جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶ مطلب با موضوع «در دنیای فیلم ها :: ایرانی» ثبت شده است

رگ خواب/ فیلم خوبی بود. دختری که داستانش رو بعد از جداییش خطاب به پدرش تعریف می‌کنه. پدر ِ پیری که حضور فیزیکی یا تاثیر گذاری در فیلم نداره و فقط از اسمش استفاده می‌شه. فک کنم دختر داستان طعم پسِ‌گردنی خوردن از پدر رو نچشیده بود که ترجیح می‌داد مثل بولدوزر جلو بره، پلهای پشت سرش رو خراب کنه که به خیال خودش دست پر برگرده پیش پدرش. آدم بازنده و با حال خراب به آغوش خانواده برگرده و عجالتاً از پدر مادرش کتک بخوره خیلی بهتر از اینه که توی اجتماع از دیگران کتک بخوره و مورد ترحم غریبه‌ها قرار بگیره. یعنی می‌خوام بگم عنصر ِ بابای ِ سوپر منی که یهو از پشت صنه بیاد داخل دست دخترش رو بگیره و از وضع ِ نکبت بارش بکشه بیرون کم بود توی فیلم. [البته در این صورت کارگردان باید با حضور فردین به عنوان پدر فیلم رو می‌ساخت. :D ]

 

مادر قلب اتمی/ واقعا نمی‌دونم در مورد این فیلم چی باید بگم! هیچ نظری ندارم چون هیچی نفهمیدم ازش! حالا یا ما چیزی از فضای سورئال که می‌گن سبک ِ این داستانه هیچی نمی‌فهمیم یا واقعا هیچی برای گفتن نداشت این فیلم! [که معتقدم هر دو گزینه درسته. :D ] فقط موندم با چه استدلالی این فیلم توقیف شده بود؟ برای دو سه تا دیالوگ ِ مورد دار؟ از نظر خودشون البته! باید این فیلم رو دم دستی ببینی بره پیِ کارش، به اندازه سر ُ صدایی که راه انداخت نمی‌ارزید واقعاً.

 

ویلایی‌ها/ من معمولاً فیلمای این تیپی رو سعی می‌کنم تنهایی برم سینما و ببینم که حسابی آبغوره‌هام رو در تاریکی بگیرم بعد برگردم خونه و با خنده بگم قشنگ بود! به عنوان اولین کار کارگردان بودن؛ فیلم قابل قبولیه. البته با نقدهایی هم که بهش وارد شده موافقم. [خودتون برید ببینید و بخونید دیگه. :D ]

 

۶ نظر ۰۶ تیر ۹۶ ، ۲۰:۱۸
ZaR


«بخشش» هم مثل بقیه ی اعمال انسانی برای خودش قانون و قاعده داره. اینکه یا کسی رو نبخش یا کلّ ِ مسئله  رو با هم ببخش و رها کن بره پی کارش. می شه گفت مثل قانون "همه یا هیچ" برای منقبض شدن عضله های قلبی می مونه، اصلاً منقبض نمی شه یا همه ی عضلاتش با هم کامل منقبض می شه. چون قاعده ی سیستم اینجوریه و اگر این جور کار نکنه، اول اینکه کلّ ِ سیستم بهم می ریزه و مختل می شه. دوم هم پیام رسانی انجام نمی شه. کسی که می خواد ببخشه اگر فقط قسمتی رو ببخشه، در درونش ذره ای باقی می مونه که ممکنه تا مدت ها آزارش بده. حتی ممکنه اصلاً نفهمه چرا بخشیده و این کار براش چه فایده ای داشته یا می تونسته داشته باشه. در نتیجه اجر کارش رو بی ثواب می کنه. از خودش مایه گذاشته، گذشته، اما چیزی عایدش نشده.

* خطر اسپویل

 

 


"عماد" ِ فیلم ِ فروشنده ی اصغر فرهادی یه همچین شخصیتی بود. آدم ِ انتقام گرفتن نبود در عین حال یه چیزی در درونش نمی ذاشت به همین راحتی پیرمرد رو ول کنه بره. اینکه دنبال بهانه بود برای نگه داشتنش. حس دوگانه ای داشت برای رها کردن یا رسوا کردنش. اینکه می خواست به عنوان یه مرد غرور جریحه دار شده ش رو ارضا کنه. بین دو راهی گیر کرده بود. آخر هم نتونست بدون ِ هیچی پیرمرد رو رها کنه، اون سیلی جوابی بود برای خالی کردن حرصش از این اتفاق. اما نمی دونست این کار ِ کوچیک اون نگاه های ِ خیره و خالی ِ پایان ِ داستان رو بهمراه داره که احتمالاً تا مدت ها روی صورت خودش و زنش باقی خواهد موند.

