جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

مواجهه‌ از نوع اول یا دوم؟

شنبه, ۲۱ آذر ۱۳۹۴، ۰۷:۰۵ ب.ظ

در انتقال / بروز ِ یک حقیقت ِ تلخ که می‌تونه هنوز هم اتفاق نیوفتاده باشه، برای شخصی که این جریان مربوط به او هست، دو نوع برخورد می‌تونه وجود داشته باشه:

اول. با شنیدن ِ این حقیقت، فرد به سختی با گذروندن ِ مراحلی[بیشتر درونی] بلاخره این حقیقت رو می‌پذیره و از اونجایی که دانستن بعلاوه‌ی پذیرش ِ مسئله مساوی‌ست با سوار شدن بر قضیه‌ی مذکور، به تدریج و با گذر زمان می‌تونه راهی پیدا کنه و از پسش بر بیاد.

دوم. فرد با فهمیدن ِ حقیقت ِ موجود در زندگی‌ش هول وَرش می‌داره، اونقدر بانگ ِ چرا من چرا من سر می‌ده و به قضیه فکر می‌کنه که طبق قانون جذب اون حقیقت ِ تلخ رو سریع‌تر و فجیع‌تر به خودش و زندگی‌ش جذب می‌کنه!

*تبصره: «آه» و گریه» در هر دو نوع وجود داره، اما آه ِ اولی از نوع ِ خالی شدن ِ و سبک کننده‌ست، آه ِ دومی پُر کننده‌ست و باعث ِ بروز ِ نوعی خشم ِ درونی در فرد می‌شه.


پ.ن. نظر شما چیه؟ اگر در مقام ِ کسی که باید اون حقیقت ِ تلخ رو بازگو کنه یا بشنوه بخواید قرار بگیرید؟

۹۴/۰۹/۲۱
ZaR

نظرات  (۴)

درست متوجه نشدم:| میشه بیشتر توضیح بدید
من خودم وقتی با یک حقیقت خیلی خیلی سخت و دردناک مواجه شدم، به خدا میگفتم: چرا منننننننننننننننننن؟!
پاسخ:

مثل ویروسی که وقتی ناشناخته ست درمان نداره. اما وقتی ویروس کشف میشه، ویژگی ها ، طول عمرش و ..  شناخته میشه بعد می تونن نقاط ضعف ش رو پیدا کنند و علیه ش دارو بسازند. مواجهه با مسائل زندگی هم همین جوری ِ شما وقتی بتونید با حقیقتی که در زندگی تون اتفاق افتاده/هست کنار بیاید و قبول کنید که وجود داره  بعد میتونیسد بشناسیدش و برای تغییر ِ وضعیت کاری انجام بدید.

+ همون طور که می تونید بگید خدایا «چرا من» میتونید بگید «چرا من نه؟»
در این مواقع می تونید به این فکر کنید که میتونست بدتر از این هم بشه. اگر به بدتر از چیزی که پیش اومده لحظه ای فکر کنید اتفاق ِ پیش اومده قابل تحمل تر میشه و احتمالا یه خدا رو شکر بتونید بذارید تنگش.

امیدوارم منظورم رو درست رسونده باشم.

یاد درسای عمومی حفظی افتادم که هیچ وقت نمیتونستم باهاشون ککنار بیام: دی

گفتن حقیقت و خبر تلخ...سخته ولی خب باید گفت!

برای من یه حالت خیلی بدی هم پیش میاد. اونم شجاعت گفتن اون حرف تلخست!

اصلا جواب سوالتو دادم بااین جواب؟!

 

پاسخ:
من توی دبیرستان به درسای حفظی علاقمند شدم :))

اره یه جورایی. از منظر ِ گوینده گفتی. من هم باشم می گم.. یعنی فکر میکردم این بهترین راه حل ِ. هست ولی نه برای همه. آدم ها متفاوت ن..
۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۵۹ کودک فهیم
من فکر میکنم تو زندگی این ماییم که باید با شرایط وفق بدیم خودمون رو، پس هر چی زودتر بپذیریم سریعتر به روال عادی برمیگردیم.
ولی واقعا اگه یه روز خدایی ناکرده یکی از عزیزام از زندگیم حذف بشن نمیدونم میتونم با همین منطق باهاش کنار بیام یا نه. قشنگ کابوس شده واسم! :(
پاسخ:
درسته. اول باید کنار بیایم با شرایط تا بعد بتونیم فاعل بشیم و شرایط رو به نفع خودمون تغییر بدیم. ما همون قدر که مفعولیم میتونیم توی زندگی و این دنیا فاعل باشیم فقط باید کِی و کجا رو بتونیم تشخیص بدیم.
چرخش ِ روزگار مطلقا دست ِ ما نیست. خب چه کاری از دست مون برمیاد جز اینکه العان که هستن از بودن شون در زندگی مون استفاده کنیم. بهشون محبت کنیم.. ازشون تشکر کنیم که فقط هستن..
تا اینجای زندگیم هر وقت شنونده بودم در مقام اول بودم و همیشه سعی در پذیرش موقعیت مذکور داشتم هرچند سخت و جانکاه.
پاسخ:
چقدر ارزشمند.
سخت و جانکاه هست اما نتیجه ش در نهایت نسبت به دومی دل پذیر تره مخصوصا چون توام با آگاهی هست.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">