حسم شبیه آن دختر کوچولوی خوش آشام در فیلم مصاحبه با خون آشام است، که در سنین پیش از بلوغ تبدیل شده بود، به این معنا که رشد جسمیاش تا ابد الآباد متوقف شده بود و دیگر نمیتوانست حس زیبای تبدیل شدن به یک زن کامل را بچشد. انگار که در مرحلهی ناقص بودن برای همیشه ماندگار شده بود. چقدر بیخودی خودش را به در و دیوار کوبید که به تدریج این اتفاق تبدیل به خشم و حسدی غیر قابل وصف در درونش شده بود. کعنهو که این مرحلهی لعنتی هیچ وقت قرار نیست به پایان برسد. لطفا کسی این پیام را به او برساند: "حاجی! مقدمهت دیگه خیلی کش دار و بی مزه شده، جمعش کن لطفاً!"
_ چه کار کنم؟
* عنوان نوست: محسن چاووشی میخواند. باید صدایش را تحریم کنم، نمیگذارد از این سیاهچاله بدون عارضهی جانبی بیرون بیایم! باید کلهم الاجمعین ِ آهنگهای گوشی را بریزم در دریا شاید خاطرات کهنه هم همراهشان سَقَط شدند.
پ.ن.1 دستت مبارک است که میآورد به هوش / این سایه دستهای مبارک بزن مرا / تا مردهای به زنده شدن مفتخر شود..
پ.ن.2 اگر از این زندان جان سالم به در بردم، دیگر بر نمیگردم، به خدا قسم.