جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶۱ مطلب با موضوع «در دنیای ما» ثبت شده است

دیروز، زیر باران به آهنگی گوش می دادم که لوکیشن ِ بارانی داره و پسر داستان برای دختر می‌خونه: «دختری هست که وقتی می خنده بارون شروع به باریدن می کنه.» و دختر در جواب می گه: «اینجا پسری هست که وقتی آواز می‌خونه فصل ِ سرما از راه می رسه.» بعد با خودم فکر کرده بودم.. یعنی چندتا دختر خندیده‌اند که باران این‌طور می باره؟ چندتا پسر داد ِ آواز سر داده‌اند که فصل ِ سرما اینقدر زود از راه رسیده؟ و شادمانه خندیده بودم... به دختر هایی که اینقدر لبخند ِ دلنشین و تاثیرگذاری دارند که عاشقان رو به آوازخوانی ترغیب و باران رو به باریدن تشویق می کنند.

بعد از کلاس رفته بودیم تجریش.. یکهویی مهمان ِ امام زاده صالح شده بودیم و بعد در حین ِ خوردن ِ آش درمورد آش ِ این هفته‌ی بوفه‌ی دانشگاه همفکری کرده بودیم. یکدفعه اما جرقه‌ای زده شد انگار..به فکرمون افتاده بود: چرا که نه؟ بیا ما هم به پاس ِ این موهبت ِ آسمانی و امروزی که شده بود یکی از روزهای خوش ِ ایام ، آش ِ این هفته‌ی بوفه‌ی دانشگاه رو نذری بدیم! تا وقتی که به خونه برسیم حتی میزان رو هم محاسبه کردیم. اول؛ دونفر بودیم بعد شدیم چهار نفر بعد 6 نفر و ... تا جاییکه من العان در حال ِ پختن ِ یک آش ِ کاملاً دخترانه هستم همراه با لبخند از اینکه آرزوها و نیت‌های ِ دخترانه قراره یک جا دور ِ هم جمع بشند و چه هم‌افزایی ای قراره اتفاق بیوفته. امیدوارم آش ِ بسیار خوشمزه و به یادماندنی‌ای از آب در بیاد.


*** شریک‌ شدن ِ  این‌جور حس‌ها تجربه‌ای جالب و بسیار قشنگ ِ ... دوستان ِ عزیز ِ وبلاگی و مجازی‌ام شما هم نیت کنید تا من به نیت ِ همه‌ی افرادی که این پست رو می‌خونند؛ آش رو هم بزنم و برای ِ تک تک‌تون کُلّـی آرزو و دعاهای ِ خوب کنم. مخصوصاً برای تو ثریا جانم که تمام ِ دیروز در ذهنم بودی و باعث ِ پررنگ‌تر شدن ِ لبخندم می شدی.

 

۳ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۴۲
ZaR

آخ.. از خانوم ِ مامایی که خودش نتواند طعم ِ بچه‌دار شدن را مزه‌مزه کند.. آخ.

۲ نظر ۰۹ آبان ۹۴ ، ۱۳:۲۰
ZaR

با فرار از سختی‌ها نمی‌توان رشد کرد.
در آسایش ِ مطلق رشدکردنی وجود ندارد.



ما فنا در فنا نیستیم
ما فنا در بقا هستیم


۳ نظر ۰۵ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۴
ZaR

سحرخیز شدن به مزاقم ساخته و صبح‌ها احساسی دارم شبیه به واژه‌های پست پایین. صبحانه می‌خورم و نگران ِ امتحان فردا نیستم ..دو ساعته می‌خوام بلندشم برم کتابخونه اما چسبیده‌م به لپ تاپ و افکارم رو تایپ می کنم.
یک بار قرار بود در مورد «استعدادهای ِ میدان ِ دل» بنویسیم یعنی هر آنچه دل ِ ما ازش لذت می‌بره ... من نوشته بودم نفس عمیـــــق از ته دل! و به این نتیحه رسیده بودم بدون شک یکی از خوشبختی‌های زندگی میتونه باشه.

