الان که می‌تونم با دست چپ هم گوجه و خیار واسه سالاد خورد کنم یا ظرف بشورم، انگار قله‌ی کوهی رو فتح کردم مثلاً! با تشکر از خاصیت آهسته و پیوسته پیش بردن ِ جدول عادت‌ها.

۸ نظر ۱۱ آبان ۹۹ ، ۰۲:۰۹
ZaR

امروز فهمیدم، دسته‌ای از اوسکل‌ها وجود دارند که در کلاس‌های نیمه حضوری از پشت مانیتور با چشم‌هایی نمناک شرکت می‌کنند و جوری دچار جوش و خروش درونی می‌شوند کعنهو حضورشان در آنجا ذره‌ای بیش‌تر از سیب‌زمینی پشندی ارزش دارد!

۰۷ آبان ۹۹ ، ۱۶:۴۷
ZaR

انیمه‌ی ناروتو، قسمت 135.
ماموریت برگردوندن ساسوکه، اولین ماموریتی بود که شیکامارو به عنوان یک چونین(سطح سوم نینجاها) رهبری می‌کرد. یعنی این شیکامارو همون شخصیه که زمان امتحانات چونین؛ وسط میدان مبارزه انصراف داد و عطای برنده شدن رو به لقاش بخشید تنها به این دلیل که حوصله نداشت مبارزه کنه؟ نه تنها شیکامارو، هیچ کدوم از بچه‌هایی که به این ماموریت رفتن آدم قبلی برنگشتن! کی فکرش رو می‌کرد اینقدر پتانسیل و غیرت در مبارزه داشته باشن؟ مگه ساسوکه چیکاره‌ی اونها بود؟ به قول یکی‌شون حتی ازش خیلی هم خوشم نمیاد! در واقع ماجرا عمیق‌تر از این حرف‌ها بود. ماجرا اصول ِ نینجایی ِ هر کدوم از این بچه‌ها بود و ارزشی که حاضر بودن براش جونشون رو هم فدا کنن. کی فکرش رو می‌کرد این جوانه‌ها وقتی به مرحله‌ی سخت ماجرا برسن، اینقدر زیبا رشد کنن؟

لعنتیا! اینقدر همه‌تون خوب بودین که اشک به چشمام اومد! [وِی ناسزا گویان به ساسوکه به سمت کتاب و دفتری که رهایشان کرده بود تا سرکی کوچک در بیان بزند؛ برمی‌گردد!!]

 

با درس گرفتن از اتفاقی که اون موقع افتاد به عنوان تجربه ممکنه بتونی دفعه‌ی بعد ماموریتت رو به نحو احسنت انجام بدی. اگه دوستات واقعا برات مهم هستن، قبل از اینکه به فرار کردن فکر کنی به این فکر کن که چه طور می‌تونی نینجای بهتری برای دوستانت باشی.

 

+داشتم فکر می‌کردم:

_چه طور می‌خوای دنیا رو تغییر بدی وقتی نمی‌تونی حتی خودت رو تغییر بدی؟ چه طور می‌خوای زندگی دیگران رو نجات بدی، وقتی هنوز لنگ ِ تغییر دادن ِ یک عادت ِ ناخوشایند ِ کوچیک در درون خودت هستی؟

بعد خودم جواب ِ خودم رو دادم:

_ زمانه عوض شده، حالا دیگه قهرمان‌ها هم می‌تونن خیلی پرفکت نباشن!

اما چند دقیقه بعد متفکر ِ درونم نتیجه‌گیری کرد:

_در زندگی، اگر هدفی داری که لازمه براش بجنگی، چیزهای ارزشمندی وجود دارن که می‌خوای ازشون محافظت کنی، حتی فداکاری برای ارزش‌هایی که بهشون پایبند هستی که منتهای ِ درجات ِ قوی بودنه...برای تحقق بخشیدن به همه‌ی این‌ها نیاز به قدرت داری. اما قدرت هیچ‌وقت بدون تغییر بوجود نمیاد. از طرفی هم تغییر بدون تجربه‌ی درد میسّر نیست. پس نتیجه می‌گیریم درد چیزی نیست که راه میانبر داشته باشه. لامصّب. (فلش‌بک به این پست.)

۶ نظر ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۵:۳۸
ZaR