جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ورزش» ثبت شده است

انگار این من نیستم!
یک دونده‌ی تجربی بودم. رکوردم؟ 1 ساعت و 20 دقیقه. از آخرین باری که دویدم؟ شاید بیش‌ از یک سال گذشته باشد. در این مدت؟ تا مدتی، به اشتیاق علامت زدن در بولت ژورنالم کمی نرمش می‌کردم اما ماه‌هاست انگشتی را هم به نیت نرمش تکان نداده‌ام.  انگار که زهرای دونده پودر شده و ذراتش به کائنات پیوسته! اما شاید در شرف این ماه نو، خواستار برگشت زهرای دونده چه بسا به صورت آپدیت شده باشم.
نیازمند دعاهای سازنده‌ی شما هستم.


پ.ن. پست‌های محتمل در آینده: یک از آپدیت از زهرای فعلی.

۲ نظر ۲۹ دی ۰۱ ، ۰۳:۰۲
ZaR


دویدن باعث میشه باور کنم برای همیشه یه بازنده نخواهم موند.
چقدر دلم یه پارتنر برای دویدن می‌خواد. که بتونم اراده و اشتیاقم رو باهاش تقسیم کنم.. اطلاعات رد و بدل کنم، سوالاتم رو بپرسم، مشورت بکنم و غیره.
احیاناً اینجا کسی هست که اهل دویدن باشه یا بخواد دویدن رو شروع کنه و نیاز به یک فرد پایه و گاهاً انرژی دهنده داشته باشه؟ (وی قابلیت جوگیر کردن بقیه را داشت :D)

۲ نظر ۰۳ دی ۹۹ ، ۰۲:۲۴
ZaR

_یه جا در مورد سال‌های شصت، حزب جمهوری، ترورها و آشفتگی ِ موجود در اون زمان صحبت می‌کنه. میگه* اون زمان کشته شدن برامون دیگه مسئله‌ی خاصی نبود هر لحظه منتظر بودیم که بریم... و این روحیه خیلی به دردمون خورد. چون اون تجربیات رو داشتیم بعدها در راه طب‌سنتی که وارد شدیم، در مواجهه با تهدیدات و بم‌بست‌ها می‌گفتیم این که چیزی نیست، سخت‌تر از این‌ها رو قبلاً از سر گذروندیم. این‌ها واسه ما حالا تفریحه!
حالا برای ما که به صورت جمعی و فردی به چوخ رفتیم هم همین طوره، اگه از این مرحله زنده بیرون بیایم، مراحل بعدی ِ زندگی رو می‌تونیم ساده‌تر بگذرونیم. نه اینکه قطع به یقین باشه، حسم اینجوری میگه، شاید هم دوست دارم که این‌طور باشه. واسه همین همه‌اش با خودم میگم صبر کن.. شاید الان نتیجه‌ی مطلوبی از تلاش‌ها و زحمت‌هات نگیری، اما یه روز.. تائیر این نقطه‌هایی که برای صحیح گذاشتنشون اینقدر زحمت کشیدی و اذیت شدی رو می‌بینی. چون‌که هیچی توی این عالم گم نمی‌شه و همه چی سر ِ زمان ِ خودش اتفاق میوفته. صبر کن دختر.. صبر کن.
*از سیاست تا طبابت

 

پ.ن.1 هر وقت انتظار یه نتیجه‌ی خاص نداری، امکان ثبت یه نتیجه‌ی خوب بیشتره.
پ.ن.2 وی به درجه‌ای از عروج هنگام دویدن رسیده بود که در طی مسیر در حال گوش دادن به پادکست فردوسی‌خوانی دیده شد! با تشکر از خانم روزالیند فرانکلین جهت یادآوری این پادکست خوب. و البته مهناز  جان جهت انداختن فکر شاهنامه‌خوانی به سرمان!

۲۸ آبان ۹۹ ، ۰۳:۵۰
ZaR

_دختـــر! رکورد زدیم، بدون لحظه‌ای ایستادن! [با چشم‌هایی نمناک و ذوق‌زده به عکس خیره شده.]

_هشتگ احساس خوشبختی در وانفسای ِ زمانه.

_گفتم بذار تا هنوز اثر اندورفین هست، پستش کنم.

_شما همون دخترک نحیف نبودی که در سال‌های اخیر اگر دماغش رو می‌گرفتند جونش در می‌رفت؟!

_وی آهنگ Fire از BTS را به خود تقدیم کرده و از صحنه خارج می شود(اجراش! @_@). در صدر ِ آهنگ‌های پلی‌لیست ِ دویدن، جهت آخرین مرحله. قبلاً این مقام از آن ِ دختر آبادانی از سندی بود. :D

۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۸
ZaR

پسر فکر نمی کردم بتونم!
یعنی وقتی شروع کردم در ذهنم فقط این بود که چون دفعه ی قبل یعنی دو روز پیش نتونسته بودم مسیر رو کامل بدوم و وسط راه کم آورده بودم، این دفعه مسیر رو کامل کنم. فکر نمی کردم بدنم اینقدر دوام بیاره جوری که رکورد بیشترین مسافت و بیشترین زمان رو بزنم، بدون حتی یک ثانیه ایستادن یا راه رفتن! هاها! البته مستحضر هستید که این حس ِ خوب ِ رسیدن و پیشرفت تنها برای چند ثانیه است و کاملا گذراست دیگه؟ قسمت اصلی همون موقع ست که شروع به دویدن کردی، یه غلط کردم قشنگی روی صورتت نقش بشته و هر چند ثانیه یک بار به روح خودت درود می فرستی که چرا این پروسه رو شروع کردی!؟ بعله، اصل ماجرا اون جاست. مثل اینکه بدن آدم نسبت به  محرک های بیرونی دوز پاسخه، مثلا وقتی شروع می کنی به استفاده از یه قرص آرام بخش، بعد از مدتی سیستم ایمنی بدن بهش عادت می کنه پس برای نتیجه گرفتن نیاز به استفاده از دوز بالاتری از دارو هست و این چرخه ادامه داره. به همین دلیل افرادی که در چرخه ی استفاده از دارو میوفتن تقریبا هیچ وقت نمی تونن از این سیکل بیان بیرون. حالا برای دویدن هم همین اتفاق میوفته، مثلا اگر دفعه ی اول 5 دقیقه دویدی، دفعه ی بعد بیشتر می تونی دوام بیاری تا وقتیکه به لب مرز برسی و بفهمی بدن دیگه کشش نداره و هر دفعه این پروسه طولانی تر می شه.

 

پ.ن. داشتم نفس کم می آوردم که یهو آهنگ Dionysus از BTS پخش شد! اگه به کمک این آهنگ نبود همون جا یا نهایتاً یکم جلو تر ایستاده بودم. خودم هم خنده ام می گیره از تغییر فازی که شاهدش بودم. قبلش داشتم می مردم اما با پخش شدن این آهنگ یکهو چهره ام بشاش شد، شونه ها صاف شدن و چشمها براق! هر دفعه که می گفتن Masyeo (مَشو/بنوش)، من هم باهاشون می خوندم  بنــوش و سر م.س.ت خدایی می شدم! خلاصه از قسمت های تاثیرگذار نمایش امروز بودن، خدا خیرشون بده. :D

بعد نوبت آهنگ Lost بود. این آهنگ، این آهنگ! هر چی رقصش باگ داره و حس رو منتقل نمی کنه و همچنین بین کورس ها اینقدر اِ اِ اِ می کنن که فاز آدم می پره، اما متنش رو خیـلی دوست دارم. به عنوان ساید ترک آلبوم چیز خفنی از آب در اومده. همیشه از اینکه بیشتر فکر می کنم تا عمل کنم به خودم نقد وارد می کردم. در حال دویدن داشتم به متن آهنگ فکر می کردم، یه دفعه دیدم خیلی وقته که علیرغم سختی راه و ناخوش احوالی در حال حرکتم. اینکه حالا می تونم بگم من هم پیوسته و بدون وقفه در بین طوفان ها و باران های شدید در حال حرکت بودم خیلی خوبه.

I still believe even thogh it's unbelieveable
to lose your path is the way to find that path
lost my way
constantly pushing without rest within the harsh rainstorm
within a complicated world without an exit
no mather how much i wonder, i want to believe in may path
.
.
Even if i'm slow i will walk with my own feet
because i know this path is mine to take
even if i go back, i will reach this path eventually
i never i will never i will never LOSE MY DREAM

 

۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۱
ZaR

وی بلاخره رکورد خودش رو زد، هاها. [آیکون حرکات موزون و پایکوبی]

 

 


پ.ن.1این آهنگ علاوه بر اینکه برای دویدن مناسبه، همیشه این جمله رو بهم یادآوری می‌کنه: «خداوند هر چقدر به ما عمر بده به سال‌های جوانی ما اضافه نخواهد کرد.»

پ.ن.2 فکر کنم شیراز تنها شهری باشه که ساعت هشت صبح کسبه‌ی محل تازه دارن استخاره می‌گیرن ببینن کرکره مغازه رو بکشن بالا یا نه! :)) صبح‌ها بعد از ورزش وقتی با یه نون سنگک و آش سبزی بر می‌گردم خونه نگاه پر شوق خانواده حس برخواستن ِ شوالیه‌ی صبحگاهی از خواب زمستانی رو برام تداعی می‌کنه.

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۷
ZaR

 

این روزها قاب دلخواه من این شکلیه:

 

_دویدن رو خیلی دوست دارم، مرحله‌ی آخرش رو بیشتر. اونجا که چند دقیقه بیشتر به پایان باقی نمونده و باید هر چه در توان داری بذاری که زودتر به خط پایان برسی(بخونید کعنهو یک اسب یورتمه بری). تمام اعضای بدن چه بیرونی و چه درونی دست به دست هم می‌دن که زودتر به هدف برسی. شاید بشه گفت اون چند دقیقه با اینکه سخت‌ترین قست برنامه است؛ باحال‌ترین قسمت هم محسوب میشه جوری که تجربه‌ی دوباره اون حس انگیزه‌ای می‌شه برای دفعات ِ بعد و به جون خریدن سختی‌هایی که داره.

_اینجا، دقیقا بعد از دویدن، وقتی که حتما باید چند دقیقه‌ای رو افقی بگذرونم که خون به مغزم برسه. برای من زاویه‌ی این عکس در عین حال که خاکی‌ترین حالت ممکن رو نشون می‌ده، رها ترین لحظه‌ی ممکن هست.

 

پ.ن. جهت شرکت در چالش «قاب دلخواه خانه‌ی من»
البته نمی‌دونم قاب عکس من رو میشه جزء چالش حساب کرد یا نه؟ چون بیرون از خونه بود و یکی از پروتکل‌ها رو نداشت.

۱ نظر ۰۲ شهریور ۹۹ ، ۰۳:۳۹
ZaR