جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «BTS» ثبت شده است

_دختـــر! رکورد زدیم، بدون لحظه‌ای ایستادن! [با چشم‌هایی نمناک و ذوق‌زده به عکس خیره شده.]

_هشتگ احساس خوشبختی در وانفسای ِ زمانه.

_گفتم بذار تا هنوز اثر اندورفین هست، پستش کنم.

_شما همون دخترک نحیف نبودی که در سال‌های اخیر اگر دماغش رو می‌گرفتند جونش در می‌رفت؟!

_وی آهنگ Fire از BTS را به خود تقدیم کرده و از صحنه خارج می شود(اجراش! @_@). در صدر ِ آهنگ‌های پلی‌لیست ِ دویدن، جهت آخرین مرحله. قبلاً این مقام از آن ِ دختر آبادانی از سندی بود. :D

۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۸
ZaR

پسر فکر نمی کردم بتونم!
یعنی وقتی شروع کردم در ذهنم فقط این بود که چون دفعه ی قبل یعنی دو روز پیش نتونسته بودم مسیر رو کامل بدوم و وسط راه کم آورده بودم، این دفعه مسیر رو کامل کنم. فکر نمی کردم بدنم اینقدر دوام بیاره جوری که رکورد بیشترین مسافت و بیشترین زمان رو بزنم، بدون حتی یک ثانیه ایستادن یا راه رفتن! هاها! البته مستحضر هستید که این حس ِ خوب ِ رسیدن و پیشرفت تنها برای چند ثانیه است و کاملا گذراست دیگه؟ قسمت اصلی همون موقع ست که شروع به دویدن کردی، یه غلط کردم قشنگی روی صورتت نقش بشته و هر چند ثانیه یک بار به روح خودت درود می فرستی که چرا این پروسه رو شروع کردی!؟ بعله، اصل ماجرا اون جاست. مثل اینکه بدن آدم نسبت به  محرک های بیرونی دوز پاسخه، مثلا وقتی شروع می کنی به استفاده از یه قرص آرام بخش، بعد از مدتی سیستم ایمنی بدن بهش عادت می کنه پس برای نتیجه گرفتن نیاز به استفاده از دوز بالاتری از دارو هست و این چرخه ادامه داره. به همین دلیل افرادی که در چرخه ی استفاده از دارو میوفتن تقریبا هیچ وقت نمی تونن از این سیکل بیان بیرون. حالا برای دویدن هم همین اتفاق میوفته، مثلا اگر دفعه ی اول 5 دقیقه دویدی، دفعه ی بعد بیشتر می تونی دوام بیاری تا وقتیکه به لب مرز برسی و بفهمی بدن دیگه کشش نداره و هر دفعه این پروسه طولانی تر می شه.

 

پ.ن. داشتم نفس کم می آوردم که یهو آهنگ Dionysus از BTS پخش شد! اگه به کمک این آهنگ نبود همون جا یا نهایتاً یکم جلو تر ایستاده بودم. خودم هم خنده ام می گیره از تغییر فازی که شاهدش بودم. قبلش داشتم می مردم اما با پخش شدن این آهنگ یکهو چهره ام بشاش شد، شونه ها صاف شدن و چشمها براق! هر دفعه که می گفتن Masyeo (مَشو/بنوش)، من هم باهاشون می خوندم  بنــوش و سر م.س.ت خدایی می شدم! خلاصه از قسمت های تاثیرگذار نمایش امروز بودن، خدا خیرشون بده. :D

بعد نوبت آهنگ Lost بود. این آهنگ، این آهنگ! هر چی رقصش باگ داره و حس رو منتقل نمی کنه و همچنین بین کورس ها اینقدر اِ اِ اِ می کنن که فاز آدم می پره، اما متنش رو خیـلی دوست دارم. به عنوان ساید ترک آلبوم چیز خفنی از آب در اومده. همیشه از اینکه بیشتر فکر می کنم تا عمل کنم به خودم نقد وارد می کردم. در حال دویدن داشتم به متن آهنگ فکر می کردم، یه دفعه دیدم خیلی وقته که علیرغم سختی راه و ناخوش احوالی در حال حرکتم. اینکه حالا می تونم بگم من هم پیوسته و بدون وقفه در بین طوفان ها و باران های شدید در حال حرکت بودم خیلی خوبه.

