جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۱۳ مطلب با موضوع «در دنیای فیلم ها :: کی‌دراما» ثبت شده است

1. چی جای سریال دیدن‌های نصفه شبی اون هم با کیفیت 720 نتفلیکس؛ وصل به تلویزیون رو می‌گیره؟ همراه با پارتنر ِ پایه و صد البته منوهای خوشمزه و سَردستی.
مثل این(تا حالا ترکیب نودل و کاهو رو امتحان کردید؟) یا این(شما هم آب سوپ ِ اضاف اومده از ظهر رو نگه می‌دارید و آخر شب ازش یه چیز محشر می‌سازید؟ اگر امتحان نکردید امتحان کنید). اگه بخوایم خیلی شخصی‌سازیش کنیم و موافق میل باشه می‌شه این. دیگه بعد از سال‌ها کم ُ زیاد کردن رسپی نودل می‌تونم بگم همـــه چی رو باهاش امتحان کردیم. حتی پای مرغ و ربّ انار، حتی آلو بخارا و گوشت گوسفند، حتی بامیه! نگم براتون از میزان شعفی که خلق این مزه‌های فضایی ایجاد می‌کنه. ادویه‌ی خود نودل به تنهایی مزه نداره، البته شاید به ذائقه‌ی ما نمی‌خوره واسه همین هرچی ادویه بشه بهش اضافه می‌کنیم. می‌تونیم اسم این استراتژی رو بذاریم: وقتی که نیاز ِ شکم هنگام دیدن فیلم و سریال باعث ِ عرضه‌ی رسپی‌های عجیب و غریب می‌شود.
 

2. Start Up


فکر کن با خواهرت همچین جایی دعوات بشه! :))

اصل ِ کلیشه ست این سریال. منتها همراه با رنگ و لعاب بصری بسیـار زیبا. اینقدر بعضی از سکانس‌ها چشم‌نواز هستن که هر لحظه انتظار داری یه اتفاق خارق‌العاده اون وسط بیوفته(با توجه به سابقه‌ی نویسنده و کارگردان). در حال پخشه، و سریال در حال پخش دیدن یعنی آسیب پذیری! یعنی نقطه ضعف دادن دست عوامل سریال! هفته به هفته می‌شینی سریال رو می‌بینی کم کم با فضای داستان ارتباط برقرار می‌کنی، اون وقت در یک ثانیه می‌تونن قصر آرزوهایی که برای داستان و شخصیت‌ها داشتی رو ویران بکنن. بیچاره‌ها انگار گروگان هستن دستشون!
البته خوبی ِ با هم دیدن سریال کلیشه‌ای اینه که شما هم در برابر اون‌ها قدرت دارید، مثلاً بشینین دور هم نولیت بخورید و روح مبارک نوسینده کارگردان و ما یتعلقات سریال رو آبکش کنید، آی می‌چسبه.

۶ نظر ۰۲ آذر ۹۹ ، ۰۳:۴۴
ZaR

باتشکر از یانگوم که اول در آشپزی نخبه بود، بعد از تبعید هم توانست دو روزه پزشکی را آنقدر از بر شود که بتواند بیماران را درمان کند، در امتحان دانشکده‌ی پزشکی قبول شود و از همه مهم‌تر حسّ خرفت بودن را تمام و کمال به بچه‌های مردم القا کند!

 

*بُلکُم در منطقه‌ی ما به شخصی اطلاق می شود که در رفتارش ادعای زیاد و کمی نیرنگ بازی به معنای مثبت داشته باشد.

۱ نظر ۲۴ شهریور ۹۹ ، ۲۳:۴۹
ZaR

 

"وقتی در شرایطی قرار گرفتی که آموخته‌های قبلیت به دردت نمی‌خورن."


سه پروسه برای گذروندن داری:

1. مرثیه سُرایی/  عزاداری برای کسی که بودی و دود شدن ِ تلاش و کوشش ِ سالهای متمادی. بشینی و دست رو دست بذاری بدون هیچ برون ریزی. تا وقتی‌که این مرحله بگذره.