تاحالا نفس ِ عمیق کشیدید؟ به مکانیزم اثرش دقت کردید؟ احساسی داره شبیه به «رهایی»... وقتی مشکلات زندگی احاطه مون کردند، استرس و اضطراب جزئی جدانشدنی از روزهای ما شده..  نفس عمیق کشیدن به قول دوستم  حکم ِ نشون دادن ِ میدل فینگر به مشکلات هست!! :))
در راستای کشف نفس عمیق فهمیدم چندین نوع از نفس کشیدن وجود داره که اکثرا اثرات درمانی دارند و پزشک های طب سنتی به عنوان "کمک درمان" ازشون استفاده می کنند! مثلا سه روشی که یادگرفتم و جواب شون رو پس داده ند:

1. وقتی بیدار میشید [هوشیار شدید] و هنوز در رختخواب هستید 7 تا تنفس به سبک یوگایی انجام بدید. یکی از سوراخها رو بگیرید و عمل دم رو با سوراخ بینی ای که آزاده انجام بدید و بعد اونی یکی رو بگیرید و هوا رو با اونی که آزاده بیرون بدید. برای اونهایی که صبح ها سخت از رختخواب بلند میشن بسیــار جواب میده. [وقتی خودم این کار رو انجام می دم به نفس ِ هفتمی نرسیده از جا می جَهم! :))]

2. وقتی بیدار شدید برید پای پنجره و ده تا نفس عمیق بکشید. این ده تا نفس عمیق رو دو نوبت دیگه در روز(هر موقع که یادتون افتاد) تکرار کنید. استرس های روزانه رو کاهش می ده مخصوصا اگر یک خداروشکر بذارید تنگ ش و روز ِ خوب و پر برکتی رو برای خودتون آرزو کنید. روز تون ساخته می شه.

3. ساعتی 5 بار نفس عمیق بکشید. به این صورت که با بینی عمل دَم رو انجام بدید؛ چند ثانیه نگه دارید و بعد از طریق دندان‌ها هوا رو بیرون بدید. این کار باعث میشه ساعتی یک بار به جسم و روحتون توجه نشون بدید حتی از وجود داشتن‌‌شون احساس رضایت و شکر گزاری کنید.  بسیار اثرات مثبت و خوبی داره. مخصوصا روی افزایش اعتماد به نفس. در شروع که به این کار عادت ندارید هر ساعتی که یادتون اومد انجام بدید کم کم میشه جزئی از کارهای روزانه‌تون.


+ بهتره با انجام یکی از این سه شروع کنید. امتحان کنید و مداومت به خرج بدید.. برای خوب شدن ِ حال تون بجنگید و خودتون رو به امان‌خدا رها نکنید. وقتی حال ِ شما خوب باشه کم کم حال ِ زندگی هم خوب میشه. یه استاد داشتیم میگفت: «این حکمت ِ خداوندی ست که هر چه مهم تر و با ارزش تر هست رو رایگان در اختیار بشر قرار داده.» مثل آب، هوا ...حالا فرض کنید اگر آب و هوا دست ِ انسان ها بود چه اتفاقی می افتاد؟ مثلا برای نفس کشیدن باید پول میدادیم!!
ما چون در زمانه‌ی پیچیده‌ای زندگی می کنیم؛  فکر می کنیم همه چیز پیچیده ست. در صورتی که راه حل‌های بسیار ساده‌تری میتونه وجود داشته باشه. اندکی دقت و توجه. اون موقع اگر با راه حل‌های ساده حالمون رو به بهبودی رفت، شروع می کنیم به شگفت زده شدن،  لبخند زدن و شکر ِ خالق رو گفتن.

عکس قدیمیه. همون دفعه که کیک ِ صورتی ِ بدمزه ای پخته بودم :)) [کلیک]


* عنوان نوشت : آسمان و زمین برای ما ساخته شده! [این عنوان‌های هندی رو خیلی دوست دارم. اینقدر تمرین کردم بتونم بدون لکنت این جمله رو با خواننده تکرار کنم! :))]

آسمان و زمین برای ما ساخته شده
مطمئنم ما حتی می تونیم ستاره ها رو از دل شب بچینیم!

