
پارسال برای امتحان علوم پایهم کلّ کتابخونههای غرب به سمت شمال ِ غرب رو آباد کردم. یکی از کشفیاتم کتابخونهی فرهنگسرای فردوس بود. هنوز هم رفت و آمدمون ادامه داره. این کتابخونه علاوه بر فضا و دامنه کتابهای خوبی که داره؛ همیشه اونجا رفتن برای من یک دوراهی ِ بچهگانه و بامزه بوجود میاره. وقتی سوار اتوبوس میشم ایستگاهی به نام "ایستگاه معلولین" پیاده میشم، کمی بالاتر چهاراهی هست که به سمت جنوب اگر بری اولین چهار راه سمت راست میشه فرهنگسرای فردوس، ازشمال میره به خیابان آیت ا... کاشانی. چند صد متر بالاتر میرسی به مجتمع پردیس زندگی که طبقهی دومش سینما ست. موقع رسیدن به این چهاراه صدایی همیشه میپرسه کتابخونه یا سینما؟ مسیر ِ پیادهای رو که برای رسیدن به کتابخونه طی میکنم صرف برنامهریزیهای فضایی برای بررسی سانسها، رفتن و دیدن ِ فیلمها میشه. بلاخره یکی از روزهای مرداد ماه این حس رو لبیک گفتم، راه رو کج کردم به سمت ِ بالا و پیاده راه افتادم. قرعه به نام فیلم دوران عاشقی افتاد.
[خطر لوث شدن داستان]
نکتهی جالبی در این فیلم وجود داشت، خانوم داستان (لیلا حاتمی) وقتی میفهمه همسرش(شهاب حسینی) بهش خیانت کرده مثل هر زن ِ دیگهای ناراحت میشه، با توجه به موقعیت اجتماعیش که از همسرش هم به نسبت بالاتر هست میتونه دست به خیلی کارها بزنه اما آرامش ِ ظاهریش رو حفظ میکنه، سکوت پیشه میکنه تا بتونه با تدبیر عمل کنه.
جایگاه اجتماعی بالا یا پایین، تحصیلکرده یا بیسواد چه فرقی میکنه؟ خانومها وقتی در جایگاه ِ خیانت قرار میگیرند عرق سردی روی بدنشون میشینه؛ حالا باتوجه به موقعیتها واکنشها متفاوته. اما خانوم ِ این داستان نشون داد که میشه بعد از این اتفاق ِ دردناک؛ فرو نریخت.
وقتی فیلمی بعد از چند ماه اینطور در ذهنم ماندار شده؛ نشانهی خوبیه. این فیلم به تازگی وارد شبکه سینمای خانگی شده، اگر دوست داشتید تهیهاش کنید.
پ.ن. سه شنبه هم رفتم و فیلم شکاف رو دیدم. اگر به احتساب بازیگرهای بنامی که در فیلم هستند برای دیدنش قلقلک میشید، سعی کنید کمی گزیدهتر عمل کنید، به قول آقای خارج از چارچوب : "تجربه میگه حضور بازیگرای خوب، لزوما خبر از یه فیلم خوب نمیده"
تنها عنصر دوست داشتنی فیلم "پیمان" با بازی ِ بابک حمیدیان بود با کلهی صیقلیش در نقش ِ همسری ِ که نگران ِ وضعیت زن و زندگی شه.. از طرفی فراز و فرود هم داره. در کل به نسبت بقیه کاراکترهای داستان که شخصیتهای ِ کسل کنندهای دارند کمی بهتر عمل میکنه. البته این خوش اومدن ِ ما بر میگرده به علاقهای که به بازی ِ ایشون داریم. بابک حمیدیان رو از فیلم «هیس! دخترها فریاد نمی زنند» شروع کردم به دوستداشتن و دیدن «چ» مهر تائیدی زد بر این احساس. نقش ِ پسر ِ بسیجی ِ متعصب ِ ... :)) خیلی حسّ ِ شیرینی به این نقش دارم.
میریم پیش یکی از اساتید طبسنتی کارآموزی. توی این چند ماهه..
از هر 10 خانومی که میاد؛ 9 نفر دچار غمباد* و بغض ِ درونی هستند و اگر کمی سربهسرشون بذاری چشمهاشون پر از اشک میشه.
از هر 10 خانومی که میاد؛ 7 نفر عصبانی هستند و آمادهی پرخاشگری.