2. بی‌عاری؛ چند پله بالاتر از انعطاف پذیری/ در این مرحله «خواستن» هیچ نقشی نداره، فقط و فقط «اجبار» و «ضرورت». باید جوری بشی که هیچ وقت نبودی، تبدیل به آدمی بشی که فکر می‌کردی امکان نداره؛ نمی‌تونی! وجهه‌هایی از وجودت رو به زور بیدار کنی و به سطح بیاری که هیچ وقت فکر نمی‌کردی ممکنه در درونت وجود داشته باشند! جوری رفتار کنی که باید رفتار کنی نه جوری که دوست داری رفتار کنی! ترجیحاً راهی رو انتخاب کنی برای رفتن که همیشه ازش نفرت داشتی! منفی و مثبت فرقی نداره، مهم جدا شدن از "منی" هست که بودی یا حداقل فکر می‌کردی هستی.

 

3. دستاوردها/ وقتی مرحله‌ی قبل رو با تمام خسارات ِ وارده بر زندگی پشت سر بذاری یعنی تونستی از شخص ِ قبلی که بودی بگذری [به اجبار یا اراده برای کائنات هیچ تفاوتی نداره به واقع.]، حالا تو شده‌ای «همه»، یعنی هر چیزی که برای بقا لازم هست رو تونستی کسب کنی و در درونت داری. الان میتونی در حین ِ التیام کبودیها و جراحات حاصل شده بر تَن و روح، علاوه بر طلب کردن ِ آموزه‌های جدید، از آموخته‌های قدیمی جور ِ دیگه‌ای استفاده کنی، در واقع آماده‌ای برای برداشتن قدم ِ بعدی در جهت ِ ماندگاری.

 

۳ نظر ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۴
ZaR

"وقتی تصمیم گرفتم رویام رو دنبال کنم، فکر کردم زندگیم مثل راه رفتن توی یه تونل تاریک بشه. ولی نمی‌دونستم قراره اینقدر تیره و تار باشه، قراره اینقدر پر از تنهایی باشه.."

۵ نظر ۰۶ بهمن ۹۶ ، ۰۱:۴۵
ZaR

 


Father Is Strange , 2017

+ مثل اینکه دعای مادرها موقع عصبانیت ربطی به ملیت نداره! همه دخترای دنیا سر ُ ته یه کرباسن، مادرا هم. و بصورت دو سویه از دست هم حرص می‌خورن. واقعا نمی‌دونم اگر یه دختر مثل خودم داشته باشم چه طور باید زندگی کنم! [:D]
این سریال های آبکی چقدر خوبن خدایا! که مثلاً می‌خوان بگن از محبت خارها گل می شود و .. اما آیا واقعا فقط یه مشت چرت و پرتن؟ نه، نه، نه. این جور فیلم‌ها و سریال‌ها دلها رو نرم می‌کنن، احساس صمیمیت رو درونت بیدار می‌کنن و درصد امید به زندگی رو افزایش می‌دن. پس هر وقت این فاکتورها درونتون کم شد نترسید، با خیال راحت یه سریال آبکی ببینید و حالش رو ببرید. دنبال فیلم‌ها و سریال‌های سخت‌بین نباشید آدم با خودش رودربایسی نداره که، وقتی در حال نیمه هوشیار در بستر افتادی مجبور نیستی بازگشته و دانکرک ببینی که!

+ عجالتاً اگه از زندگی با خانواده خسته شدید چند سال بیاید بیرون بعد به حد مرگ مریض بشید. جوریکه حتی شب و روز تولدتون هم در بستر بیماری بیوفتید، کسی هم ازتون خبری نداشته باشه. هعی مامان کجایی که دخترت تب داره، بدن درد داره و چشماش به حد مرگ می‌سوزه. کجایی که نازم رو نکشی و با تشر بگی  "بلند شو بلند شو بزرگش نکن." !  اون موقع ست که می‌تونیم بفهمیم زندگی ِ با پشتوانه یعنی چی! وقتی شیر فلکه‌تون خراب شده باشه و همزمان از چشم و بینی و دهان چکه کنه، یکی هم نباشه که بهش غر بزنید، اون موقع بهتون می‌گم! حالا نه اینکه نمی‌دونم چیکار باید بکنم فقط حوصله‌م نمی‌شه! حال ِ زار ِ ما هم عالمی دارد اگر دانی.

