جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «Playlist» ثبت شده است

 
یکی از صفحه‌های مورد علاقه‌ام در بولت‌ژورنال که سعی می‌کنم هر ماه یا حداقل چند ماه در میون بسازمش. بیشتر برای اینکه بفهمم در چه دوره‌ای چه آهنگ‌هایی رو بیشتر گوش می‌دادم. می‌تونه یاد آور شرایط حسی-روحی اون بازه باشه. مثلاً الان که به این صفحه نگاه می‌کنم یادم میاد وقتی save your tears رو گوش می‌دادم، چشم‌هام اکثراً در حال باریدن بودن، در عین حال به خودم یادآوری می‌کردم که فعلا زمان انجام دادن کارهای ضروری‌تره. save your tears for another day
مورد دوم جزء دسته‌ی جوگیری‌ها به حساب میاد، چون خیلی هم بهش گوش نمی‌دادم، شاید در حد یه هفته. موارد بهتری می‌تونستن این جا رو پر کنن مثل like me better از lauv. استحقاق بیشتری داشت واقعاً.
I knew from the first time, I'd stay for a long time 'cause
I like me better when I'm with you
 
مورد سوم و آخر! آخ آخ آخ، هنوز بعد از دوماه پر قدرت در صدر جدول هستن و ازشون خسته نشدم‌. 
آهنگ love song از txt ، قبول دارید خیلی مووده؟ داستان ِ یه عشق ِ گرما بخش که قابلیت وابستگی و حتی مریض شدن داره. به نظرم همه اجزای آهنگ حتی صدای ِ پس زمینه‌اش خیلی قشنگ کنار هم جمع شدن. در عوض موزیک ویدئو کاملاً بی‌ربطه!
"شکاف درون روحم در حال بهبودیه
این جو بی‌احساس و سرد داره نابود میشه
توی این دنیای پوچ و صفر
تو تمام من رو تغییر دادی
دختر بهت نیاز دارم
.
.
من پر از مشکلم، عاشق پیشه‌ام
هیچ راهی نبود
اگه می‌مردم هم هیچ مشکلی نداشتم
من تو این بازی یه بازنده‌ام
تنها قانون این دنیا(عشق)
نجاتم بده
دستامو بگیر
لطفاً من رو مثل یه دارو استفاده کن
می‌دونم که عاشقتم"

 
مورد سوم، اندینگ 22 انیمه ناروتو شیپودن، عاشقشم. وقتایی که وسط راه احساس خستگی تمام وجودم رو می‌گیره(که این مدت زیاد اتفاق افتاده) این آهنگ موتور محرکه محسوب میشه برام، در واقع نمی‌ذاره بنزینم وسط راه تمام بشه. هی گوش میدم؛ هی با خودم میگم تو ای اندینگ چنین حس ِ خوب پراکن  چرایی؟
 
 
پ.ن.۱ اگه با دیدن این پلی‌لیست به نوجوان بودن وِی شک کردید هیچ اشکال نداره. همین چند وقت پیش بود یکی از همکارها می‌گفت مگه شما دبیرستانی نیستی؟! حالا از ما انکار از ایشون اصرار که بیشتر از ۱۵ به شما نمی‌خوره‌. در ظاهر به روی خودم نیاوردم اما از اون روز به بعد مدام با خودم تکرار می‌کنم که من زهرا پانزده سال دارم. پس می‌تونم هر گونه جفنگیاتی که فکر می‌کنم از سنم گذشته رو انجام بدم از جمله اوتاکو شدن و فن گرلی. 
 