+ جالب اینه که من با داستان ِ این فیلم بیشتر و بهتر از فیلم های قبلی آقای فرهادی ارتباط برقرار کردم. اما بالا غیرتن بیاین با هم صادق باشیم که آقای فرهادی دچار ِ مرض ِ مزمن ِ پایان های دوگانه ی خاکستری ِ رو به سیاه هست! حالا مثلاً چه اشکالی داشت داستان کمی سفیدتر تمام شه؟

پ.ن. وقتی فیلم رو پرده بود نتونستم برم ببینمش تا اینکه اکرانش تمام شد و حسرت دیدنش موند. هفته ی پیش رفتم خونه و عوض ِ دوازده تومن با پونصد تا تک تومنی داخل سینمای شهرمون دیدمش. چنان حس ّ ِ خوشایندی بسان ِ برنده شدن در لاتاری حتی(!) بر ما مستولی گشت که خدا داند. حالا جا داره عینک رِیبِن بزنم و از همین جا براتون دست تکون بدم!
 

 

 

 

 

 

۱۰ نظر ۲۳ آذر ۹۵ ، ۱۹:۱۳
ZaR

 




 [کلیک]
 
تکه ای از صحبت های کارگردان جوان:
" من معتقدم ما در حال حاضر در وضعیتی مشابه گالیه قرار داریم، به خصوص در مورد تاریخ انقلاب و جنگ. جوانان این کشور باید در واقع گالیله وار حقیقت ماجرا را بشکافند. من احساس می کنم این برهه از تاریخ یک حقیقت گمشده است، در انقلاب و هشت سال دفاع مقدس حقیقتی نهفته است که باید کشف شود و اگر این اتفاق نیوفتد به حق آن دوران ظلم شده است."
" حرف من این است. این مدل قهرمان هایی که تا به اینجا به نسل جوان نشان دادند، عمق ندارند. هیچ جای دنیا قهرمان هایشان را روی بنر و بیلبورد خرج نمی کنند. به نظرم ما باید این آدم ها را بسازیم و ابعاد مختلفشان را به تصویر بکشیم."

+ "وقتی یک نفر با مرگ کنار می آید یک نفر است اما در دوره ای از یک مملکت یک حجم زیادی از جوان ها مشتاق مواجهه با این پدیده هستند. با مرگ شوخی می کنند". ...کارگردان ِ جوان در برنامه ماه عسل 95 [کلیک] کل ِ برنامه [کلیک]

پ.ن. ما ملتی هستیم که مهم نیست جزء چه صنفی باشیم دچار حس ِ نارضایتی ِ اجتماعی هستیم. یعنی از وضعیت ِ کشورمون ناراضی هستیم. از مردم و اطرافیانمون، از همه چیز ناراضی هستیم. همه کس رو تقصیر کار می دونیم جز خودمون. و در بیشتر مواقع به جای نقد سازنده؛ تخریب و تمسخر می کنیم. اما شاید نظیر این فیلم ها ما رو به فکر فرو ببره که به هر شکل و لعاب، جزء هر دسته و حزبی باشیم؛ ملیّت یکسانی داریم یعنی ایرانی هستیم... ما جوان ها در این بَل بشوی ِ در هم برهم ِ زمانه، به اونهایی که اینجوری مرگ رو به بازی گرفتن؛ یک " ساختن ِ درست ِ خودمون" بدهکاریم. چون اگر درست ساخته شیم می تونیم بعد درست تغییر ایجاد کنیم.

 

 

۸ نظر ۰۴ مرداد ۹۵ ، ۰۹:۵۴
ZaR

نیم ‌رخ‌ ها / ایرج کریمی
کفشهایم کو / کیومرث پور احمد

انگار جدیداً میشه سینماها رو  سه‌شنبه‌ها جزء پرترافیک‌ترین مکان‌ها به حساب آورد. مخصوصاً پردیس‌ها که تجاری تفریحی هم هستن و وسایل ایاب و ذهاب مشتری‌ها رو در سر ُ شکل ِ اعلا با قیمت‌های گزاف‌تر از حد ِ معمول فراهم می‌کنن! هر چند باری که سه‌شنبه‌ها بدون ِ برنامه رفتیم موفق به دیدن فیلم‌های پرطرفدار مثل ابد و یک روز و بادیگارد نشدیم و در دو هفته‌ی اخیر دو فیلم بالا نصیبمون شد. که البته از این قسمت ِ ناخواسته راضی بودیم. مخصوصاً نیم رخ ها رو که ساعت 10 شب یکهو در دامن‌مون افتاد. تنها اطلاعی که از فیلم داشتم این بود که روز قبل اسمش رو در این پست ِ وبلاگ روز از نو شنیده بودم. وقتی نشستیم.. بابک حمیدیان که وارد شد گل از گل ِ من شکفت. :D