۱ نظر ۲۰ مهر ۹۴ ، ۱۱:۲۱
ZaR

«چقدر خوب حرف می زنی» «خوش لباس هستی» «قشنگ میخندی» همه ی اینها به نوعی تعریفی از زیبایی هستند. اما من، به عنوان یک دختر، شاید بیشتر دوست می داشتم از «زیبایی م» تعریف شود.
زیبایی را میتوان جزء مسائل تلقینی دانست. تا دیگران به تو گوشزد نکنند یا خودت به خود، شاید نتوانی زیبا بودنت را احساس کنی.


پ.ن. خود زیباپنداری قوی‌تر از درحقیقت زیبا بودن هست. در فرهنگ ِ سنتی ِ ما، برای دخترها خانواده ها نقش ِ بزرگی ایفا می کنن. یه دختر باید اول از مادر و پدرش درمورد ِ توانایی ش در زیبا بودن بشنو ِ. اونقدر بشنو ِ که باور کنه اون وقت حتی اگر زیبا نباشه هم زیبا می شه. 
۳ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۱
ZaR
در پست پایین می خواستم از "واقعه منا" بنویسم حتی عنوان هم انتخاب کرده بودم اما حرف ها نیامدند، دلم هم نیامد عنوان را تغییر دهم. آمده بودم بنویسم از بغض در گلوی رفع نشدنی ِ هزاران نفر در روز های گذشته...
فکر می کنم به آن هایی که در مکه کعنهو کربلا را تجربه می کنند و با خود بازمی گردانند اما چیزی که مسلّم است؛ این آدم ها هیچ وقت آن آدم های ِ قبلی برنخواهند گشت. چیزهایی دیده اند، شنیده اند و حس کرده اند .. تازه اینها آن هایی اند که شانس آورده و زنده برگشته اند. فکر می کنم به شعاع ِ چندیدن نفره ی خانواده هایی که خوشی ِ یار ِ سفرکرده به عزیز ترین سرزمین برای شان شده بلای ِ جان و صدای ِ کوبش دل های نگران و مضطرب شان از کیلومتر ها دور تر هم شنیده می شود. فکر می کنم به عمق ِ فاجعه که احتمالا وقتی حج به اتمام رسید در خواهد آمد. که ها که برنخواهند گشت و امیدوارم خیلی دور از انتظار نباشد. فکر می کنم به امر "واجبی" که به دستور خداوند در شرایطی می تواند طبق صلاح دید  تغییر کند؛ حتی میتواند به حکم ِ مکروه و حرام نیز تبدیل شود. فکر می کنم به اینکه چه کسانی این صلاحدید را باید ببنیند؟! که ای کاش می دیدند.. فکر می کنم به ...

پ.ن. بی ربط و با ربط [کلیک]

۱ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۰
ZaR

آدم های سحرخیز دقیقا کامروا هستند؛ و این یک شعار نیست. البته تغییر سبک ِ زندگی ِ جغدی به  زندگی ِ خروسی هم کار ِ چندان ساده ای نیست!

۵ نظر ۱۵ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۱۸
ZaR

_ حالا چرا چادر پوشیدی؟

_ نیت کردم اگر این کلاس درست بشه و چیزهای ِ خیلی خوبی ازش یاد بگیریم همه ی جلسه ها رو با چادر بیام!

_ خب چرا دانشگاه با چادر نمیای؟

_ نـــه! اونجا کمی جلف بودن بهتره!!


