جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فیلم_تراپی» ثبت شده است

مقدمه: خیلی وقته که دیگه نمی تونم از چیزهایی که میبینم یا میخونم بنویسم، نمیدونم؛ شاید از وقتی شروع شد که غرق شدن در داستان ها هم چیزی از سنگینی حقیقت کم نمی کرد و راهگشا نبود. با اینکه در ظاهر مشخص نبود اما در نوشته هام بیشتر از هر جای دیگه ای مشخص بود که من چقدر تغییر کردم، چقدر مواجهه با واقعیت روحم رو خراشیده جوریکه این سایه ی خاکستری ِ افتاده بر نوشته هام رو هیج جوره دوست نداشتم.
تست کرونا که مثبت شد و مشخص شد باید دو هفته قرنطینه باشم، به خوبی به حرف دکتر گوش دادم، زندگی رو تعطیل کردم (البته به جز تکالیف زبان که اگه روزی یک ساعت برای هر کدوم وقت بذاری هم هنوز جا داره! یعنی من درس های دانشگاه رو تعطیل کردم اما از زیر زبانها نتونستم در برم. با گلو درد و سردرد نشسته بودم صوت عربی پیاده می کردم چون مثل بلانسبت فلانی از استادش میترسم! (O_o) خلاصه! در این حین با این پست میخک سان مواجه شدم.. دیدم Fruits Basket داره بهم چشمک می زنه، این شد که لا به لای بیماری و درس برای دیدن سه فصل این انیمه جا باز کردم و چقدر چسبید، زیاد.

 

هشدار: حاوی اسپویل

 

_یه چیز بزرگ از داستان این انیمه و شکستن نفرین یاد گرفتم: تنها چیزی که میتونه از پس ِ واقعیت بر بیاد؛ زمانه.
وقتی بچه ها واقعیت هاشون رو قبول کردن کم کم شروع کردن به تغییر کردن. به فهمیدن اینکه الان چی هستن و میخوان چی باشن؟ الان کجان و به کجا می خوان برن؟ وقتی همه آماده شدن و زمانش رسید... نفرین به ساده ترین شکل ممکن شکسته شد. این فقط به دلیل ِ آمادگی ِ اون جمع 13 نفره برای تغییر بود. همه ی شخصیت های داستان... چقدر قشنگ با واقعیت رو به رو شدن، دست و پنجه نرم کردن، بزرگ شدن و تغییر کردن. اینقدر تغییرات شخصیت ها آروم آروم شکل گرفت که وقتی اندینگ پایانی پخش می شد دوست داشتی برگردی از قسمت اول ِ فصل یک شروع کنی و ببینی این بچه ها از کجا به کجا رسیدن؟

 

_سوالی که برام پیش اومد مشخص شدن جنسیت آکیتا بود. چقدر همه تعجب کردن از زن بودنش. عجیبه که من از همون اول فکر میکردم این دختره؟ یا ترفند فیلمنامه ای چیزی بود مثلا؟

 

پایان اسپویل

_دل نگرانی های توهُرو : "میخوام تبدیل به کسی بشم که بشه بهش تکیه کرد."
عجیب به نظر میاد اگه بگم اونجا که بهش گفتن نگران نباش بیشتر از اونچه فکرش رو بکنی دیگران دوستت دارن؛ خیالم راحت شد و بغض کردم؟ شاید چون یه وجه از شخصیت توهُرو عجیب آشنا بود. همون شخص حمایت گر که یه رگه حساسیت هم داره اما سعی می کنه با لبخند همیشگی همه چی رو هندل کنه. 

_بین این همه پسر پر رنگ و لعاب، گاو زودیاک [ایشون] رو پسندیدم. هم شخصیتش هم ظاهرش هم صداش. صدای دوبلش عجیب به شخصیت و چهره اش نشسته بود، وقتی حرف میزد این شکلی می شدم: *---* خونسرد و کول در عین حال آتشین، مهربون در عین حال پر دل و جرات و اهل عمل به وقتش.

 

_چقدر اوپنینگ ها و اندیگ ها همه گوش نواز و با سیر ِ داستان هماهنگ بودن. همه شون رو دوست داشتم.

