جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶۰ مطلب با موضوع «در دنیای فیلم ها» ثبت شده است


حالت ِ غم به دو مرحله تقسیم میشه:

1. وقتی که لازمه آدم غمگین باشه و دوره‌ای رو  بگذرونه، در واقع در این مدت آماده بشه برای مراحل بعدی. می‌تونیم اسمش رو بذاریم دوره‌ی "غم لازم" .

2. وقتی ِ که دوره‌ی اول به اتمام می رسه و فرد از نظر ِ روانی و حتی فیزیولوژیکی آمادگی گذر از شرایط ِ قبلی رو داره، در واقع وارد ِ مرحله‌ی جدیدی شده اما ممکنه خودش ندونه، اسم این مرحله رو هم رو میشه گذاشت "غم بَس" [مشخصه اسم‌ها رو از خودم در آوردم؟! :D ]
بعضی وقت‌ها تنبلی و عادت کردن به شرایط ِ مرحله‌ی قبلی اجازه‌ی بلند شدن رو به فرد نمی‌ده. اینجا باید محرک‌های درونی و بیرونی وارد عمل بشند چون اگر  فرد دست به کار نشه؛ یا علی نگه و به راه نیوفته چیزی رو از دست می ده. پس 95درصد به خود فرد برمی‌گره که میشه محرک ِ درونی و 5درصد ِ باقیمانده فرد نیاز به محرک‌های بیرونی داره.

* تبصره: دردهایی که جا پای ِ ماندگار در وجود ِ آدم به جا می‌ذارند هم در این دو دسته قرار می‌گیرند اما روش برخورد باهاشون قاعده‌ی خاص‌تری داره و زمان بیشتری رو باید صرف کرد. اول اینکه فرد تلاش کنه بتونه با این جای ِ پاها که معمولاً دردناک هستند و هرچند گاهی با اتفاق تازه‌ای سر باز می کنند کنار بیاد(!) بعد با گذر زمان زخم‌ها التیام ببینند. به تددریج با تلاش و بوجود آوردن ِ خاطرات ِ خوب میزان تاثیرگذاری ِ زخم‌ها رو کم و کمتر بشه و در مرحله‌ی غایی بتونه از اینها برای رشد ِ وجودی و در راه رسیدن به اهداف‌ش استفاده کنه!


پ.ن. خودم هم نمی‌دونم چرا اینقدر وقت می‌ذارم و به این موضوعات فکر می‌کنم! واسه خودم دسته‌بندی و نامگذاری می‌کنم و به نتیجه می‌رسم!! نکته اینجاست که این حرف‌ها رو می‌نویسم که اول از همه خودم بشنوم. چون بسیار در شنیدن ِ نصیحت لجباز و چموش مآبانه عمل می‌کنم مگر اینکه چند ُ چون و ابعاد ِ ماجرا برام روشن بشه. برای همین "والد درونم" اینقدر سعی در شکافتن و تحلیل مسائل داره تا بتونه من ِ چموش رو متقاعد کنه و خودم به راه بیام. الحق که کارش رو خوب انجام داده و بسیار در این راه زحمت کشیده. از همین جا ازش مراتب ِ تشکر رو به عمل میارم.[:D]
چند روز ِ گند رو پشت سر گذاشتم. خدا رو شکر به خیر گذشت.



* عنوان نوشت:

پوشه ای ساخته‌م به اسم ِ " نوشیدنی‌های انرژی‌زا" ویدئو، آهنگ، فیلم، نوشته و...
یک مجموعه از اقلامی که روی ِ احوالات‌م اثر مستقیمی دارند. مثل اسم‌شون انرژی‌زا هستند و کمک می‌کنند پتانسیل‌های وجودی از بـِلاقوه به بالفعل تبدیل بشند. مخصوصاً زمان ِ خستگی‌ها و بی‌حوصله‌گی‌ها به کار میان و مصمم بودن رو تزریق می‌کنند جوری که دست‌ها مشت می‌شند و قدم ِ بعدی محکم‌تر برداشته میشه. اینکه چیزهایی رو پیدا کنیم که سنسورهای وجودی‌مون بهش واکنش بدن خیلی خوبه. چون در مواقع لزوم میشه زیرکانه ازشون استفاده کرد، حتی برعلیه خودمون! [نفس‌مون] گاهی وقت‌ها لازمه دست بذاریم روی نقطه‌ی حساس ِ وجودمون مگه نه؟

+ ناگفته نماند که اینجا نوشتن هم جزء این دسته قرار می‌گیره.




مثل ِ یکی از آهنگ‌های ِ این فیلم که در 98% مواقع در هر موقعیتی روی من تاثیر داره.

