جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی


حالت ِ غم به دو مرحله تقسیم میشه:

1. وقتی که لازمه آدم غمگین باشه و دوره‌ای رو  بگذرونه، در واقع در این مدت آماده بشه برای مراحل بعدی. می‌تونیم اسمش رو بذاریم دوره‌ی "غم لازم" .

2. وقتی ِ که دوره‌ی اول به اتمام می رسه و فرد از نظر ِ روانی و حتی فیزیولوژیکی آمادگی گذر از شرایط ِ قبلی رو داره، در واقع وارد ِ مرحله‌ی جدیدی شده اما ممکنه خودش ندونه، اسم این مرحله رو هم رو میشه گذاشت "غم بَس" [مشخصه اسم‌ها رو از خودم در آوردم؟! :D ]
بعضی وقت‌ها تنبلی و عادت کردن به شرایط ِ مرحله‌ی قبلی اجازه‌ی بلند شدن رو به فرد نمی‌ده. اینجا باید محرک‌های درونی و بیرونی وارد عمل بشند چون اگر  فرد دست به کار نشه؛ یا علی نگه و به راه نیوفته چیزی رو از دست می ده. پس 95درصد به خود فرد برمی‌گره که میشه محرک ِ درونی و 5درصد ِ باقیمانده فرد نیاز به محرک‌های بیرونی داره.

* تبصره: دردهایی که جا پای ِ ماندگار در وجود ِ آدم به جا می‌ذارند هم در این دو دسته قرار می‌گیرند اما روش برخورد باهاشون قاعده‌ی خاص‌تری داره و زمان بیشتری رو باید صرف کرد. اول اینکه فرد تلاش کنه بتونه با این جای ِ پاها که معمولاً دردناک هستند و هرچند گاهی با اتفاق تازه‌ای سر باز می کنند کنار بیاد(!) بعد با گذر زمان زخم‌ها التیام ببینند. به تددریج با تلاش و بوجود آوردن ِ خاطرات ِ خوب میزان تاثیرگذاری ِ زخم‌ها رو کم و کمتر بشه و در مرحله‌ی غایی بتونه از اینها برای رشد ِ وجودی و در راه رسیدن به اهداف‌ش استفاده کنه!


پ.ن. خودم هم نمی‌دونم چرا اینقدر وقت می‌ذارم و به این موضوعات فکر می‌کنم! واسه خودم دسته‌بندی و نامگذاری می‌کنم و به نتیجه می‌رسم!! نکته اینجاست که این حرف‌ها رو می‌نویسم که اول از همه خودم بشنوم. چون بسیار در شنیدن ِ نصیحت لجباز و چموش مآبانه عمل می‌کنم مگر اینکه چند ُ چون و ابعاد ِ ماجرا برام روشن بشه. برای همین "والد درونم" اینقدر سعی در شکافتن و تحلیل مسائل داره تا بتونه من ِ چموش رو متقاعد کنه و خودم به راه بیام. الحق که کارش رو خوب انجام داده و بسیار در این راه زحمت کشیده. از همین جا ازش مراتب ِ تشکر رو به عمل میارم.[:D]
چند روز ِ گند رو پشت سر گذاشتم. خدا رو شکر به خیر گذشت.



* عنوان نوشت:

پوشه ای ساخته‌م به اسم ِ " نوشیدنی‌های انرژی‌زا" ویدئو، آهنگ، فیلم، نوشته و...
یک مجموعه از اقلامی که روی ِ احوالات‌م اثر مستقیمی دارند. مثل اسم‌شون انرژی‌زا هستند و کمک می‌کنند پتانسیل‌های وجودی از بـِلاقوه به بالفعل تبدیل بشند. مخصوصاً زمان ِ خستگی‌ها و بی‌حوصله‌گی‌ها به کار میان و مصمم بودن رو تزریق می‌کنند جوری که دست‌ها مشت می‌شند و قدم ِ بعدی محکم‌تر برداشته میشه. اینکه چیزهایی رو پیدا کنیم که سنسورهای وجودی‌مون بهش واکنش بدن خیلی خوبه. چون در مواقع لزوم میشه زیرکانه ازشون استفاده کرد، حتی برعلیه خودمون! [نفس‌مون] گاهی وقت‌ها لازمه دست بذاریم روی نقطه‌ی حساس ِ وجودمون مگه نه؟

+ ناگفته نماند که اینجا نوشتن هم جزء این دسته قرار می‌گیره.