میتونیم دوباره از همین لحظه شروع کنیم
آثار این زخم.. سخن از آینده ای دست یافتنی و دور داره
آینده ای که بوی خوش خاطرات گذشته رو به همراه داره
اگه بتونیم با هم پیش بریم
حتی اگر الان کاری در توانمون نباشه
بیا تا نهایت زندگی کنیم
چون فقط همین کار از دستمون بر میاد
 

پ.ن: از وقتی کلاس زبان ژاپنی رو شروع کردم؛ این اولین انیمه ای بود که دیدم. و خدای من!.. اولین سکانس از اولین قسمت؛ اولین جمله ای که گفته شد... دا دام، معجزه اتفاق افتاد: یک کلمه از جمله اش رو فهمیدم. و در ادامه از هر جمله که یکی دو کلمه رو میفهمیدم؛ چشمام به اندازه چشم های توهُرو بزرگ و قلب قلبی می شد. عمیقا خوشحال شدم از اینکه دو ترم ژاپنی خوندن نتیجه داشته (به عنوان کسی که سابقه ی انیمه دیدن چندانی نداره حساب کنیم) چون جلسه ی اول کلاس یادمه استاد بهمون گفت: واقعیت ِ زندگی ِ ژاپنی ها و طرز حرف زدنشون با اونچه که در انیمه ها می بینید خیلی فرق می کنه پس دلتون رو به انیمه ها خوش نکنید. :D

 

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۲۹ بهمن ۰۰ ، ۰۱:۵۵
ZaR

*دیشب یه تصمیم عجیب گرفتم.. تصمیم گرفتم زندگیم رو وقف اون قسمت از وجود بیمارها بکنم که "درد" داره. و تلاش کنم برای اینکه بتونم اون قسمت رو از وجودشون برهانم(!). برای بعضی ها درد جسمانیه، بعضی ها نه. برای بعضی درد قابل مشاهده ست برای بعضی ها نه. اما نقطه ی مشترک همه ی آدم ها در همین جاست، تجربه ی درد و رنج. تصمیم گرفتم راه بیوفتم و تلاش کنم برای التیام بخشیدن به این قسمت مشترک که همه ی آدم ها وقتی روی زمین میان تجربه ش می کنن، حالا هر کس به شکلی. و بگم "دقیقاً میدونم چه احساسی داری، که چقدر درد داره و هر چقدر که بگی سخته.."
واسه همین دیشب احیا نگرفتم، حتی بیدار هم نموندم. تا غروب که سر کار بودم وقتی هم برگشتم خونه رفتم عیادت یکی از آشناها که کرونا گرفته بود، براش دارو بردم و یه سری کار برای تنگی نفس و سرفه هاش انجام دادم. وقتی برگشتم خونه جنازه بودم، بدون شام خوابم برد.

*بین شعرا افرادی هستن که رمضان ستیز بودن یعنی قبولش نداشتن، بعضی ها هم در اشعارشون این ماه رو بسیار تکریم کردن. در بین اینها عقیده ی عطار نیشابوری رو خیلی پسندیدم. معتقده ماه رمضان ماه فقط روزه گرفتن نیست، زمان کار کردنه، یک ماه رو متعلق به خدا باش، بقیه ماه های سال رو می تونی متعلق به خودت و هوای نفسانیت باشی. رمضان امسال رو محاله یادم بره.. 1 رمضان 1442...محال محال محال... این ماه رو تصمیم گرفتم مال خودم نباشم، نشون به اون نشون که بعد از دو سال بولت ژورنال نویسی بدون وقفه، یک ماهه دست بهش نزدم. بذار دوباره بگم.. این ماه رو تصمیم گرفتم مال خودم نباشم، در بست در اختیار تو ای عزیز ِ علیم ِ حکیم ِ کریم، هر جا تو بگی، هر کار تو بخوای.