وقتی که میگه

Satkali re satkali , Baَdle jo kismat ye taare
دارم دیونه می شم چون ستاره‌ی بختم عوض شده

مو به تنم سیخ می‌شه چون من هم اعتقاد دارم که ممکنه ستاره‌ی بخت ِ آدم تغییر کنه و مثلاً از بازنده بودن به برنده‌ بودن تغییر موضع بده.


وقتی که میگه

Aَpni mَarzi ki hum khuda
ما ناخدای ِ کشتی ِ سرنوشت‌مون هستیم.

پتانسل این رو پیدا می‌کنم که موشک ِ وجودیم رو به فضا بفرستم!!


+ این فیلم شاید متوسط رو به بالا هم نباشه و به کسی پیشنهادش نکنم اما برای خودم بسیار باارزش ِ چون هر چقدر هم نامتعارف یا به اصطلاح هندی مآبانه می‌خواد بگه دنیا همیشه به افراد بازنده یک شانس ِ دوباره برای برگشت میده فقط باید صبر پیشه کرد و تا رسیدن ِ فرصت مناسب خود رو به فنا نداد! چه بسا شیرینی ِ موفقیتی که بعد از شکست بوجود میاد چندین برابر ِ .



۲ نظر ۰۸ دی ۹۴ ، ۰۹:۵۹
ZaR


شیفت ِ شب ِ نیکی کریمی،
این فیلم درمورد ِ زنی هست که پیرو ِ تغییر ِ رفتار همسرش سعی داره از کارهاش سر در بیاره و متوجه گرفتاری‌هایی می شه..


چقدر ناهید ِ این فیلم به دل می نشست، نوع ِ برخوردش با مسائلی که باهاشون رو به رو می شد و سماجتی که در پیگیری داره. شاید من ِ بیننده تا آخر ِ فیلم منتظر بودم این زن کم بیاره، وسایلش رو جمع کنه و همسرش رو ترک کنه! اما او تا آخر پای ِ همسرش می‌مونه. شوهرش بدخلقی می‌کنه این دست بر نمی‌داره، وقتی متوجه میشه خانومش از کاراش سردر آورده دست روش بلند می‌کنه این دست برنمی‌داره، رهاشون می کنه به امان خدا این دست برنمی‌داره، تــا وقتی که زندگی رو به سکوی ِ امنی برسونه دست برنمی داره!
همون قدر که شخصیت ناهید برای من جالب بود شخصیت همسرش فرهاد با بازی محمدرضا فروتن غیر ِ ملموس بود. نتونستم باهاش ارتباط برقرار کنم.

+

پ.ن.

_ اگر سه شنبه ها صبح تا عصر کلاس نداشتیم هـا.. (#_@)

_ چی کار می‌کردی؟

_ هیچ؛ دو شیفت می‌رفتم سینما! :))


+ 12 تومن پول ِ بلیط سینما شد، 15 تومن  پول ِ یخ در بهشت ِ آبی ِ استوایی دادیم!! و اینچنین فلسفه‌ی سه‌شنبه بریم سینما؛ نیم بهاست خرج‌مون کمتر می‌شه رو زیر سوال می‌بریم! :))


۶ نظر ۰۲ دی ۹۴ ، ۰۹:۰۷
ZaR



دیگه بدتر از این که همسرت رو با معشوقه‌اش گرفته باشی، متهم به قتل و محکوم به حبس ِ ابد شده باشی؟ اما وقتی در حیاط ِ زندان قدم می‌زنی حس ِ قدم زدن ِ یک مرد در پارک رو القا کنی؟ از اون دسته از فیلم‌هایی هست که می‌تونه در پوشه‌ای خاص قرار بگیره برای وقت‌هایی که نیاز داریم کسی یا چیزی ما رو به جلو، مصمم هول بده.

+ گفت‌وگوی ذهنی ِ من بعد از دیدن ِ این فیلم: «حرفم اینه که آدم باید بتونه در زندگی هرجایی که سرنوشت او رو قرار داده، در هر شرایطی که هست از پس ِ خودش بر بیاد. بتونه تشخیص بده، کِی ریسک کنه، جایی که لازمه صبر پیشه کنه و در جایی قدرت این رو داشته باشه که همراه با سرعت نور حرکت کنه! این می‌تونه از «شناخت ِ خویشتن» نشات بگیره. آدم باید خودش رو لایه به لایه و جزء به جزء کشف کنه و بشناسه. بعد به مرحله‌ی مهارت‌ها می‌رسه.. افزایش ِ چیزهایی که لازمه و صلاح می‌دونه که در زندگی باید یاد بگیره؛ در هر زمینه‌ای. مهارت‌ها مثل ابزار ِ جانبی در رویارویی با مسائل هستند و با استفاده‌ی درست ازشون می‌شه «احساس راحتی» رو بدست آورد. هیچ چیز مثل ِ یک نفس ِ راحت کشیدن در شرایطی سخت حال ِ آدم رو خوب نمی کنه. امکان ادامه دادن رو محیا می‌کنه. اینجاست که می‌فهمه باید گام ِ بعدی رو چه طور برداره تا بتونه با حرکت‌های کوچک و متفاوت از پس این بازی [شرایط ِ موجود] بر بیاد.
اون وقت آدمی مثل «اندی دوفرِین» معنا پیدا می‌کنه ، که در زندان اون قدر پیشرفت می کنه که به اتاق و گاوصندوق ِ رئیس دست پیدا می کنه و از طرفی موفق به ساخت بزرگترین کتابخونه‌ی زندان‌ها در نیواینگلند می‌شه.»