پ.ن.۲ در یک عملیات بسیار انتحاری شروع کردم به یادگرفتن زبان ژاپنی، اون قدر یهویی که شب خوابیدم، صبح بیدار شدم و خودم رو در حال سرچ عبارت How to learn Japanese یافتم.
حقیقتاً به یه دسته افراد بسیار حسادت می‌ورزم.. چند زبانه‌ها! چقدر زندگیشون می‌تونه متنوع و هیجان انگیز باشه. کلاً یادگرفتن یه زبان دیگه هیجان انگیزه حالا فکر کن چندتا زبان هم‌زمان بلد باشی، دنیات چقدر رنگارنگ میشه.
۶ نظر ۱۰ مرداد ۰۰ ، ۰۸:۰۴
ZaR


دویدن باعث میشه باور کنم برای همیشه یه بازنده نخواهم موند.
چقدر دلم یه پارتنر برای دویدن می‌خواد. که بتونم اراده و اشتیاقم رو باهاش تقسیم کنم.. اطلاعات رد و بدل کنم، سوالاتم رو بپرسم، مشورت بکنم و غیره.
احیاناً اینجا کسی هست که اهل دویدن باشه یا بخواد دویدن رو شروع کنه و نیاز به یک فرد پایه و گاهاً انرژی دهنده داشته باشه؟ (وی قابلیت جوگیر کردن بقیه را داشت :D)

۲ نظر ۰۳ دی ۹۹ ، ۰۲:۲۴
ZaR

کاراکتری به ناروتو اضافه شده به اسم "سای". ظاهراً یه جاسوسه، رنگ پریده‌ست و حس سرما به آدم القا می‌کنه. با اینکه خودش میگه هیچ احساسی نداره مدام در حال لبخند زدن‌های الکیه. جوری‌که با لبخندهای دم دستیش اعصاب بیننده رو بهم می‌ریزه. حداقل اعصاب من که با دیدنش خط خطی میشه، یادم میوفته که من هم به این حرکت دچارم..
اینقدر این امر ناخودآگاه اتفاق میوفته و رفته رفته جزئی از وجودت میشه که دیگه نمی‌تونی اصل رو از فیک تشخیص بدی، تا وقتی‌که ذره‌بین بگیری روی وجودت و کوچکترین واکنش‌ها رو آنالیز و ریشه‌یابی کنی. در این صورت ممکنه متوجه بشی این‌جور وقت‌ها چه طور خود ِ واقعی از ترس عقب‌نشینی می‌کرده، پشت در ِ چوبی ِ بزرگی پناه می‌گرفته و در رو پشت سرش سه قفله می‌کرده..از اون طرف ظاهر مجبور می‌شده خودش رو محکم حفظ کنه مبادا کسی متوجه این جای خالی بشه.. و با تکرار شدن موقعیت‌های غیر قابل اجتناب، خود به خود تبدیل شده به یک شنونده‌ی خنده‌روی حرفه‌ای که در واقع به دیگران القاء کنه" ببینید چقدر من آدم خوب و دوست‌ داشتنی‌ای هستم، هیچ ضرری هم برای هیچ کس ندارم، پس من رو دوست داشته باشید و بهم آسیب نرسونید."
رفته رفته این نقش اینقدر در وجودت رسوخ کرده و کهنه شده که بعد از سال‌ها شک می‌کنی.. آیا واقعا آدم خنده‌رو و فانی هستی یا فقط به ادا در آوردن عادت کردی؟ اما درد گرفتن فک از روی خنده‌های واقعی کجا و سِر شدن ماهیچه‌های خط لبخند از زور ِ خندیدن‌های اجباری کجا؟ یک ایده‌آل فیک و توخالی بهتره یا یک وجهه‌ی پر از سوراخ و نقصان ِ حقیقی؟

پ.ن. در شرف انقلابم، حتی اگه شده مجبور بشم خندیدن رو از دایره‌ی رفتارهای فعلی حذف کنم.. اگر واقعی نباشه نمی‌خوامش. واسه همین خطاب به ظاهر ِ فیک ِ خوب و ایده‌آل می‌خونم:

 عذرخواهی‌هات مثل قوطی تو خالی می‌مونه
الان دیگه برام مثل صدای واق واق سگه
الان دیگه هر بار میبینمت، همه چیت حالمو بهم می‌زنه
میندازمت دور تا بازیافت شی
امروز بهت میگم، که دیگه نمی‌خوامت.