 

پ.ن.1 به طرز زیبایی گارا رو دوست دارم. چون از منفی بینهایت شروع کرد. یعنی از تاریکی مطلق و تونست به روشنایی برسه.
MT(رفیقم) اعتقاد داره  با این روشی که من جلو میرم و ناروتو میبینم، عن قریبه که به وسیله اش به اشراق برسم!! :)) خودم فکر می کنم همون طور که وقتی گارا در منفی بینهایت دست و پا می زد و ناروتو کمکش کرد که راه رسیدن به نور رو پیدا کنه، همین مکانیزم رو دیدن ناروتو برای من داره. لحظه هام رو روشن می کنه. و هیچ کس جز خودم تاثیر عمیقی که روی نیمه ی تاریک وجودم داشته رو متوجه نمی شه.

کازه کاگه گارا.. سخنرانیت به عنوان فرمانده کل قوا در قسمت 261 ناروتو شیپودن، تحسین برانگیز بود! ده بار دیدمش و بهت افتخار کردم چون گارایی که متولدِ نفرت بود تونسته اینقدر قشنگ به عشق و محبّت برسه.


پ.ن.2  *در پس زمینه با خودش زمزمه می کند* اون نفرتی پایین تر ازش صحبت کرده بودم؟... نمی دونستم چند روز بعد از طلب کردن قراره صاعقه ای بهم برخورد کنه و 97% اون حس رو بپرونه! اون 3% هم اثرات آزده خاطر بودنه که زمان می بره، البته اون قدر هم زور نداره که بتونه کاری از پیش ببره.

۹ نظر ۱۲ ارديبهشت ۰۰ ، ۰۹:۵۸
ZaR

 

اگه از پیچ و خم جاده گذشتی و زنده موندی، دعا می‌کنم؛ به شکوفه‌ی امیدی تبدیل بشی که هیچ وقت پژمرده نشه.

۵ نظر ۱۸ فروردين ۰۰ ، ۱۷:۳۷
ZaR

من بعد از هر اوپنینگ جدید ناروتو: «با این یکی دیگه نمی تونم ارتباط برقرار کنم.» ...بعد از چند اپیزود *زهرا در حال خودزنی از شدت ارتباط برقرار کردن با شعر و معنی آهنگ*
به طور مثال اوپنینگ ششم ناروتو شیپودن میگه:

کاری می کنم که بفهمی؛ این نهایتاً می تونه امضای تو باشه
و دردی که با خودت حمل می کنی از تو محافظت می کنه
اونها به من گفتن که زخم ها رو دنبال کن
اونها در قلب من خانه کردن
پس هیچ چیزی نیست که من از اون بترسم
امیدوارم دلیلی که چرا باید لبخند بزنی رو فراموش نکنی
آره، این دردی که همیشه با خودت حمل خواهی کرد از تو محافظت می کنه

این لاین رو باید قاب کنم بزنم به دیوار، به عنوان سرلوحه ی رفتاری در سال جدید. قشنگ نیست؟ همچین مفهومی در مورد رنج و درد؟
اینجا نکته ای که مهمه اینه که نذاری درد، ماهیت ِ وجودی تو رو تغییر بده. چون تجربه ی درد و رنج مثل شمشیر دو لبه می مونه، همون قدر که می تونه وجدت رو صیقل بده، می تونه باعث نفرت بشه و نور ِ وجودیت رو خاموش کنه. اون وقت سوارت میشه و فرمان رو به دست می گیره و هر جور که بخواد ازت استفاده می کنه. اما اگه بتونی از این احساس نفرت رد بشی و با خودت به صلح برسی.. وقتی با خودت به صلح رسیدی می تونی با دنیا به صلح برسی و تغییر ایجاد کنی.

 

«الان وقت گریه کردن برای از دست رفته ها نیست» یه اصل از دنیای نینجاها، جمله ای که به دفعات موقع از دست دادن عزیزی وسط میدان نبرد به هم گوشزد می کنن. الان وقت کامل کردن ماموریتمونه می فهمی؟ نذار اون همه درد و رنج بی ثمر بمونه.
اون لحظه که تصمیم می گیری پا پس نکشی و ادامه بدی، کم نیاری و همه چیز رو رها نکنی.. اون لحظه ی جادویی، ممکنه کلید تغییر سرنوشت باشه.
اگه شکست خوردی، اگه در حال تجربه ی منحصر به فرد خودت از درد هستی.. عوض نشو! خود اصلیت رو رها نکن، چون اگه قهرمان داستان عوض بشه کل داستان عوض میشه.