I still believe even thogh it's unbelieveable
to lose your path is the way to find that path
lost my way
constantly pushing without rest within the harsh rainstorm
within a complicated world without an exit
no mather how much i wonder, i want to believe in may path
.
.
Even if i'm slow i will walk with my own feet
because i know this path is mine to take
even if i go back, i will reach this path eventually
i never i will never i will never LOSE MY DREAM

 

۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۱
ZaR

 

_مرسی "بولت ژورنال" در طول این شش ماه به کمک تو تونستم با اینکه وزنه‌های چند تُنی به پاهام بسته بود، به سختی اما آهستگی رو به جلو پیش برم. چه روزها و شب‌ها که امیدواری رو به‌همراه تو پیدا نکردم. برام مثل یک دوست صبور و پناه‌گاه مخفی می‌مونی که یه نقطه از دلم به بودنش گرمه. خوشحالم از پیدا کردنت.

داشتم شش ماه گذشته رو به روایت تصویر مرور می‌کردم، فکر کردم عکسشون رو بذارم اینجا به یادگار بمونه. این‌ها صفحات اول دفتر برنامه‌ریزیم هستن. از سال گذشته که با این روش آشنا شدم و شروع کردم دفتر خودم رو بسازم، دیدم موقع سختی، آشفتگی یا ناامیدی چه طور این دفتر و این روش از رنگ‌ بازی‌های با معنی می‌تونه بهم کمک کنه و کم‌کم تبدیل به عادت شد. تو پرانتز بگم، داشتم با یه خواستگار صحبت می‌کردم، می‌پرسید شب‌ها قبل از خواب چیکار می‌کنی، صبح‌ها اولین کاری که می‌کنی چیه، در جواب فقط می‌گفتم به بولت ژورنالم سر می‌زنم، حالا اون وسط بیا به طرف توضیح بده این اصلاً چی چی هست! :)) خلاصه که به ازای وقت و انرژی که براش می‌ذاری برگشت انرژی داره؛ پس می‌ارزه. علاوه بر این و تمام دلایل کاربردی بودن این روش، برای منی که ذهن شلوغی دارم تا الان خوب جواب داده.

+این سایت اطلاعات و ویدئو های آموزشی خوبی درمورد بولت ژورنال داره.

 

*عنوان نوشت:
ویدئوی پیام گروه کره‌ای  BTS در سازمان ملل برای دومین بار، خطاب به جوانان آینده با مضمون شرایط پیش اومده بعد از کرونا که امروز منتشر شد [کلیک]. قسمت صحبت‌های تهیونگ:

احساس نامیدی و افسردگی می‌کردم، اما یاداشت‌هایی نوشتم، آهنگ نوشتم و در مورد کسی که بودم فکر کردم. با خودم گفتم" اگر اینجا تسلیم بشم؛ پس من ستاره‌ی زندگی خودم نیستم، این کاریه که یک انسان فوق‌العاده انجام می‌ده."

خوبه که از شهرت و محبوبیتشون برای فرستادن این‌جور پیام‌های امیدبخش استفاده می‌کنن. حداقل برای نسل آینده‌ای که الان چشم و گوششون به این‌هاست و حرف هیچ کس رو گوش نمی‌دن![مگه خودمون گوش می‌کردیم و می‌کنیم؟] فکر کن مثلا 30 میلیون نوجون توی دنیا هستن که با این پیام‌ها به زندگی امیدوار می‌شن، که در این دنیای پر از هرج و مرج کم نیارن، برن و راهشون رو پیدا بکنند. این خوبه. آفرین جوجه‌ها.