See you later / BlackPink

۲ نظر ۳۰ آذر ۹۹ ، ۱۹:۵۷
ZaR

 

 

۲۴ آبان ۹۹ ، ۰۰:۵۵
ZaR

_دختـــر! رکورد زدیم، بدون لحظه‌ای ایستادن! [با چشم‌هایی نمناک و ذوق‌زده به عکس خیره شده.]

_هشتگ احساس خوشبختی در وانفسای ِ زمانه.

_گفتم بذار تا هنوز اثر اندورفین هست، پستش کنم.

_شما همون دخترک نحیف نبودی که در سال‌های اخیر اگر دماغش رو می‌گرفتند جونش در می‌رفت؟!

_وی آهنگ Fire از BTS را به خود تقدیم کرده و از صحنه خارج می شود(اجراش! @_@). در صدر ِ آهنگ‌های پلی‌لیست ِ دویدن، جهت آخرین مرحله. قبلاً این مقام از آن ِ دختر آبادانی از سندی بود. :D

۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۸
ZaR

پسر فکر نمی کردم بتونم!
یعنی وقتی شروع کردم در ذهنم فقط این بود که چون دفعه ی قبل یعنی دو روز پیش نتونسته بودم مسیر رو کامل بدوم و وسط راه کم آورده بودم، این دفعه مسیر رو کامل کنم. فکر نمی کردم بدنم اینقدر دوام بیاره جوری که رکورد بیشترین مسافت و بیشترین زمان رو بزنم، بدون حتی یک ثانیه ایستادن یا راه رفتن! هاها! البته مستحضر هستید که این حس ِ خوب ِ رسیدن و پیشرفت تنها برای چند ثانیه است و کاملا گذراست دیگه؟ قسمت اصلی همون موقع ست که شروع به دویدن کردی، یه غلط کردم قشنگی روی صورتت نقش بشته و هر چند ثانیه یک بار به روح خودت درود می فرستی که چرا این پروسه رو شروع کردی!؟ بعله، اصل ماجرا اون جاست. مثل اینکه بدن آدم نسبت به  محرک های بیرونی دوز پاسخه، مثلا وقتی شروع می کنی به استفاده از یه قرص آرام بخش، بعد از مدتی سیستم ایمنی بدن بهش عادت می کنه پس برای نتیجه گرفتن نیاز به استفاده از دوز بالاتری از دارو هست و این چرخه ادامه داره. به همین دلیل افرادی که در چرخه ی استفاده از دارو میوفتن تقریبا هیچ وقت نمی تونن از این سیکل بیان بیرون. حالا برای دویدن هم همین اتفاق میوفته، مثلا اگر دفعه ی اول 5 دقیقه دویدی، دفعه ی بعد بیشتر می تونی دوام بیاری تا وقتیکه به لب مرز برسی و بفهمی بدن دیگه کشش نداره و هر دفعه این پروسه طولانی تر می شه.

 

پ.ن. داشتم نفس کم می آوردم که یهو آهنگ Dionysus از BTS پخش شد! اگه به کمک این آهنگ نبود همون جا یا نهایتاً یکم جلو تر ایستاده بودم. خودم هم خنده ام می گیره از تغییر فازی که شاهدش بودم. قبلش داشتم می مردم اما با پخش شدن این آهنگ یکهو چهره ام بشاش شد، شونه ها صاف شدن و چشمها براق! هر دفعه که می گفتن Masyeo (مَشو/بنوش)، من هم باهاشون می خوندم  بنــوش و سر م.س.ت خدایی می شدم! خلاصه از قسمت های تاثیرگذار نمایش امروز بودن، خدا خیرشون بده. :D

