جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۵ مطلب در دی ۱۳۹۸ ثبت شده است

شنیده بودم بعضی‌ها در رابطه با سریال فرندز می‌گفتند که ای کاش می‌توانستند سریال را دوباره و چند باره ببینند، این حس در من برای فیلم "Kal Ho Na Ho " وجود دارد، ای کاش ندیده بودمش و می‌توانستم در این شرایط از نو فیلم را بدون هیچ پیش فرضی ببینم. اما به گمانم به جای هر دفعه که در نقش اَمان فرو می‌روم این بار باید نقش نِنا را بازی کنم.

 


*از این فاصله چقدر دور و غیر ممکن به نظر می رسی، ای کاش زودتر از انتظار ممکن شوی، خیلی زودتر..

 

۱ نظر ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۱
ZaR


 

_ چرا آدم‌هایی که محکوم به نابودی‌ هستند را دوست داریم؟
_ زیرا در یادها بیشتر و بهتر می‌مانند.
_ موجودات روان پریشی که می‌خواستند در یادها بمانند. با پرداختن چه بهایی؟
_ به هر قیمتی.


* عنوان نوشت:
نگاه صوفی ِ ناخوانا
جهان پریشی ِ مولانا
دهان پریشی ِ مولانا
تو خانقاه منی؛ با من
بچرخ و یاحق و یاهو کن

 

۰ نظر ۲۱ دی ۹۸ ، ۰۹:۰۹
ZaR

 


تولدت مبارک

 

پ.ن. ای کاش شروع سال جدیدم اینگونه باشد که یار پسندید مرا.. مرا تنهای ِ تنهای ِ تنها یک امید است و آن یک فقط تویی...نشسته ام به دَر نگاه می کنم؛ بیا.. بیا..
 

۰ نظر ۱۴ دی ۹۸ ، ۰۴:۰۵
ZaR

 

در حال کتاب خواندن بودم که ناگهان ذهنم ورق خورد به زمان‌های قبل از دانشجویی، بحبوحه‌ی دبیرستان، امتحان نهایی، کنکور! تصویر دخترک ِ تنهای ِ گریان جلوی چشمانم جان گرفت. آن روزها که دنیایش آلونکی بود چند در چند، یک تخت، دو قفسه کتاب و دیوارهای ِ ملبس به جملات و اشعار رنگارنگ. بعد از خاموش شدن چراغ‌های خانه دراز می‌کشید روی تخت و تا دم‌دم‌های صبح فکر می‌کرد، به اینکه چشم‌ها را باید شست و جور دیگر باید دید؟ چرا لذت بردن از نادانی‌ها بهایی گزاف دارد؟ چرا زندگی رسم خوشایندی ست؟ چرا زندگی پرشی دارد اندازه عشق؟ چرا عشق این توانایی را دارد که به اندازه‌ی افراد ِ روی کره‌ی زمین متفاوت باشد؟ چرا آن سوی ِ دلتنگی‌ها باید خدایی باشد که داشتنش جبران ِ همه نداشتن‌ها باشد؟ چرا؟ چــرا؟ آیا بلاخره به جواب سوال‌هایش رسید؟ نمی‌دانم! اما حالا شیوه‌ی برخوردش با حقایق ِ زندگی کاملا متفاوت شده است، دیگر چرایی در کار نیست، فقط و فقط پذیرش! که بسیار هم عوارض دارد از جمله، شکستن.
.
.
من امّا دلم می‌خواهد دخترک زیر سنگینی این بار خم شود ولی نهایتاً جان ِ سالم به در ببرد.

 


"Main Hi Mar Jau Ya mare Dooriyan "
ای کاش امشب شهاب سنگی نامرئی از آسمان می‌گذشت و آرزوی مرا در گوشی به خدا جان می‌گفت..

 

*عنوان نوشت: آقا جان! ج.ن.س.ی. که به ما می‌ندازن مشکل داره انگار، خوب م.س.ت نمی‌کنه!
 

۲ نظر ۰۸ دی ۹۸ ، ۰۱:۵۰
ZaR

 


Dil To Pagal Hai, 1997

 

_ قدم هایت را محکم بردار، او برای تخقق رویاهایت به تو قدرت و استقامت خواهد بخشید.
 

۱ نظر ۰۳ دی ۹۸ ، ۰۴:۲۱
ZaR