۱ نظر ۰۳ مهر ۹۹ ، ۰۴:۱۴
ZaR

یکی از مشکلاتی که دارم با درد و دل کردنه. نمی‌دونم چرا. انگار که موضوع رو حیف می‌کنم و نمی‌تونم عمق درد رو به طرف مقابل برسونم. در مقابل واکنش‌ها هم جالبه. مثلا:
_یه دسته افراد هستن، اول چراغ سبز نشون می‌دن که از مشکلت باهاشون صحبت کنی، اما بعد که فهمیدن تو میشی جن و اون‌ها بسم‌الله! انگار قراره از این به بعد وبال گردنشون بشی.

_یه سری دیگه سیستم کمک رسانیشون این شکلیه: با نیت خیر می‌اندازنت داخل چاهی که وضعیتت رو از قبل هم بدتر می‌کنه و تا بتونی از اون چاه بیای بیرون موهات سفید شده.

_دسته‌ی بعدی تو سر مال می‌زنن، انگار هرچی درد و رنج از اول زندگیت تا حالا کشیدی بیهوده و هیچ بوده. جوریکه که بعدش با خودت میگی چه غلطی کردم سفره‌ی دلمو براش باز کردما!

_دسته‌ی بعدی، هم‌دردهای پلاستیکی هستن، جوری غلیظ باهات همدردی می‌کنن که انگار خودشون ده بار این بار رو به دوش کشیدن و گذاشتن زمین!
واسه همین آدم ترجیح میده دردش رو واسه‌ی خودش نگه داره. برای چی باید با بقیه در میون بذارم وقتی می‌دونم یا خودم نمی‌تونم موضوع رو درست انتقال بدم یا شنونده نمی‌تونه عمق فاجعه رو درک کنه؟ بعدش هم این دوره زمونه اینقدر همه مشکل دارن که به هر کی هم بگی نهایت لطفی که بکنه یک دقیقه همدردی و سکوته، بعدش باید بره به درد خودش رسیدگی کنه مگه غیر از اینه؟!


*اما نکته‌ی مثبت ماجرا اینجاست که در نهایت وقتی از همه‌ی آدم بزرگ‌هایی که می‌شناختی و می‌دونستی شاید بتونن کمکت کنن دست شستی، بار ُ بندیلت رو می‌بندی و میری پیش خودش. اونی که برای آدم رفیقی رفیق‌تر از خودش و دلسوزی دلسوزتر از خودش وجود نداره. مطمئن‌ترین راه اینه که هر چی می‌خوای از خودش بخوای.. نوری ازش بخوای که تمام غصه‌ها،شکایت‌ها،جهل‌ها،غفلت‌ها و شک و تریدیدها رو بشوره و ببره. پس نورش رو فقط و فقط از خودش طلب کن نه دیگران. سرگشتگی‌هات رو برای خودش ببر. یه بار در زدی باز نکرد، دو بار، سه بار.. بلاخره یه در روز باز می‌کنه، مطمئنم.


پ.ن. ول کنیم اینا رو. یه اجرا از آهنگ Dionysus از گروه کره‌ای BTS ببینیم؟ [کلیک] اجرای ِ هلوییه! آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست؟ :D (استایل جونگ‌کوک و وی رو کجای دلم بذارم به واقع؟ @_@)