بعد نوبت آهنگ Lost بود. این آهنگ، این آهنگ! هر چی رقصش باگ داره و حس رو منتقل نمی کنه و همچنین بین کورس ها اینقدر اِ اِ اِ می کنن که فاز آدم می پره، اما متنش رو خیـلی دوست دارم. به عنوان ساید ترک آلبوم چیز خفنی از آب در اومده. همیشه از اینکه بیشتر فکر می کنم تا عمل کنم به خودم نقد وارد می کردم. در حال دویدن داشتم به متن آهنگ فکر می کردم، یه دفعه دیدم خیلی وقته که علیرغم سختی راه و ناخوش احوالی در حال حرکتم. اینکه حالا می تونم بگم من هم پیوسته و بدون وقفه در بین طوفان ها و باران های شدید در حال حرکت بودم خیلی خوبه.

I still believe even thogh it's unbelieveable
to lose your path is the way to find that path
lost my way
constantly pushing without rest within the harsh rainstorm
within a complicated world without an exit
no mather how much i wonder, i want to believe in may path
.
.
Even if i'm slow i will walk with my own feet
because i know this path is mine to take
even if i go back, i will reach this path eventually
i never i will never i will never LOSE MY DREAM

 

۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۱
ZaR

وی بلاخره رکورد خودش رو زد، هاها. [آیکون حرکات موزون و پایکوبی]

 

 


پ.ن.1این آهنگ علاوه بر اینکه برای دویدن مناسبه، همیشه این جمله رو بهم یادآوری می‌کنه: «خداوند هر چقدر به ما عمر بده به سال‌های جوانی ما اضافه نخواهد کرد.»

پ.ن.2 فکر کنم شیراز تنها شهری باشه که ساعت هشت صبح کسبه‌ی محل تازه دارن استخاره می‌گیرن ببینن کرکره مغازه رو بکشن بالا یا نه! :)) صبح‌ها بعد از ورزش وقتی با یه نون سنگک و آش سبزی بر می‌گردم خونه نگاه پر شوق خانواده حس برخواستن ِ شوالیه‌ی صبحگاهی از خواب زمستانی رو برام تداعی می‌کنه.

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۷
ZaR

 

وقتی حضرت موسی همراه با قومش به وسیله‌ی سربازان فرعون در تعقیب بودن به جایی رسیدن که در جلو دریا بود و پشت سرشون سربازها. میگه:

دلها لرزید. یاران موسی گفتند: انّا لَمُدرَکون [پدرمان در آمد]
موسی گفت: کَـلّا انّ مَعِیَ ربّی سَیَهدِین [چنین نیست، پروردگارم با من است و مرا هدایت خواهد کرد.]

اینجا خود حضرت موسی هم نمی‌دونست که قراره نیل بشکافه، بذاره اون‌ها رد بشن و در عوض سربازان فرعون رو ببلعه. فقط اعتماد داشت به قولی که خداوند بهش داده بود.
در بدترین شرایط وقتی فکر می‌کردم به اینکه اگر می‌تونستم به عقب برگردم چیکار می‌کردم، از دست خودم حرص می‌خوردم، چون اگر بخوام صادق باشم باز هم این راه رو انتخاب می‌کردم و شاید به جز یه سری از جزئیات چیزی رو تغییر نمی‌دادم. یعنی همین به فنا رفتن رو!.. چون ته دلم همیشه می‌دونست که تهش خوبه. اصلا اگه یه درصد شک داشتم هیچوقت دست به چنین ریسکی نمی‌زدم. پس جواب همیشه همونه: من بهت اعتماد دارم. و ایمان دارم که اتفاق ِ درست در زمان ِ درست خوهد افتاد.

 

*اختتامیه:  خب 7 روز چالش خود شناسیم تمام شد. سخت بود حقیقتاً! لایه لایه باید پیش می‌رفتی، عمیق‌تر می‌شدی برای اینکه ببینی درونت چه خبره، چی شده که این طور شده؟ این چالش رو به همه توصیه نمی‌کنم، جز اون‌هایی که می‌خوان بفهمن کجای راه ایستادن و با خودشون چند چندن. سخته، چون نیاز به کنکاش داره و هر چی بیشتر به درونت غور کنی به مسائل کهنه‌تر و درونی‌تری می‌رسی که شاید ریشه‌ی خیلی اتفاق‌ها باشن. پس باید بررسی شون بکنی، و این کار اصلا ساده نیست. جرات می‌خواد و حوصله.