از هر 10 خانومی که میاد؛ 5 نفر عفونت ِ ناحیه لگنی دارند.
از هر 10 خانومی که میاد؛ 3 نفر کیست ِ تخمدان، رحم یا سینه دارند.
* غمباد
غمهایی که روی هم انباشته می شن، بادی در بدن بوجود میارن که از نظر طب چینی میتونه چرخهی انرژی ِ بدن رو مختل کنه و روی عملکرد دستگاه گوارش اثر بذاره. اینهمه قرص و داروی شیمیایی میخورن و در نهایت جوابی که باید رو نمیگیرن.
حرفم با پدرها، برادرها، همسرها نیست که چرا با سهلانگاری به این امر دامن میزنند. روی سخنم با خود ِ خانمهاست. که چرا همیشه منتظر هستن یکی از راه برسه بغضشون رو بشکنه و اشکهاشون رو پاک کنه و بهشون دلداری بده؟
گریه کنید.. گریه کردن خیلی خوبه امّا، منتظر کسی نباشید..پدر مادر، خواهر و برادر، دوست، همسر ... یه روز هستن دو روز نیستن. خودتون از پس ِ خودتون بر بیاید. بلد باشید بغضها رو بشکنید و عصبانیتها رو تخلیه کنید. قلق ِ خوبکردن ِ حال ِ خودتون رو یاد بگیرید، وقت صرفش کنید، آزمون و خطا کنید. توروخدا... یکم به سلامتی ِ جسم و روح و روانتون بیشتر اهمیت بدید چون زن یعنی زندگی! زن اگر حالش خوب باشه یک زندگی حالش خوبه.
" هر مشکلی هست، اگر حرص بخوری درست میشه؟ یه مویرگ توی سرت پاره شه کارت رو میسازه، اون وقت باید وبال گردن این ُ اون باشی تا آخر عمر ... اگر بغض داری گریه کن.. وقتی خالی شدی؛ بخند.. بخند تا خداوند رحمتش رو زیاد کنه."
پ.ن.
* سهراب سپهری
* (کشکول ِ شیخ ِ بهایی)
قصه از این قرار هست که شاه سلطان حسین _ آخرین پادشاه صفوی_ سوگولی حرمش که خاتونی بود به غایت شجاع و باتدبیر رو به فتحعلی خان
آقاشه باش بخشید که پاداشی باشه بر دلاوریهای این خان ِ قاجار. وقتی طبق موازین شرع 100 روز بعد از نگه
داشتن عده خاتون به عقد خان قاجار در اومد، از رازی پرده برداشت؛ بچهی شاه سلیطان حسین رو در شکم داشت در صورتی که کلّ ِ ایل ِ قاجار او رو همسر خان میدونستند.. این بچه شد محمدحسنخان ِ قاجار. بعد ِ ها صاحب پسری شد به نام ِ آقامحمدخان موسس سلسلهی قاجار. با این حساب؛ آیا یک کلاه ِ تاریخی سر ِ ما رفته؟ :)) مرکز ِ ثقل ِ ماجرا اینجاست اما داستان ِ اصلی از خیلی وقت قبل و با زندگی ِ خاتونی که بعداً امینه نامیده شد شروع میشه.
+ مدرکی مبنی بر مستند بودن این داستان وجود نداره و خود نویسنده در مقدمهی
کتاب میگه که قراره شما یک قصهی تاریخی بخونید.
"این یک نیّت قدیمی است. آدمیزاد یک عمر _ یعنی
صدها عمر _ است که میکوشد شاید مرز بین افسانه و تاریخ، قصّه و واقعیت،
راست و دورغ، حق و ناحق را مشخص کند. هنوز که هنوز است پیدا نشده ..."
پس باور کردن یا نکردن این داستان با خود ِ خواننده ست. اما علاوه بر این ما با قصهای مواجه هستیم پر از رشادتهای زنانه، پر از مکر و تدبیرهای به جا و سرنوشتساز، آمد ُ رفت آدمها بر مسند ِ قدرت. بدیهی ِ که برای لذت بردن از این کتاب باید تاریخ رو دوست داشته باشید. از اینکه ادارهی این مرز و بوم تا به حال به دست ِ چه کسان ِ بیلیاقتی بوده نباید تنتون بلرزه! و به جملهی "ضعف ِ حکومت ِ مرکزی" عادت کنید! نفس ِ عمیـــــق!!