+ چیز خوبی که جدیدا کشف کرده‌ام اینه که چقدر زائقه‌م به میزهای رنگاوارنگ و پر از غذاهای گیاهی و غیر گیاهی کره‌ای نزدیکه. اصلا جشن تولد یعنی فقط غذا! اول شکم رو خوشحال کنین بابا بعد بریم سراغ  باقی قضایا که اگه نبود هم نبود! من از اون غذاها می‌خوام. هشت‌پا می‌خوام، صدف زنده می‌خوام، از اون سبزیجات معروف که بهش میگن کیمچی شور که همیچین زیر دندون خرچ خرچ می کنه که دل و دنیات رو می‌خوای تسلیمش کنی! آه خدای من. [:|] امشب یه سوپ درست کرده بودم کعنهو پی‌پی بچه‌ی اسهالی؛ زردچوبه‌ای ِ خالص، البته مزه‌اش دیگه چقدر به واقعیت نزدیک بود نفهمیدم. فقط خورم. خدایا یه کاری کن فردا همه چیم درست بشه و بتونم راحت و با لذت غذا بخورم وگرنه کل کائناتت رو بهم می‌ریزم؛ حالا دیگه خود دانی. با تشکر.

 

پ.ن. دیگه در مورد اتفاقات اخیر بذارید هیچی نگم، معترضی باش آقا جان، در این حد جوگیر که پرچم کشورت رو در ملاء عام آتیش بزنی؟ تو رو باید چیکارت کنن آخه!؟!! در این راستا شاعر می‌فرماید درد داره، تمام داستان‌ها درد داره. درد داره، تمام رابطه‌ها درد داره. درد داره، این قصه درد داره. درد داره، این رابطه درد داره.

* عنوان نوشت: درد دارهــــــــــــه!

 

۲ نظر ۱۶ دی ۹۶ ، ۰۲:۲۴
ZaR

1. اولین باری که تبخال زدم.. فک کنم 22 سالم بود. پولم رو خورده بودن.. اینکه حقم رو خوردن از طرفی کاری هم ازم بر نمیاد برام قابل هضم نبود، فقط حرص می‌خوردم و خودخوری می‌کردم. فرداش که گوشه‌ی لبم متورم شده بود باورم نمی‌شد ممکنه تبخال زده باشم! از چیزی که بدم می اومد سرم اومده بود. متنفر بودم از تبخال و همیشه ته دلم مطمئن بودم هیچ وقت تجربه‌اش نخواهم کرد اما بلاخره حرارت کاذب ناشی از این عصبانیت‌های بدون بروز کار خودش رو کرده بود.
خدا رو شکر راه مقابله باهاش رو بلد بودم و در نطفه خفه‌اش کردم. از اون به بعد هر وقت علامتهاش ظاهر می‌شن می‌فهمم که حرص خوردم و خودم نفهمیدم!
+ نکته: اگر شما هم تبخال می‌زنید با یک راه حل ساده می‌تونید باهاش مقابله کنید. بهترین راه اینه که در نطفه خفه‌اش کنید. تـه دوتا خیار رو ببرید و به هم محکم بمالید تا کف کنه، بعد کف بوجود اومده رو روی محل مذکور به بمالید، اگر خیلی بزرگ نباشه با یک بار مالیدن ورم و التهاب لب می‌خوابه. راه کمکی: به تیکه‌ای پنبه یا دستمال کمی آبغوره زده و در محل مذکور به دفعات قرار بدید.

 

2. برای ایستادگی در برابر یه سری از موقعیت‌ها در زندگی آدم می‌فهمه فقط به کمک یه سری حس‌های درونی توان مقابله با شرایط موجود ممکنه. یه جاهایی باید شهامت داشته باشی..شهامت ِ باختن، شهامت ِ گول خوردن، شهامت احمق فرض شدن، شهامت ِ مفعول ِ مطلق بودن! خیلی مهمه بتونی این افعال رو برای خودت حل ُ فصل کنی. اینکه؛ قرار نیست همیشه برنده باشی، همیشه حاکم باشی یا اصلاً برگ برنده‌ای در دست داشته باشی! بیا و یه بار هم بازنده باش، اصلا تا ته بازندگی برو ببین چه جوریه؟ تا ته محکوم  بودن برو ببین چه جوریه؟ خدا رو چه دیدی شاید تهش قالیچه سیلمان بود! ببین!! بیا و اگه قراره بازنده باشی هم بهترین و خاص‌ترین باش!

 

 


The Big Hit , 2017

 

 

* عنوان نوشت: اگه باختی اشکال نداره، عزتت رو هیچ وقت نباز. [چه اشکال داره؟ شاید این روزا توی زندگیم دیگه هیـچ وقت تکرار نشدن.. که مطمئنم نمی شن.]