 

از  هر دوشون میشه اشکالاتی گرفت. مثل ِ پایان ِ آب هندونه‌ای ِ نیم رخ ها!! :| که تصمیمات  و روحیات ِ زن ِ داستان رو یه جورایی زیر سوال می‌بره(اگه نظر من رو بخواید)، مثل نحوه‌ی رمزگشایی از داستان ِ کفشهایم کو و ...

امّا هر دوی این فیلم‌ها این توانایی رو دارن که روی ِ احساس ِ بیننده دست بذارن. میشه به دنیای ِ داستان وارد شد و آدم‌هاش رو باور کرد. احساس ِ استیصال دختری رو که هر کاری می‌کنه پدرش قادر به شناختنش نیست. احساس ِ دو خانومی که دارن مهم‌ترین مرد ِ زندگیشون رو از دست میدن و هر کدوم به روش خودشون سعی در خوشحال کردنش دارن. یا حتی احساس ِ مردی که بین ِ کشمش‌های مادر و همسرش گیر کرده و با حال ِ خرابش سعی داره اوضاع رو کنترل کنه. ته مونده‌ی شادی‌های کوچکشون که در هر دو فیلم به صورت قشنگی نشون داده شده.

 

+ رضا کیانیان و بابک حمیدیان در نوع خودشون عالی بودن. حمیدیان نقش یه فرد سرطانی رو بازی می‌کنه و تو تا اعماق وجودت می‌تونی درکش کنی، درد رو از تک تک حرکاتش و چنگ زدن به آخرین لحظه‌های زندگی رو بفهمی... در فیلم کفشهایم کو موسیقی پررنگه و نوع ِ روایت ِ نیم رخ ها ادبی هست که خیلی خیلی به دل می‌شینه و برای اهل هنر و ادبیات می‌تونه خوراک خوبی باشه.

 

‌پ.ن.  در راه برگشت از فیلم نیم رخ ها دو حس ِ متفاوت داشتم. دخترکی بودم با چشم‌های قرمز که بینی‌ش رو بالا می‌کشه ولی با خودش چنین گفت‌و‌گویی داره: «رفتیم گرفتاری‌های ملت رو دیدیم، برای بدبختی‌هاشون و بدبختی‌های خودمون گریه کردیم، سبک شدیم و برگشتیم! فقط اینجور مواقع آدم باید یادش باشه دستمالی چیزی همراه خودش داشته باشه که اون وسط کاسه‌ی چه‌کنم چه‌کنم دست نگیره و در نهایت دست به دامن ساق دست ِ سورمه‌ای‌ش بشه!! یکی هم نیست بهمون بگه نونتون کمه آبتون کمه دو تا دختر تنها 10 شب پا می‌شید می‌رید سینما که بعد مجبور بشید دو برابر پول ِ بلیط ِ نیم‌بها کرایه تاکسی بدید و برگردید!»

 

 

۶ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۹
ZaR

بعضیا فکر می کنن چون در زندگی بهشون اجهاف شده یا به اون چیزی که می خواستن نرسیدن این حق رو دارن که با انصاف نباشن، در برابر بقیه‌ی مردم  رفتار درست رو نداشته باشن  چون همه سر و ته یک کرباسن. اما احتمالا نمیدونن خیلی وقت‌ها معادلات درست از آب در نمیان.

مرد این داستان (صابر ابر) از این دست آدم‎هاست. خانوم‌خونه (نگار جواهریان) عقیده‌ای مغایر با همسرش داره و صافی ُ صداقت رو ترجیح میده. اما همه جوره پشت شوهرش ایستاده و حمایتش می‌کنه. و چقدر رابطه‌ی مچ ِ این زن و شوهر به دل می‌شینه. میشه گفت یه جور «طنز ِ اجتماعی» هست. فیلم ِ خوبیه[بیشتر از نظر محتوا]. به بهانه‌ی نزول اجلاسش در سوپرمارکت‌ها.