* عنوان نوشت: به قول نویسنده "نام خیلی از زنها در تاریخنویسی مذکر این دیار گم شده."
کتابهای تاریخ ِ ما در مقاطع ِ مختلف ِ تحصیلی خیلی خیلی به تاثیر ِ خانومها در رقم خوردن ِ تاریخ بدهکار هستند! چون خبر از این نمی دادند که در اصل "سلطنت را در پشت پرده، حرمسراها می گردانند."
آقای بهنود چه خوب دِینشون رو ادا کردند.
+ [کلیک]
+ جیرهی کتاب، کتابهای مسعود بهنود.
پ.ن.1 به جز امینه تا به حال؛ «خانوم» و «این سه زن» رو از مسعود بهنود خوندهم.
اگر
امینه رو اول خونده بودم خیلی از گرههای تاریخی ِ دو کتاب دیگه برام
برطرف میشدند. پس توصیهم اینه اگر خواستید بخونید حدالامکان از امینه شروع کنید که از دوران صفویه شروع میشه بعد خانوم که شروعش از اواخر قاجاریه ست و بعد این سه زن که به تاریخ معاصر نزدیکتر ِ و در مورد زندگی سه شخصیت اشرف پهلوی، مریم فیروز و ایران تیمورتاش هست.
پ.ن.2 شما هم اگر کتاب ِ خوبی در مورد تاریخ ایران تا قبل از دوران پهلوی میشناسید مخصوصاً دوران امیرکبیر خوشحال میشم بهم معرفی کنید.
خانهی ما
پ.ن.
_ آخه تو چقدر نذرُ نیاز داری که اینقدر نذری میدی؟
_ فکر میکنی نذرش چیه؟ خدایا فلان امتحان رو به جای 17.5 بگیرم 19.5!!
_ :))
_ یکیش دفع ِ کارما ست.
این مکالمهی ما سه چهار نفره وقتی که در خونهی دانشجویی ِ ما تقریبا
10روزی یک بار آش پخته میشه که معمولاً یکی در میون میشه آش ِ نذری. حسّ ِ خوبیه.
یک نکته موتورم رو داغ کرد برای رفتن و دیدن این تئاتر. وقتی که در بلاگ خیابان وانیلا خوندم؛ در قسمتی از این نمایش قراره بهناز جعفری با کلهی کچل روی صحنه بازی کنه. این شد که عصر ِ پنجشنبه راهی ِ عمارت مسعودیه شدم... نیمساعت اول صرف این شد که بتونم هضم کنم بازیگرها حضور ِ فیزیکی دارند و در چند متری من هستند! (خب تا به حال تئاتر به معنای واقعی نرفته بودم.) کم کم نفس ِ حبس شدهم رو بیرون دادم و تمام حواسم رو به داستان. وقتی از سالن بیرون اومدم احساس مجذوب شدگی میکردم! تصاویر ِ داستان و سر نخها در ذهنم رژه میرفتند و به ورونیکای ِ واقعی با کت و دامن ِ جگری و کلهی طاس فکر میکردم... به پیرزن و پیرمردی که درست انگار یک راست از داستانهای قدیمی سر بر آورده بودند! و... عجب داستانی!...
+ [کلیک]
+ یادداشت صابر ابر در روزنامه شرق به بهانه تئاتر اتاق ورونیکا
پ.ن.1 زنهایی که رحم یا سینهشون رو برمیدارند کُرک ُ پرشون میریزه و این رو میشه حتی از چهرهشون تشخیص داد. اما زنهایی که کچل میکنند سرکش می شن! یک نمونهش همین تئاتر که یاغیگری ِ دختر داستان کلّ ِ خانواده و حتی بیشتر از اون رو تحت الشعاع قرار میده یا در فیلم ِ Mad max fury road که عامل ِ حرکت انقلابی یک خانوم کچل هست!... در نتیجه با زنهای کچل دَر نیوفتید!
پ.ن.2 تنهایی تئاتر رفتن به مراتب سختتر از تنهایی سینما رفتن هست. اما نمیتونه دلیل بر نرفتن باشه که من 4 سال صبر کردم یک پایه برای با هم رفتن پیدا بشه! بلاخره خودم دست به کار شدم! و چقدر خوشحالم که اولین تجربهی تئاتر رفتنم با این نمایش شروع شد.