 

۵ نظر ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۳
ZaR



Goblin , 2016

این خنده ی آدم هاییه که تک تکشون به بمبست رسیده بودن. هرکدوم به نوعی. سمت راستی به خاطر انجام گناه کبیره ای تبدیل به فرشته ی مرگ شده بود که روح آدم ها رو به دنیای ِ دیگه ای هدایت می کنن و در این بین حتی اجازه ی خندیدن ندارن! جایی بین مرگ و زندگی گیر افتاده بود که قدر زندگی رو بدونه. وسطی عروس ِ جنی که سرنوشتش این بود که با فدا کردن عشقش او رو به آرامش ابدی برسونه در صورتیکه اگر بخواد عشقش رو نگه داره خودش محکوم به مرگ میشه. و سومی جنگجویی بود که برای وفاداری به پادشاهش با شمشیرش جون افراد بی گناه و گناهکار زیادی رو گرفته بود و در نهایت سرنوشتش مردن بوسیله ی شمشیر خودش بدست پادشاه بود. عمر ِ نامیرایی که بهش داده شد حکم پاداش و مجازات رو با هم داشت. او وارد عذاب چند صد ساله ای شد که مرگ تمام عزیزانش رو به چشم ببینه و با خاطرات قدیمیش روزگار بگذرونه تا وقتی که..
 

+ داستان قشنگی داره اما کارگردانی به نسبت ضعیف تر عمل کرده. مرسی آقای گونگ یو و  لی دونگ ووک که اینطور خوب نقش آدم های خسته از سرنوشت رو بازی کردید.

 

پ.ن. راستش اینه که از گفتن حرف های تکراری خسته شدم. فکر کنم وقتشه که وارد مرحله ی جدیدی بشم، تجربیات جدیدی کسب کنم و حرف های جدیدی بزنم. اما چه طوریش رو نمی دونم فقط می دونم که می خوام و باید!
 

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۰
ZaR

این منم وقتی با یک حقیقت ِ غیر  قابل ِ انکار رو به رو می شم! :))




Moon Lovers , 2016

 

 

اول یک حسّ ِ مخلوط شامل شوکه شدنی که همراه با حس ِ مظلوم بودن هست - موازی با مجبور بودن [مورد جبر قرار گرفته] - همراه با احساس ِ نا اَمنی ِ توام با هراس! بعد از اینکه از این مرحله گذر کردم و به خودم اومدم،
دوم دست ها رو مشت می کنم و می گم: «واقعیت ها ممکنه منطقی نباشن اما وجود دارن، نمی تونم/نباید به عقب برگردم. پس هرجوری شده باید زنده بمونم و زندگیم رو بسازم!»
سوم ...ای پناه ِ در راه ماندگان.
 

۶ نظر ۱۰ دی ۹۵ ، ۰۰:۳۴
ZaR

بهش می‌گم: «داشتن رابطه در زمان عادت ماهیانه علاوه بر اینکه باعث عفونت شدید علل خصوص در خانوم‌ها می‌شه، درصد زیادی هم ناباروری رو افزایش می‌ده. چون در این مدت دهانه‌ی رحم بازه، اگر اسپرم حرکت کنه بره بالا و وارد جریان خون بشه سیستم ایمنی بدن به عنوان ناشناس شناساییش می‌کنه، براش آنتی‌بادی می‌سازه و به عنوان خاطره ذخیره‌ش می‌کنه، اون‌وقت در دفعه‌های بعدی وقتی اسپرم وارد شه علیه‌ش وارد عمل می‌شه.»

توی چشمام نگاه می‌کنه و می‌گه: «هنوز متاهل نشدی بفهمی وقتی آدم می‌خواد یعنی می‌خواد!»

اول هنگ می‌کنم، بعد ترجیح می‌دم خودم صحنه رو ترک کنم! در حالی که شونه بالا می‌ندازم ُ می‌خندم؛ با خودم زمزمه می‌کنم: وقتی آدم می‌خواد یعنی می‌خواد دیگه! [:))]

 

پ.ن.1 دین با دین بودنش اجباری درش نیست دیگه متقاعد کردرن دیگران که جای خود داره!

پ.ن.2 فعلاً قسمت اعظم ِ وقت آزادم روی دو مسئله خلاصه می‌شه، سریال کره‌ای می‌بینم یا بافتنی می‌بافم، هر دو برای تمدد اعصاب فوق‌العاده‌ هستن. [:D]
 

 

۸ نظر ۰۲ آبان ۹۵ ، ۰۰:۴۶
ZaR

1. " ما فقط بچه بودیم، دوتا بچه که از طرف پدرهامون رها شده بودیم. پذیرفتنش اشکالی نداره. اگه اینو بپذیری هر دو در پایان داستان نجات پیدا می‌کنیم.