 

پ.ن. چقدر خوبه که آروم آروم ناروتو می بینم. هیچ عجله ای برای تمام کردنش ندارم، و این خیلی خوبه، خیـــلی.

۱۰ نظر ۰۸ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۵۷
ZaR

انیمه‌ی ناروتو، قسمت 135.
ماموریت برگردوندن ساسوکه، اولین ماموریتی بود که شیکامارو به عنوان یک چونین(سطح سوم نینجاها) رهبری می‌کرد. یعنی این شیکامارو همون شخصیه که زمان امتحانات چونین؛ وسط میدان مبارزه انصراف داد و عطای برنده شدن رو به لقاش بخشید تنها به این دلیل که حوصله نداشت مبارزه کنه؟ نه تنها شیکامارو، هیچ کدوم از بچه‌هایی که به این ماموریت رفتن آدم قبلی برنگشتن! کی فکرش رو می‌کرد اینقدر پتانسیل و غیرت در مبارزه داشته باشن؟ مگه ساسوکه چیکاره‌ی اونها بود؟ به قول یکی‌شون حتی ازش خیلی هم خوشم نمیاد! در واقع ماجرا عمیق‌تر از این حرف‌ها بود. ماجرا اصول ِ نینجایی ِ هر کدوم از این بچه‌ها بود و ارزشی که حاضر بودن براش جونشون رو هم فدا کنن. کی فکرش رو می‌کرد این جوانه‌ها وقتی به مرحله‌ی سخت ماجرا برسن، اینقدر زیبا رشد کنن؟

لعنتیا! اینقدر همه‌تون خوب بودین که اشک به چشمام اومد! [وِی ناسزا گویان به ساسوکه به سمت کتاب و دفتری که رهایشان کرده بود تا سرکی کوچک در بیان بزند؛ برمی‌گردد!!]

 

با درس گرفتن از اتفاقی که اون موقع افتاد به عنوان تجربه ممکنه بتونی دفعه‌ی بعد ماموریتت رو به نحو احسنت انجام بدی. اگه دوستات واقعا برات مهم هستن، قبل از اینکه به فرار کردن فکر کنی به این فکر کن که چه طور می‌تونی نینجای بهتری برای دوستانت باشی.

 

+داشتم فکر می‌کردم:

_چه طور می‌خوای دنیا رو تغییر بدی وقتی نمی‌تونی حتی خودت رو تغییر بدی؟ چه طور می‌خوای زندگی دیگران رو نجات بدی، وقتی هنوز لنگ ِ تغییر دادن ِ یک عادت ِ ناخوشایند ِ کوچیک در درون خودت هستی؟

بعد خودم جواب ِ خودم رو دادم:

_ زمانه عوض شده، حالا دیگه قهرمان‌ها هم می‌تونن خیلی پرفکت نباشن!

اما چند دقیقه بعد متفکر ِ درونم نتیجه‌گیری کرد:

_در زندگی، اگر هدفی داری که لازمه براش بجنگی، چیزهای ارزشمندی وجود دارن که می‌خوای ازشون محافظت کنی، حتی فداکاری برای ارزش‌هایی که بهشون پایبند هستی که منتهای ِ درجات ِ قوی بودنه...برای تحقق بخشیدن به همه‌ی این‌ها نیاز به قدرت داری. اما قدرت هیچ‌وقت بدون تغییر بوجود نمیاد. از طرفی هم تغییر بدون تجربه‌ی درد میسّر نیست. پس نتیجه می‌گیریم درد چیزی نیست که راه میانبر داشته باشه. لامصّب. (فلش‌بک به این پست.)

۶ نظر ۰۶ آبان ۹۹ ، ۰۵:۳۸
ZaR

شنیده بودم بعضی‌ها در رابطه با سریال فرندز می‌گفتند که ای کاش می‌توانستند سریال را دوباره و چند باره ببینند، این حس در من برای فیلم "Kal Ho Na Ho " وجود دارد، ای کاش ندیده بودمش و می‌توانستم در این شرایط از نو فیلم را بدون هیچ پیش فرضی ببینم. اما به گمانم به جای هر دفعه که در نقش اَمان فرو می‌روم این بار باید نقش نِنا را بازی کنم.