مثل ِ یکی از آهنگ‌های ِ این فیلم که در 98% مواقع در هر موقعیتی روی من تاثیر داره.

وقتی که میگه

Satkali re satkali , Baَdle jo kismat ye taare
دارم دیونه می شم چون ستاره‌ی بختم عوض شده

مو به تنم سیخ می‌شه چون من هم اعتقاد دارم که ممکنه ستاره‌ی بخت ِ آدم تغییر کنه و مثلاً از بازنده بودن به برنده‌ بودن تغییر موضع بده.


وقتی که میگه

Aَpni mَarzi ki hum khuda
ما ناخدای ِ کشتی ِ سرنوشت‌مون هستیم.

پتانسل این رو پیدا می‌کنم که موشک ِ وجودیم رو به فضا بفرستم!!


+ این فیلم شاید متوسط رو به بالا هم نباشه و به کسی پیشنهادش نکنم اما برای خودم بسیار باارزش ِ چون هر چقدر هم نامتعارف یا به اصطلاح هندی مآبانه می‌خواد بگه دنیا همیشه به افراد بازنده یک شانس ِ دوباره برای برگشت میده فقط باید صبر پیشه کرد و تا رسیدن ِ فرصت مناسب خود رو به فنا نداد! چه بسا شیرینی ِ موفقیتی که بعد از شکست بوجود میاد چندین برابر ِ .



۲ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۹
ZaR


شیفت ِ شب ِ نیکی کریمی،
این فیلم درمورد ِ زنی هست که پیرو ِ تغییر ِ رفتار همسرش سعی داره از کارهاش سر در بیاره و متوجه گرفتاری‌هایی می شه..


چقدر ناهید ِ این فیلم به دل می نشست، نوع ِ برخوردش با مسائلی که باهاشون رو به رو می شد و سماجتی که در پیگیری داره. شاید من ِ بیننده تا آخر ِ فیلم منتظر بودم این زن کم بیاره، وسایلش رو جمع کنه و همسرش رو ترک کنه! اما او تا آخر پای ِ همسرش می‌مونه. شوهرش بدخلقی می‌کنه این دست بر نمی‌داره، وقتی متوجه میشه خانومش از کاراش سردر آورده دست روش بلند می‌کنه این دست برنمی‌داره، رهاشون می کنه به امان خدا این دست برنمی‌داره، تــا وقتی که زندگی رو به سکوی ِ امنی برسونه دست برنمی داره!
همون قدر که شخصیت ناهید برای من جالب بود شخصیت همسرش فرهاد با بازی محمدرضا فروتن غیر ِ ملموس بود. نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.

+

پ.ن.

_ اگر سه شنبه ها صبح تا عصر کلاس نداشتیم هـا.. (#_@)

_ چی کار می‌کردی؟

_ هیچ؛ دو شیفت می‌رفتم سینما! :))


+ 12 تومن پول ِ بلیط سینما شد، 15 تومن  پول ِ یخ در بهشت ِ آبی ِ استوایی دادیم!! و اینچنین فلسفه‌ی سه‌شنبه بریم سینما؛ نیم بهاست خرج‌مون کمتر می‌شه رو زیر سوال می‌بریم! :))


۶ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۰۷
ZaR


پ.ن. به امید ِ دیدار.

۳ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۶
ZaR
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
۲۹ آذر ۹۴ ، ۱۶:۲۳
ZaR



اسفند ِ 92 , کتابخانه


پ.ن. گفتند یافت می‌نشود گشـته‌ایم ما، گفت آنچه یافت می‌نشود؛ آنـم آرزوست.. [کلیک]

۵ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۵
ZaR



خانه‌ی ما


اول کیک پختم بعد سینما خانگی‌مون رو راه انداختیم. قرعه به نام The Hobbit افتاده بود، البته از قسمت دوم شروع کردیم.
کیک ِ سیب و دارچین ِ خوشمزه‌ای شده بود جوری که علی‌رغم همیشه به همسایه رو به رویی ندادیم و خودمون دوتایی ته کیک رو در آوردیم :))
وقت ِ شام چون هیج کدوم نمی‌تونستیم فیلم رو ول کنیم و سراغ پختن غذا بریم؛ سالاد گزینه‌ی مناسب‌تری بود. [:D]
بعد از اتمام قسمت سوم هر کدوم از خستگی یه طرف پخش شدیم [:D] چسبید.