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۴۱
ZaR

روزهای تکراری

ماه‌های تکراری

هفت روز هفته 24 ساعته، هر لحظه تکراریه

زندگیم متوسطه

یه آدم بیست و چند ساله‌ی بیکار که از فردا می‌ترسه

خنده داره، وقتی بچه‌ای فکر می‌کنی همه چی ممکنه

بعد کم کم می‌تونی حس کنی که گذروندن هر یه روزی چقدر سخته

روحیه‌ات رو با دکمه‌ی کنترل نگه دار، به دانلودش ادامه بده

هر روز یه تکراره، مثل Ctrl+V , Ctrl+C

_هعی.. چقدر آشنا هستن این جملات. یادش بخیر، قبلا از اون دسته‌ رویاپردازهایی بودم که فکر می‌کردن همه چیز ممکنه. اما الان چی؟ الان.. فکر می‌کنم از  آسمون هفتم با دماغ خوردم زمین! :)) چون فهمیدم برای به واقعیت پیوستن یه فکر ساده، یا برای عملی کردن یه ایده‌ی خیلی ساده باید اون قدر زحمت بکشی که خون دماغ شی. تازه اگه از شدت خونریزی چیزی ازت بمونه مشخص نیست در عمل نتیجه به چیزی که فکر می‌کردی حتی نزدیک شده باشه!
واقعاً چه طور فکر و عمل می‌تونن اینقدر از هم فاصله داشته باشن؟ چه طور می‌تونن اینطور با هم بیگانه باشن؟! نمی‌فهمم!
برای رسیدن به اهداف و عملی کردن ایده‌ها و آرزوها باید بهایی بپردازی..طولانی میشه، روزهای بعدی احتمالا درموردش بنویسم.

 

من راه طولانی در پیش دارم، پس چرا هنوز  در جا می زنم؟

از نا امیدی فریاد می‌زنم، اما صدام در فضای خالی منعکس میشه

امیدوارم فردام از امروزم متفاوت باشه، من فقط آرزو می کنم...

_می‌دونستید ماهیت «امید» می‌تونه بسیار بی‌رحم باشه؟ مرز بین امید ِ واقعی و توهّم کجاست؟ در حال حاضر فکر می‌کنم امید یه قمار ِ بزرگه!
 

رویاهات رو دنبال کن، مثل یه نابودگر
حتی اگه شکست بخورن، چه بهتر!
هیچوفت به عقب برنگرد، هیچوقت
چون دقیقا قبل از طلوع خورشید تاریک‌ترین زمانه
حتی در آینده‌های دور هیچوقت الانت رو فراموش نکن
مهم نیست الان کجایی
تو فقط الان داری استراحت می‌کنی
تسلیم نشو فهمیدی؟
فردا خیلی دور نیست
فردا خیلی دور نیست

فردا خیلی دور نیست

_اونجا که می‌خونه اگر شکست خوردی هم چه بهتر دلم می‌خواد بزنم پس کله‌ش! آخه یه سری از شکست‌ها قطع عضو می‌دن لامصبا! بعدش با هیچی نمی‌شه طرف رو دوباره بهم چسبوند! و تا آخر عمر ناقص می‌مونه!
داخل داستان‌ها یه شخصیت ِ عبوث و گوشت تلخ هست که همیشه ساز مخالف با جمع می‌زنه، هیچ وقت هیچی رو قبول نداره. همیشه از جمع کناره گیری می‌کنه چون در واقع می‌ترسه بقیه بهش آسیب برسونن. این آدم‌ها اونایی هستن که دچار ِ رکب روزگار شدن! شاید در گذشته یه جای راه رو اشتباه رفتن اما نتوستن از زیر بار ِ سنگین عواقبش بیرون بیان! همون زیر موندن و جون به لب شدن و دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نشدن. این‌ها اعتمادشون به همه چی و همه کس رو از دست دادن! کی می‌دونه چقدر سخته اعتمادت به همه چی و همه کس حتی به خدا رو از دست بدی؟

 

فردایی که خیلی منتظرش بودیم، توی یه چشم بهم زدن تبدیل به دیروزمون می‌شه
فردا می‌شه امروز، امروز می‌شه فردا
فردا دیروز می‌شه و پشت سر منه
زندگی فقط گذروندن لحظه‌ها نیست، باید سختی‌ها رو تحمل کرد
همین طور که داری زندگی می‌کنی، یه روز هم ناپدید میشی
اگر حواست رو جمع نکنی، از بازی حذف میشی
اگه دل و جراتش رو نداری به من اعتماد کن
همه‌ی این‌ها در هر صورت تبدیل به دیروز میشه، پس ترس چرا؟