 

*حُسن ختام:

این درد استخوان من، اَحلی مِن العَسل

این جسم نیمه‌جان ِ من، اَحلی مِن العَسل

این زخم‌های بی‌عدد، اَحلی مِن العَسل

جانم که می‌آید به لب، اَحلی مِن العَسل

[کلیک]امروز داشنم با این نوحه می‌دویدم، خیلی چسبید.

۰ نظر ۱۱ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۲۷
ZaR

یکی از مشکلاتی که دارم با درد و دل کردنه. نمی‌دونم چرا. انگار که موضوع رو حیف می‌کنم و نمی‌تونم عمق درد رو به طرف مقابل برسونم. در مقابل واکنش‌ها هم جالبه. مثلا:
_یه دسته افراد هستن، اول چراغ سبز نشون می‌دن که از مشکلت باهاشون صحبت کنی، اما بعد که فهمیدن تو میشی جن و اون‌ها بسم‌الله! انگار قراره از این به بعد وبال گردنشون بشی.

_یه سری دیگه سیستم کمک رسانیشون این شکلیه: با نیت خیر می‌اندازنت داخل چاهی که وضعیتت رو از قبل هم بدتر می‌کنه و تا بتونی از اون چاه بیای بیرون موهات سفید شده.

_دسته‌ی بعدی تو سر مال می‌زنن، انگار هرچی درد و رنج از اول زندگیت تا حالا کشیدی بیهوده و هیچ بوده. جوریکه که بعدش با خودت میگی چه غلطی کردم سفره‌ی دلمو براش باز کردما!

_دسته‌ی بعدی، هم‌دردهای پلاستیکی هستن، جوری غلیظ باهات همدردی می‌کنن که انگار خودشون ده بار این بار رو به دوش کشیدن و گذاشتن زمین!
واسه همین آدم ترجیح میده دردش رو واسه‌ی خودش نگه داره. برای چی باید با بقیه در میون بذارم وقتی می‌دونم یا خودم نمی‌تونم موضوع رو درست انتقال بدم یا شنونده نمی‌تونه عمق فاجعه رو درک کنه؟ بعدش هم این دوره زمونه اینقدر همه مشکل دارن که به هر کی هم بگی نهایت لطفی که بکنه یک دقیقه همدردی و سکوته، بعدش باید بره به درد خودش رسیدگی کنه مگه غیر از اینه؟!


*اما نکته‌ی مثبت ماجرا اینجاست که در نهایت وقتی از همه‌ی آدم بزرگ‌هایی که می‌شناختی و می‌دونستی شاید بتونن کمکت کنن دست شستی، بار ُ بندیلت رو می‌بندی و میری پیش خودش. اونی که برای آدم رفیقی رفیق‌تر از خودش و دلسوزی دلسوزتر از خودش وجود نداره. مطمئن‌ترین راه اینه که هر چی می‌خوای از خودش بخوای.. نوری ازش بخوای که تمام غصه‌ها،شکایت‌ها،جهل‌ها،غفلت‌ها و شک و تریدیدها رو بشوره و ببره. پس نورش رو فقط و فقط از خودش طلب کن نه دیگران. سرگشتگی‌هات رو برای خودش ببر. یه بار در زدی باز نکرد، دو بار، سه بار.. بلاخره یه در روز باز می‌کنه، مطمئنم.