پ.ن.1 حالا این جواب بود دادم نمیدونم! ولی حداقل توی کلاس ما هرچی بچه تر باشی کمتر آدم حسابت می کنن و پشت سرت صحفه می ذارن! -_-

پ.ن.2 هرکی با چادر میبیندتم فکر می کنه چه خانـــــوم ِ با کمالاتی هستما! [:D]

۰ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۸:۰۰
ZaR

از کتاب ِ زندگینامه سعدی

" هنوز اثر دست های مهربان پدر را روی قلبش احساس می کرد که بارها و بارها گفته بود: «خدا اینجاست.» و او مدت ها به فکر فرو رفته بود که خدا چگونه درون قلب کوچک آدمی جای میگرید و آبا درون هر قلب، یک خدا وجود دارد؟
پدر گفته بود: «تا چه قلبی باشد و صاحبش که باشد! بعضی قلب ها لایق نیستند.»
پرسیده بود: «چه باید کرد که قلب آدمی جایگاه خدا شود؟ »
پدر جواب داده بود: «به مردم خدمت کن که عبادت به جز خدمت خلق نیست.» "


پ.ن : در راستای ِ پر کردن ِ چاله ها که گفته بودم.. اون شب «آقای ن» داشت از لکه های سفید ِ روی دست و پاهاش می گفت، از اینکه در گذشته اتفاق افتاده؛ گذشته رو جبران کرده اون بازی تمام شده اما نمیدونه چرا این لک ها هنوز هم پا برجا هستن؟ گفتم شاید اشتباه شما همین جاست که فکر می کنید با جبران ِ گذشته بازی تمام شده، در واقع این بازی ِ زندگی ِ که درجریان ِ و از بازی به بازی ِ دیگه ای تغییر شکل می ده. به بازی کردن ادامه بدید.. و در یک عملیات ِ انتحاری دست گذاشتم روی نقطه ی اصلی و بحث چاله ها رو پیش کشیدم! در واقع راه ِ ساده تری هم هست، شما می تونید با کیاست ِ تمام به جای اینکه اینقدر انرژی صرف کنید برای یافتن دلیل ِ خوب نشدن لکه های سفید، میانبر بزنید، به نیت ِ پیدا کردن ِ جواب سوال تون یک یا چند تا چاله پر کنید تا چاله ی شما هم پر بشه! [:D]
همین که به فکر فرو رفت کفایت می کنه.

۱ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۴
ZaR

ما آدم ها گاهی اوقات کارهایی می کنیم که باعث ِ بوجود آمدن چاله هایی در زندگی مون می شه، شاید هم این چاله ها رو دیگران بوجود آوردن اصلا شاید هم از اول وجود داشتن! زندگی ِ آدم بدون ِ چاله نمی شه!
چاله هایی که شاید روح مون هم از علت ِ بوجود آمدن شون با خبر نباشه و برای پر کردن و درست کردنشون بعضاً دست به خیلی کارها زده باشیم.. اما پر نشده که نشده که نشده..
نکته ای که وجود داره اینه که قانون ِ طبیعت با خلاء مخالفه. وقتی جای کسی یا چیزی در زندگی ِ شما خالی بشه یا با اراده خالی ش کنید خود به خود با چیز های دیگه ای پر می شه. نقل این قضیه هم همونه. بر این اساس برای پر کردن چاله های زندگی مون راه راحت تری به غیر از زدن ِ خودمون به در و دیوار وجود داره ... اینکه چاله ی زندگی ِ یک نفر ِ دیگه رو پر کنیم!! با این کار خود به خود با خلاء ی که بوجود میاد طبیعت هم دست به کار میشه و چاله های زندگی ِ ما رو پـُـر می کنه حتی بدون ِ اینکه ما متوجه باشیم. تئوری صدقه هم از همین جا میاد. الزاماً لازم نیست با کمک ِ مالی به دیگران کمک کنیم، توجه و گرفتن دست ِ دیگران هزار و یک نوع داره.. پس ما هزاران هزار راه برای رفتن و غیر مستقیم پر کردن ِ چاله های زندگی مون داریم!
شما هم شروع کنید! برای خاطر ِ خودتون به دیگران کمک کنید و طبیعت رو متوجه خودتون کنید!  وقتشه که چاله هامون به بهترین نحو پر بشن!

۲ نظر ۱۵ مرداد ۹۴ ، ۰۶:۴۷
ZaR