 


*از این فاصله چقدر دور و غیر ممکن به نظر می رسی، ای کاش زودتر از انتظار ممکن شوی، خیلی زودتر..

 

۱ نظر ۲۷ دی ۹۸ ، ۱۹:۲۱
ZaR



Goblin , 2016

این خنده ی آدم هاییه که تک تکشون به بمبست رسیده بودن. هرکدوم به نوعی. سمت راستی به خاطر انجام گناه کبیره ای تبدیل به فرشته ی مرگ شده بود که روح آدم ها رو به دنیای ِ دیگه ای هدایت می کنن و در این بین حتی اجازه ی خندیدن ندارن! جایی بین مرگ و زندگی گیر افتاده بود که قدر زندگی رو بدونه. وسطی عروس ِ جنی که سرنوشتش این بود که با فدا کردن عشقش او رو به آرامش ابدی برسونه در صورتیکه اگر بخواد عشقش رو نگه داره خودش محکوم به مرگ میشه. و سومی جنگجویی بود که برای وفاداری به پادشاهش با شمشیرش جون افراد بی گناه و گناهکار زیادی رو گرفته بود و در نهایت سرنوشتش مردن بوسیله ی شمشیر خودش بدست پادشاه بود. عمر ِ نامیرایی که بهش داده شد حکم پاداش و مجازات رو با هم داشت. او وارد عذاب چند صد ساله ای شد که مرگ تمام عزیزانش رو به چشم ببینه و با خاطرات قدیمیش روزگار بگذرونه تا وقتی که..
 

+ داستان قشنگی داره اما کارگردانی به نسبت ضعیف تر عمل کرده. مرسی آقای گونگ یو و  لی دونگ ووک که اینطور خوب نقش آدم های خسته از سرنوشت رو بازی کردید.

 

پ.ن. راستش اینه که از گفتن حرف های تکراری خسته شدم. فکر کنم وقتشه که وارد مرحله ی جدیدی بشم، تجربیات جدیدی کسب کنم و حرف های جدیدی بزنم. اما چه طوریش رو نمی دونم فقط می دونم که می خوام و باید!
 

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۰
ZaR

 

 



جایی که درخت در غبارهای کهن پنهان شده
که از چشم همگان مخفیست
مگر کسانی که هدفی بزرگ دارند و قلبی پاک


The Legend Of Guardians,2010
 
 
*عنوان نوشت: "به آسمان نگاه کنید و پرواز کنید، پادتون باشه، وقتی بال‌هاتون خسته شد...روحیه‌تون رو از دست دادید و تا اونجایی که تونستید پرواز کردید.. به نیمه‌ی راه رسیدید!"

پ.ن. سـلام.
۳ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۷
ZaR

بقول اون آهنگ ِ قدیمی : تابستونه فصل شادی ُ خنده. آذوقه‌های تابستونی هم می‌تونن مثل خودش گرم و شورانگیز باشن.

کتاب

پروژه شادی / گریچن رابین

گریچن تصمیم می‌گیره به صورت آگاهانه برای افزایش میزان شادی در زندگی تلاش کنه. بعد می‌فهمه شاد بودن، میزان رضایتمندی و کیفیت زندگی تاثیرات مستقیمی بر هم دارن پس سعی در بالا بردن کیفیت زندگی در کوچکترین مسائل داره. جزء به جزء مسائل رو بررسی می‌کنه و دنبال راه حل می‌گرده. البته عقیده داره این یک پروژه‌ی شخصی بر اساس موقعیت زندگی ِ خودش هست و هر فرد می‌تونه برای خودش یک پروژه‌ی شادی ِ منحصر به فرد داشته باشه که این کتاب می‌تونه راهنمای ِ خوبی باشه.