من می‌خواستم خوشحال و قوی باشم، اما چرا دارم ضعیف‌تر می‌شم؟
دارم به کدوم سمت می‌رم؟ هی به این در و اون در می‌زنم اما باز هم برمی‌گردم همین جا
اره احتمالا آخرش به جایی می‌رسم، اما آیا واقعا این هزارتو پایانی هم داره؟

_من هم تلاش کردن برای حذف نشدن از بازی رو تا به حال تجربه کرده‌ام.. قبلا فکر می‌کردم به هر قیمتی که شده باید وایستی پای چیزی که فکر می‌کنی درسته. واقعا هم فکر می‌کردم کارم درسته. الان که از اون زمان گذشته.. وقتی از بیرون عملکردم رو می‌بینم، می‌فهمم چقدر زور الکی زدم. چقدر بیهوده انرژی هدر دادم و حرص خوردم و ذره ذره آب شدم. ارزشش رو داشت؟ خب اون موقع فکر می‌کردم اما الان نظرم عوض شده! ارزش نداشت. کلاً انگار زور زدن به جز موقع به دنیا آوردن بچه در بقیه موارد نتیجه‌ی عکس میده.
 

فردا، به راهت ادامه بده
ما واسه‌ی تسلیم شدن خیلی جوونیم
فردا، درها رو باز کن
هنوز خیلی چیزها واسه‌ی دیدن هست که بخوای درها رو ببندی

وقتی که شب تیره بگذره صبح درخشان می‌رسه
وقتی که فردا برسه، چراغ‌های نورانی می‌درخشند پس نگران نباش
این یه توقف نیست، فقط یه مکث کوتاه توی زندگیت برای استراحته
انگشتت رو بالا بیار و دکمه‌ی شروع رو فشار بده تا همه بتونن ببیننن

به اینجا که می‌رسه یخم باز میشه، بغض می‌کنم...مابرای تسلیم شدن هنوز خیلی جوونیم، هنوز خیلی چیزها واسه‌ی دیدن هست.. اینجا نشد اونجا، اونجا نشد یه جای دیگه..
این روزها خیلی سخت می‌گذره، یه ذره‌بین گذاشتم و دارم گذشته رو جزء به جزء بررسی می‌کنم. ضعف‌ها و اشتباهاتم رو، یکم هم نقاط قوّت رو. چون واقعا نمی‌خوام بذارم اینجوری بمونه، حیفه، خیلی حیفه.. باید دردش رو به جون بخرم اگر می‌خوام در آینده دوباره به این وضعیت دچار نشم.
بلاخره این هزارتوی گذشته که گرفتارش شدم هم تمام میشه. یه روز با تمام توان ازش میام بیرون و میرم که فردا رو  باقدرت بسازم. تسلیم نشو فهمیدی؟ فردا خیلی دور نیست.

 

*نقشه:
_شعر

_تفسیر نویسنده

 

پ.ن. متن آهنگ Tomorrow از BTS

 

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۱۱
ZaR

برای BTS ،

_این چند ماه تعطیلی اجباری و شرایط پر نوسان و سخت روحی باعث شد ارتباط محکم‌تری با این گروه برقرار کنم و در صدد زیر و رو کردن کارهای چند سال اخیرشان برآیم. چه چیز می‌تواند ارزشمندتر از دستاویزهایی باشد که در سختی‌ها می‌توانیم بهشان آویزان شویم؟ برای من این گروه یکی از دست‌های یاری دهنده‌ای بود که یک قدم مانده به قهقرا دستم را به دستشان دادم. به صداهای زیبا، پیام‌های زیبای پشت آهنگ‌هایشان و داستان موفقیت ارزشمندی که بدست آورده‌اند.