+
هم عنوان.

۴ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۳
ZaR


Highway , 2014

۳ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۱
ZaR

یکی از علل ِ هایپرتیروئیدی رو باید می‌ذاشتن خود ِ امتحان ِ کورس ِ غدد!! :)) از اون کورس‌های دوست داشتنی که در عین حال آدم رو به غلط کردن می‌اندازه و من العان در دو حال ِ کاملاً متضاد هستم! کمتر از یک‌سوم هنوز مونــــــــــده و نوشتن سه‌چهارم خلاصه‌ها! استرس دارممممممم!! :))


* عنوان نوشت: کف دستم رو که دید سوتی زد و گفت اوووووووو تو تا کجا می‌خوای درس بخونی؟! در واقع من از خیلی قبل‌ش می‌دونستم که این یادگیری یعنی تـــــــــــــــــا بی‌نهایت.

برای همین اینقدر شب‌های امتحان رو دوست دارم. با خودم می‌خونم" شب‌های امتحان کم ندارد از تخت پادشاهی اگر ..." :)) اگر؟ بدونی که با درست برداشتن ِ  فقط یک قدم ِ کوچیک، یک قدم به سمت ِ آرزوهات نزدیکتر می‌شی. [ یعنی وقتی از پس ِ کوچیک‌هاش بر بیای قاعدتاً می‌تونی از پس ِ بزرگ‌ترهاش هم بر بیای.]

95% از شب‌های امتحان برنامه همین منوال ِ به جز اون 5%یی که می‌دونم با یک شب؛ کار درست نمی‌شه و فرداش گند رو می‌زنم!! :)) که البته امیدوارم امتحان فردا جزء خوب‌هاش رقم بخوره ان شاء الله.



دلیلی وجود داره، که من اینطور از زندگی‌م لذت می‌برم
توی هوا چی وجود داره که اینطور من رو سرمست می‌کنه؟
نپرس چه اتفاقی برام افتاده،
نپرس چی گیرم میاد،
چون این عشق گوشه‌ای از بهشت رو بهم میده.


۵ نظر ۲۴ آذر ۹۴ ، ۰۱:۵۴
ZaR

در انتقال / بروز ِ یک حقیقت ِ تلخ که می‌تونه هنوز هم اتفاق نیوفتاده باشه، برای شخصی که این جریان مربوط به او هست، دو نوع برخورد می‌تونه وجود داشته باشه:

اول. با شنیدن ِ این حقیقت، فرد به سختی با گذروندن ِ مراحلی[بیشتر درونی] بلاخره این حقیقت رو می‌پذیره و از اونجایی که دانستن بعلاوه‌ی پذیرش ِ مسئله مساوی‌ست با سوار شدن بر قضیه‌ی مذکور، به تدریج و با گذر زمان می‌تونه راهی پیدا کنه و از پسش بر بیاد.

دوم. فرد با فهمیدن ِ حقیقت ِ موجود در زندگی‌ش هول وَرش می‌داره، اونقدر بانگ ِ چرا من چرا من سر می‌ده و به قضیه فکر می‌کنه که طبق قانون جذب اون حقیقت ِ تلخ رو سریع‌تر و فجیع‌تر به خودش و زندگی‌ش جذب می‌کنه!

*تبصره: «آه» و گریه» در هر دو نوع وجود داره، اما آه ِ اولی از نوع ِ خالی شدن ِ و سبک کننده‌ست، آه ِ دومی پُر کننده‌ست و باعث ِ بروز ِ نوعی خشم ِ درونی در فرد می‌شه.


پ.ن. نظر شما چیه؟ اگر در مقام ِ کسی که باید اون حقیقت ِ تلخ رو بازگو کنه یا بشنوه بخواید قرار بگیرید؟

۴ نظر ۲۱ آذر ۹۴ ، ۱۹:۰۵
ZaR

سلامی دوباره. ما به پیاده‌روی ِ اربعین رفتیم و برگشتیم. با کوله‌ای از دیده‌ها و شنیده‌ها و شناخته‌های جدید. کم پیش میاد جایی برم و با خودم کتاب نبرم. این سفر یکی از اون موارد بود که خوشبختانه باعث شد کاملاَ وقت داشته باشم برای فکر کردن. در طول سفر و پیاده‌روی علاوه بر خوردن؛ وقت بسیار بود برای دیدن  و تجزیه و تحلیل کردن .. فکر کردن به زندگی ِ شخصی .. تصمیم‌های درست و غلط، حتی هدف گذاری برای آینده مخصوصاً برای روزمرگی‌هایی که دور شدن ازشون به آدم حس دلتنگی می‌ده! علاوه بر این وقت بسیار بود برای یادکردن، از تمام آدم‌های زندگی، خوب یا بد؛ حقیقی یا مجازی و دعا و طلب ِ خیر کردن براشون.