این کتاب رو می‌شه به دو روش خوند. یک دور سریع و بعد قسمت‌های مورد نظر رو دوباره خوانی کرد و به کار برد یا آروم آروم با نویسنده جلو رفت. من راه دوم رو انتخاب کردم که بتونم روش‌هایی که می‌تونم رو عملی کنم. و نتیحه‌ی خوبی گرفتم. خوندن این کتاب مثل اسمش واقعاً شادی و انگیزه بهمراه داشت.
+ وقتی این کتاب رو می‌خوندم با خودم فکر می‌کردم من هم اگر بتونم کتابی بنویسم، احتمالاً در این شکل و شمایل خواهد بود.

فیلم

1. رسوایی 2. قاعدتاً این فیلم نمی‌تونه پیشنهاد خوبی برای دیدن باشه. فقط می‌خواستم از فرصت استفاده کنم و بگم نقدهایی که از این فیلم شده که بعضی‌ها به جا و درست و بعضی‌ها جبهه‌گیرانه نسبت به شخص ِ کارگردان هست و با اینکه این فیلم در موضع ِ تمسخر قرار گرفته، ایده‌ی خام و پشت ِ ساخت فیلم درمورد جایگاه‌ها و رفتارهای اجتماعی که دچارش هستیم درست و بسیار قابل احترام هست.
 

2. Zindagi Na Milegi Dobara

توی بالیوود فیلم‌هایی هستن که غیر هندی‌بین‌ها رو هم جذب می‌کنن. این فیلم می‌تونه جزء این دسته باشه. سه مرد کاراکتر اصلی داستان هستن اما کارگردان فیلم یک خانوم هست. با این وجود اصلاً نمیشه گفت فضای مردونه‌ای داره. پُر از ظرافت‌های قشنگه و علاوه بر تصویر جذابی که ارائه می‌ده حرف‌های قشنگی هم برای گفتن داره که در نهایت حال ِ دل ِ آدم رو خوب می‌کنه.

یکی از پیام‌های داستان می‌تونه این باشه که: وقتی رویاهای اصلی و رضایت از خود و زندگی خودش رو نشون می‌ده که در مرحله‌ی قبل ترس‌هامون رو کنار زده باشیم. بیشتر از سه چهارم فیلم در اسپانیا فیلمبرداری شده. مثل این آهنگ که درمورد فستیوال توماتینا در این کشور هست.

سریال

Hyde, Jekyll, Me

کره‌ای‌ها استاد استفاده از سوژه‌های شاخ و پایین آوردن اونها در حدّ ِ پایین‌تر از سطح ِ درک ِ مخاطب هستن! :)) که جنبه‌ی منفی و مثبت رو با هم داره. جوری که با خودت میگی یعنی این سریال واقعا درمورد یکی از یافته‌های علمی هست؟ این سریال در مورد بیماری ِ روانی اختلال چند شخصیتی هست. و داستان حول و محور زندگی و روابط این فرد می‌گرده. اگر به مسائل روان‌شناسی علاقه دارید دیدنش توصیه می‌شه ولی اگر کره‌ای بین نیستید نه  چون ممکنه نتونید با نحوه‌ی ارائه‌شون ارتباط برقرار کنید. یه کره‌ای‌بین می‌تونه کش‌دادن‌ها و بعضاً الکی شاخ‌بازی‌های مخصوص ِ کره‌ای‌ها رو تحمل کنه! :D البته جا داره تقدیر کنیم از بازیگر ِ نقش ِ بیمار ِ مذکور.

موسیقی

Wild and young - B.A.P

Feel so good - B.A.P

[MV][اجرا]

یکم جلف و بچه‌گانه هستن، ولی وقتی با گوش دادنش خود به خود سرم و بقیه‌ی اعضا تکون می‌خورن و با خواننده تکرار می‌کنم مــــا جــــــــــــــوان هستیم، احساس ِ شادمانی و حتی آزادی ِ خودساخته می‌کنم!

مهارت

نفس عمیـــــق. 5 الی 7 تا نفس عمیق بعد از بیدار شدن رو به روی پنجره، برای ساختن ِ روز ِ در پیش ِ رو فوق العاده ست.

 

پ.ن. مرسی از بانی ِ این بازی ِ هیجان انگیز. و مرسی از جیرجیرک جان که ما رو دعوت کردن.

+ مهشید، فرزانه، سپیده، بیاین بازی کنیم.
 

۶ نظر ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۴
ZaR