_به گفته‌ی خودشان شاید بیشترین دلیل موفقیتشان اشتیاق باشد. اشتیاق است که می‌تواند پسرانی از کره‌ی جنوبی را به معتبرترین جشنواره‌ی موسیقی دنیا برساند. اما این اشتیاق حتما باید توام با پشتکار و سرسختی ده برابر باشد که بتواند آن‌ها را درحالیکه کوله‌بار ِ موانع را به دوش می‌کشند امیدوارانه به جلو حرکت بدهد. زیرا سر بلند کردن بین غول‌های صنعت موسیقی در دنیا از کمپانی ِ بی‌نام و نشانی در کره مثل این می‌ماند که بخواهیم دست‌های پشت پرده‌ی گرانی‌های اخیر را از زندگی‌مان کوتاه کنیم!


_دیدن شکرگزار بودنشان در هر شرایطی برای من ِ ناامید که هر روز با خودم تکرار می‌کردم "نمی‌خوام دیگه قهرمان تو باشم، بذار برم!" کور سوی امیدی بود در تاریکی ِ چند سال اخیر. چیزهایی را به یادم آوردند که شاید همه را از قبل می‌دانستم اما انگار خیلی وقت بود که از یادآوریشان به روش خودم خسته شده بودم و نیاز داشتم کسی این حرف‌ها و این استراتژی زندگی را به روش دیگر، با رنگ و لعاب زیباتر و واقعی‌تری برایم بخواند و نشانم بدهد. چون با بیشتر آشنا شدن با کار و افراد گروه و هرچه بیشتر شناختنشان درونم صدای ِ ضعیفی تکرار می‌کرد که من هم می‌خواهم در آینده‌ای نه چندان دور شیرینی ِ موفقیت را بچشم، پس باید اولاً زنده بمانم و ثانیاً ضد گلوله باشم!
شاید مسخره به نظر برسد امّا با هر بار گوش دادن به قصه‌ی موفقیت صفر تا صدشان، ته دلم دوست داشتم اعتمادم به خداوند را محکم‌تر کنم و زندگی و تمام وجودم را به خودش واگذار کنم.
شاید از آن زهرای پرهیاهو دیگر چیزی باقی نمانده باشد اما اگر مانند قبل محکم در مسیر ِ خودم قدم بردارم ممکن است روزی بتوانم با صدای بلند و توام با افتخار از سختی‌های بی‌انتهای راهی که قدم در آن گذاشتم صحبت کنم و مانند امروز ِ این پسرها دل ِ آدم‌های درمانده را پر از امیدواری کنم. به امید آن روز.

 



Answer: Love Myself
[Click]


 

۱ نظر ۲۵ خرداد ۹۹ ، ۰۵:۳۰
ZaR

 



I'm the one i should love in this world
My arms,legs,heart and soul that i have lived with until now
I want to love them in this world

 

پ.ن. این آهنگ مرا به گریه وا می‌دارد. [کلیک]

۰ نظر ۱۴ خرداد ۹۹ ، ۰۷:۱۰
ZaR


مهم نیست چی بشه، فقط همین کار رو می‌تونم انجام بدم
عیبی نداره اگر بیوفتم، باز هم می دَوَم
عیبی نداره اگر آسیب ببینم
نمی‌تونم متوقف شم
کاری از دستم بر نمیاد

 

۰ نظر ۱۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۴:۱۵
ZaR

 

با کمال میل در این تاریکی ِ عمیق زندانی می‌مانم
در جایی که دردهایم زندگی می‌کنند
اجازه بده نفسی عمیق بکشم

 

*عنوان نوشت: زمان مرگ: 12 فروردین 99، حوالی نیمه شب.
 

۰ نظر ۱۴ فروردين ۹۹ ، ۰۵:۰۴
ZaR