این سفر پر بود از ناشناخته‌ها.. فضای ِ جدید و آدم‌هایی که دیدن ِ کارهاشون قابلیت شگفت‌زده کردن تو رو داره چون همچین انتظاری نداشتی.  تعدادی نقش ِ میزبانی دارند و تعداد زیادی نقش ِ میهمانی. خیل ِ عظیمی از آدم‌هایی که تنها یک خصوصیت ِ مشترک دارند؛ قریب به اتفاق‌شون مسلمان هستند. اینها به خاطر امام‌شون پا در این راه گذاشته‌اند و اونها به خاطر امام‌شون از اینها پذیرایی می‌کنند. الحق که این کار رو به بهترین نحو و تا آخرین توان انجام می‌دادند.  در خونه‌ها رو باز می‌کنند و جان و مال‌شون رو در طبق ِ اخلاص می‌ذارند. از جان مرغ تا کم مونده جان ِ آدمیزاد رو پیشکش می‌کنند. افرادی که 95%شون آدم‌های عادی با زندگی‌های معمولی هستند. شاید این میتونه اصل ِ مسلمان بودن باشه و بقیه فرع. با خودت فکر کنی مخالفان، سودجوها و افرادی که نگاه خوشایندی به مردم مسلمان ندارند باید این جمعیت و صفا و صمیمیت رو ببیند تا علاوه بر صفت تروریست بودن مسلمانان رو لایق ِ صفات دیگه‌ای مثل بخشنده، کریم و مهربان بودن هم بدونند.  اونهایی که مسلمانان رو با قمه زدن می‌شناسند (مبنی بر درست بودن‌ش نباشه) بیان و این موج ِ عظیم ِ همدلی و مهربانی رو ببیند.

البته این سفر و پیاده‌روی ِ 80 کیلومتری به اسم امام حسین و به کام ِ خود ِ مسافران هست. به قول دوستی اگر درست نگاه کنی پیاده‌روی اربعین می‌تونه برای خودش دانشگاهی از یادگیری‌ها باشه. دِگرشناسی منفعت ِ ثانویه است و در واقع منفعت ِ اصلی می‌تونه خودشناسی باشه که عاید ِ این افراد می‌شه. ببینند چه طور در برابر ناملایمات، خستگی‌های جسمی و روحی، حتی در مواجهه با رفتارهای گوناگون از جمله همسفران لایه هایی پنهان از شخصیت‌شون بروز پیدا می‌کنه و جالب اینجاست که دست یافته‌های روز اول با روز دوم و سوم حتی فرق می‎کنه.  آدم از نوع ِ تحمل ِ پیش‌آمدهای سفر چیزهای جالبی کشف می‌کنه. 

+ بخونید، گزارش تصویری یک سفر.


پ.ن.1 ممکنه سوال‌های بسیاری در زندگی پیش بیاد، یکی از راههای رسیدن به جواب سفر کردن ِ . بیخود نیست که می‌گن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. منصور ضابطیان توی کتاب مارک و پولو ش مقدمهی زیبا و بجایی در مورد سفر نوشته که میگه سفر کردن «من ِ وجودی» رو بزرگ می‌کنه. من با زبان ِ خودم اینطور معنی‌ش می‌کنم که با سفر کردن می‌فهمی در این دنیا تنها نیستی. تو هستی؛ دیگران هم هستند. در واقع می‌تونی زاویه‌ی دیدت رو از نوک ِ بینی به فاصله‌های بسیار دورتری پرتاب کنی.

پ.ن.2 گفته بودم میخوام با ماشین ِ بزرگ و دوچرخه‌ام دور دنیا رو بچرخم. خب این هم گوشه‌ای زیبا و ارزشمند از دنیا. البته بعد از این سفر فهمیدم راه درازی رو تا آمادگی باید طی کنم. 

۶ نظر ۱۷ آذر ۹۴ ، ۲۰:۴۶
ZaR