 

۴ نظر ۳۰ بهمن ۹۴ ، ۰۶:۰۰
ZaR

پارسال برای امتحان علوم پایه‌م کلّ کتابخونه‌های غرب به سمت شمال ِ غرب رو آباد کردم. یکی از کشفیاتم کتابخونه‌ی فرهنگسرای فردوس بود. هنوز هم رفت و آمدمون ادامه داره. این کتابخونه علاوه بر فضا و دامنه کتاب‌های خوبی که داره؛ همیشه اونجا رفتن برای من یک دوراهی ِ بچه‌گانه و بامزه بوجود میاره. وقتی سوار اتوبوس می‌شم ایستگاهی به نام "ایستگاه معلولین" پیاده می‌شم، کمی بالاتر چهاراهی هست که به سمت جنوب اگر بری اولین چهار راه سمت راست می‌شه فرهنگسرای فردوس، ازشمال می‌ره به خیابان آیت ا... کاشانی. چند صد متر بالاتر می‌رسی به مجتمع پردیس زندگی که طبقه‌ی دومش سینما ست. موقع رسیدن به این چهاراه صدایی همیشه می‌پرسه کتابخونه یا سینما؟ مسیر ِ پیاده‌ای رو که برای رسیدن به کتابخونه طی می‌کنم صرف برنامه‌ریزی‌های فضایی برای بررسی سانس‌ها، رفتن و دیدن ِ فیلم‌ها می‌شه. بلاخره یکی از روزهای مرداد ماه این حس رو لبیک گفتم، راه رو کج کردم به سمت ِ بالا و پیاده راه افتادم. قرعه به نام فیلم دوران عاشقی افتاد.

[خطر لوث شدن داستان]
نکته‌ی جالبی در این فیلم وجود داشت، خانوم داستان (لیلا حاتمی) وقتی می‌فهمه همسرش(شهاب حسینی) بهش خیانت کرده مثل هر زن ِ دیگه‌ای ناراحت می‌شه، با توجه به موقعیت اجتماعی‌ش که از همسرش هم به نسبت بالاتر هست می‌تونه دست به خیلی کارها بزنه اما آرامش ِ ظاهری‌ش رو حفظ می‌کنه، سکوت پیشه می‎کنه تا بتونه با تدبیر عمل کنه.
جایگاه اجتماعی بالا یا پایین، تحصیلکرده یا بی‌سواد چه فرقی می‌کنه؟ خانوم‌ها وقتی در جایگاه ِ خیانت قرار می‌گیرند عرق سردی روی بدن‌شون می‌شینه؛ حالا باتوجه به موقعیت‌ها واکنش‌ها متفاوته. اما خانوم ِ این داستان نشون داد که می‌شه بعد از این اتفاق ِ دردناک؛ فرو نریخت.
وقتی فیلمی بعد از چند ماه اینطور در ذهنم ماندار شده؛ نشانه‌ی خوبیه. این فیلم به تازگی وارد شبکه سینمای خانگی شده، اگر دوست داشتید تهیه‌اش کنید.

پ.ن. سه شنبه هم رفتم و فیلم شکاف رو دیدم. اگر به احتساب بازیگر‌های بنامی که در فیلم هستند برای دیدنش قلقلک می‌شید، سعی کنید کمی گزیده‌تر عمل کنید، به قول آقای خارج از چارچوب : "تجربه می‌گه حضور بازیگرای خوب، لزوما خبر از یه فیلم خوب نمیده"
تنها عنصر دوست داشتنی فیلم "پیمان" با بازی ِ بابک حمیدیان بود با کله‌ی صیقلی‌ش در نقش ِ همسری ِ که نگران ِ وضعیت زن و زندگی شه.. از طرفی فراز و فرود هم داره. در کل به نسبت بقیه کاراکترهای داستان که شخصیت‌های ِ کسل کننده‌ای دارند کمی بهتر عمل می‌کنه. البته این خوش اومدن ِ ما  بر می‌گرده به علاقه‌ای که به بازی ِ ایشون داریم. بابک حمیدیان رو از فیلم «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» شروع کردم به دوست‌داشتن و دیدن «چ» مهر تائیدی زد بر این احساس. نقش ِ پسر ِ بسیجی ِ متعصب ِ ... :)) خیلی حسّ ِ شیرینی به این نقش دارم.
 


 
۴ نظر ۰۱ بهمن ۹۴ ، ۱۶:۰۰
ZaR