واسه‌ی دزدیده شدنمون نمی‌تونیم کسی رو سرزنش کنیم. در گذشته هر چی بیشتر متنفر می‌شدم و بیشتر بقیه رو سرزنش می‌کردم بیشتر خودمو بدبخت می‌کردم. می‌خواستم هر کاری بکنم که زنده بمونم و اگه العان تسلیم همه چیز بشیم... بیا زندگی کنیم... بیا زندگی کنیم." [Hyde Jekyll Me]

می‌خواست یاد بگیره احساس کنه، حرف بزنه و بخنده. می‌خواست سعی کنه آدم ِ بهتری باشه تا خودش رو پیدا کنه... مگه اینها از پایه‌ترین حقوق آدم بودن نیست؟ ولی.. اشکال نداره اگه یک عمر فرصت تجربه‌ کردنشون رو نداشته، تونست ماهی‌ش رو زنده از آب بگیره و شروع کنه به زندگی کردن.

 

2. به گمانم برنامه‌ی ماه عسل دو سال پیش بود، یک قسمت در مورد بچه‌های یتیم و سر راهی بود. یکی از پسرها بزرگ شده بود و تونسته بود به جاهای خوبی برسه. اما شناسنامه نداشت. هیچ کس حتی خودش سن دقیقش رو نمی‌دونست. فقط می‌دونستن به صورت تقریبی در یک رنج سنی قرار داره. ازش پرسید:«هیچوقت به فکر انتقام نیوفتادی؟» جواب داد :«با خوشبخت شدن از زندگی انتقام گرفتم!»

این جمله مثل میخ داخل ِ ذهنم حک شد. بچه‌هایی که کودکی‌هاشون رو از دست داده‌ن.. کی می‌دونه برای چه مدت طولانی چه حجمی از احساس ِ حقارت، حسرت، غم و حتی خشم رو با خودشون حمل کرده‌ن؟ کی می‌دونه دنیا یه زندگی به اینها بدهکاره یعنی چی؟ کی می‌تونه بفهمه ناخواسته دچار جنگ تحمیلی شدن و جنگ زده شدن یعنی چی؟ چه طور درونشون چندین و چند تا میدون ِ مین داشته‌ن که حتی بمب‌های خنثی هم درونش عمل می‌کرده؟* نه! هیچ کس نمی‌تونه بفهمه.

 

جمع بندی ِ 1 و 2 :

_ در بیماری اختلال چند شخصیتی، در فرد دو تا چند شخصیت مختلف می‌تونه بروز کنه که می‌تونن هیچ سنخیتی با هم نداشته باشن. مثلاً اگر شخصیت اصلی افسرده، ترسو و خودخواه باشه شخصیت دوم برای جبران اولی مهربان، پرانرژی، بخشنده و شوخ می‌شه با مهارت‌هایی کاملاً متفاوت. در واقع این دو شخصیت  از درون یک آدم منشاء می‌گیرن. وقتی در شرایط قرار بگیره می‌تونه آدمی باشه که هیچ وقت نبوده، قادر باشه چیزهایی در درونش بسازه که اصلا نمی‌دونسته ممکنه! این مسئله نمایانگر قدرت ِ بی‌انتهای ِ انسان نیست؟ اینجا نباید گفت و تبارک الله احسن الخالقین؟ نباید این توانایی‌ها رو از وجودمون بیرون بکشیم؟

_ ما با هر پیشینه و در هر ضعیتی که باشیم همیشه در معرض خطر ِ بمب‌های درونی و بیرونی قرار داریم که اگر خنثی‌شون نکنیم می‌ترکن.

_ بیاین با شاد بودن، خندیدن و خوشبخت شدن؛ از زندگی انتقام بگیریم.

 

* برگرفته از ترک‌های 3 و 5 آلبوم امیر ِ بی‌گزند ِ محسن چاووشی.

پ.ن. اول می‌خواستم عنوان رو بذارم Sapnaa hai but ek din sach hoga [العان آرزوئه اما یک روز به واقعیت می‌پیونده] این یکهو اومد به ذهنم، ای راهنمای سرگشتگان..

 

۴ نظر ۰۴ شهریور ۹۵ ، ۲۳:۱۱
ZaR