پ.ن. ول کنیم اینا رو. یه اجرا از آهنگ Dionysus از گروه کره‌ای BTS ببینیم؟ [کلیک] اجرای ِ هلوییه! آنکه بی‌باده کند جان مرا مست کجاست؟ :D (استایل جونگ‌کوک و وی رو کجای دلم بذارم به واقع؟ @_@)

۱ نظر ۰۵ شهریور ۹۹ ، ۰۱:۴۱
ZaR

روزهای تکراری

ماه‌های تکراری

هفت روز هفته 24 ساعته، هر لحظه تکراریه

زندگیم متوسطه

یه آدم بیست و چند ساله‌ی بیکار که از فردا می‌ترسه

خنده داره، وقتی بچه‌ای فکر می‌کنی همه چی ممکنه

بعد کم کم می‌تونی حس کنی که گذروندن هر یه روزی چقدر سخته

روحیه‌ات رو با دکمه‌ی کنترل نگه دار، به دانلودش ادامه بده

هر روز یه تکراره، مثل Ctrl+V , Ctrl+C

_هعی.. چقدر آشنا هستن این جملات. یادش بخیر، قبلا از اون دسته‌ رویاپردازهایی بودم که فکر می‌کردن همه چیز ممکنه. اما الان چی؟ الان.. فکر می‌کنم از  آسمون هفتم با دماغ خوردم زمین! :)) چون فهمیدم برای به واقعیت پیوستن یه فکر ساده، یا برای عملی کردن یه ایده‌ی خیلی ساده باید اون قدر زحمت بکشی که خون دماغ شی. تازه اگه از شدت خونریزی چیزی ازت بمونه مشخص نیست در عمل نتیجه به چیزی که فکر می‌کردی حتی نزدیک شده باشه!
واقعاً چه طور فکر و عمل می‌تونن اینقدر از هم فاصله داشته باشن؟ چه طور می‌تونن اینطور با هم بیگانه باشن؟! نمی‌فهمم!
برای رسیدن به اهداف و عملی کردن ایده‌ها و آرزوها باید بهایی بپردازی..طولانی میشه، روزهای بعدی احتمالا درموردش بنویسم.

 

من راه طولانی در پیش دارم، پس چرا هنوز  در جا می زنم؟

از نا امیدی فریاد می‌زنم، اما صدام در فضای خالی منعکس میشه

امیدوارم فردام از امروزم متفاوت باشه، من فقط آرزو می کنم...

_می‌دونستید ماهیت «امید» می‌تونه بسیار بی‌رحم باشه؟ مرز بین امید ِ واقعی و توهّم کجاست؟ در حال حاضر فکر می‌کنم امید یه قمار ِ بزرگه!
 

رویاهات رو دنبال کن، مثل یه نابودگر
حتی اگه شکست بخورن، چه بهتر!
هیچوفت به عقب برنگرد، هیچوقت
چون دقیقا قبل از طلوع خورشید تاریک‌ترین زمانه
حتی در آینده‌های دور هیچوقت الانت رو فراموش نکن
مهم نیست الان کجایی
تو فقط الان داری استراحت می‌کنی
تسلیم نشو فهمیدی؟
فردا خیلی دور نیست
فردا خیلی دور نیست

فردا خیلی دور نیست

_اونجا که می‌خونه اگر شکست خوردی هم چه بهتر دلم می‌خواد بزنم پس کله‌ش! آخه یه سری از شکست‌ها قطع عضو می‌دن لامصبا! بعدش با هیچی نمی‌شه طرف رو دوباره بهم چسبوند! و تا آخر عمر ناقص می‌مونه!
داخل داستان‌ها یه شخصیت ِ عبوث و گوشت تلخ هست که همیشه ساز مخالف با جمع می‌زنه، هیچ وقت هیچی رو قبول نداره. همیشه از جمع کناره گیری می‌کنه چون در واقع می‌ترسه بقیه بهش آسیب برسونن. این آدم‌ها اونایی هستن که دچار ِ رکب روزگار شدن! شاید در گذشته یه جای راه رو اشتباه رفتن اما نتوستن از زیر بار ِ سنگین عواقبش بیرون بیان! همون زیر موندن و جون به لب شدن و دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نشدن. این‌ها اعتمادشون به همه چی و همه کس رو از دست دادن! کی می‌دونه چقدر سخته اعتمادت به همه چی و همه کس حتی به خدا رو از دست بدی؟

 

فردایی که خیلی منتظرش بودیم، توی یه چشم بهم زدن تبدیل به دیروزمون می‌شه
فردا می‌شه امروز، امروز می‌شه فردا
فردا دیروز می‌شه و پشت سر منه
زندگی فقط گذروندن لحظه‌ها نیست، باید سختی‌ها رو تحمل کرد
همین طور که داری زندگی می‌کنی، یه روز هم ناپدید میشی
اگر حواست رو جمع نکنی، از بازی حذف میشی
اگه دل و جراتش رو نداری به من اعتماد کن
همه‌ی این‌ها در هر صورت تبدیل به دیروز میشه، پس ترس چرا؟

من می‌خواستم خوشحال و قوی باشم، اما چرا دارم ضعیف‌تر می‌شم؟
دارم به کدوم سمت می‌رم؟ هی به این در و اون در می‌زنم اما باز هم برمی‌گردم همین جا
اره احتمالا آخرش به جایی می‌رسم، اما آیا واقعا این هزارتو پایانی هم داره؟

_من هم تلاش کردن برای حذف نشدن از بازی رو تا به حال تجربه کرده‌ام.. قبلا فکر می‌کردم به هر قیمتی که شده باید وایستی پای چیزی که فکر می‌کنی درسته. واقعا هم فکر می‌کردم کارم درسته. الان که از اون زمان گذشته.. وقتی از بیرون عملکردم رو می‌بینم، می‌فهمم چقدر زور الکی زدم. چقدر بیهوده انرژی هدر دادم و حرص خوردم و ذره ذره آب شدم. ارزشش رو داشت؟ خب اون موقع فکر می‌کردم اما الان نظرم عوض شده! ارزش نداشت. کلاً انگار زور زدن به جز موقع به دنیا آوردن بچه در بقیه موارد نتیجه‌ی عکس میده.
 

فردا، به راهت ادامه بده
ما واسه‌ی تسلیم شدن خیلی جوونیم
فردا، درها رو باز کن
هنوز خیلی چیزها واسه‌ی دیدن هست که بخوای درها رو ببندی

وقتی که شب تیره بگذره صبح درخشان می‌رسه
وقتی که فردا برسه، چراغ‌های نورانی می‌درخشند پس نگران نباش
این یه توقف نیست، فقط یه مکث کوتاه توی زندگیت برای استراحته
انگشتت رو بالا بیار و دکمه‌ی شروع رو فشار بده تا همه بتونن ببیننن

به اینجا که می‌رسه یخم باز میشه، بغض می‌کنم...مابرای تسلیم شدن هنوز خیلی جوونیم، هنوز خیلی چیزها واسه‌ی دیدن هست.. اینجا نشد اونجا، اونجا نشد یه جای دیگه..
این روزها خیلی سخت می‌گذره، یه ذره‌بین گذاشتم و دارم گذشته رو جزء به جزء بررسی می‌کنم. ضعف‌ها و اشتباهاتم رو، یکم هم نقاط قوّت رو. چون واقعا نمی‌خوام بذارم اینجوری بمونه، حیفه، خیلی حیفه.. باید دردش رو به جون بخرم اگر می‌خوام در آینده دوباره به این وضعیت دچار نشم.
بلاخره این هزارتوی گذشته که گرفتارش شدم هم تمام میشه. یه روز با تمام توان ازش میام بیرون و میرم که فردا رو  باقدرت بسازم. تسلیم نشو فهمیدی؟ فردا خیلی دور نیست.

 

*نقشه:
_شعر

_تفسیر نویسنده

 

پ.ن. متن آهنگ Tomorrow از BTS

 

۱ نظر ۰۴ شهریور ۹۹ ، ۰۴:۱۱
ZaR