پ.ن. عذرخواهی می‌کنم که کلمه‌ی "غلطی کردن" رو زیاد استفاده می کنم. تاثیر این کلمه برام خیلی زیاد ِ. فک کنم از اینجا روی زبونم افتاد و همچنان ادامه داره. تا ببینیم باهاش به کجا می‌رسیم! :))


۷ نظر ۰۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۲۴
ZaR


Barfi! , 2012

پ.ن. این فیلم از اونایی ِ که به فیلم‌بین‌ها توصیه می‌کنم، تا بدون ِ تعصب به هندی بودنش نگاه کنند و شاید لذت ببرند.

۲ نظر ۲۳ آبان ۹۴ ، ۱۵:۰۵
ZaR
جنیفر ــ مادر خانواده ــ به پسر و دختر ِ کوچک‌ش می گفت: «وقتی کوچیک بودم برای هر چیزی گریه می‌کردم. مادرم همیشه به من می‌گفت مسیح برای ما یک فرشته می‌فرسته که اشک‌های ما رو پاک کنه. اون میاد و به ما یه عالمه خوشحالی هدیه میده و غم‌هامون رو به جای ِ دوری می بره..»


Kal Ho Na Ho , 2003

بعد من با خودم فکر کرده بودم و گفته بودم: «من هم می‌خوام بشم یکی از اون فرشته‌ها که خداوند برای بنده‌هاش می‌فرسته.. که میان غم‌هاشون رو به جای خیلی دوری می‌برن و شادمانی رو براشون به ارمغان می یارن. از اون فرشته ها که بهشون می گن وسیله


پ.ن.1 سوییتو به خاطر پسری بسیار هیجان‌زده شده و به قهوه ای که روی لباس نـِنا ریخته شده اصلا توجهی نمی کنه :

نِنا : پسر پسر پسر! تنها چیزی که تو بهش فکر می کنی!! فکر می کنی چه اتفاقی میوفته؟ پسری رو میبینی عاشق میشی ازدواج میکنی بچه دار میشی بعدش چی؟؟ یک روز اون تورو با همه‌ی اینها ترک می‌کنه و میره اون وقت چیکار می‌کنی هـان؟!!

سوییتو : چیکار میتونم بکنم؟ دوباره ازدواج می کنم!

پ.ن.2 هر دفعه که این فیلم رو می‌بینم دلم میخواد فقط زندگی کنم. قبلا در موردش نوشته بودم [کلیک]

پ.ن.3
هر فیلم‌سازی هرچه درچنته داره برای فیلم ِ آخرش نگه می‌داره. این فیلم آخرین ساخته‌ی Yash Johar [کلیک] بود و من معتقدم رسالت ش رو با این فیلم در دنیا خوب به اتمام رسوند. روحش شاد.

۱ نظر ۲۸ مهر ۹۴ ، ۰۰:۱۱
ZaR


همه جا حرف از جنگ ِ ، از دسیسه و زد ُ بند..! از پایمالی ِ حق و مظلوم کشی ..

خانومه(مهتاب کرامتی) در حالیکه ارابه ای که مرد زخمی(حسین یاری) روی اون بیهوش افتاده بود رو با دوتا دست ش می کشید گریه می کرد و می گفت : پدر ها رو جلوی روی پسر ها سر می برند و پسر ها رو جلوی روی مادر ها... خدایا.. قسمت می دم به محمد(ص)؛ پیامبر مهربانی ها، مهربانی را دوباره به آدم ها برگردان...




مزار شریف


"این فیلم ماجرای حمله طالبان به کنسولگری ایران و کشتار دیپلمات‌های ایرانی را در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ در شهر مزار شریف، طبق روایت تنها شاهد ماجرا به تصویر می‌کشد."

+ معرفی و نقد [کلیک]

۲ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
ZaR



1. دست های پشت پرده. این دست ها از قدیم الایام وجود داشته اند وجود دارند و وجود خواهند داشت.

2. در ایام جنگ در گروه های مختلف و جریان دسیسه ها و همکاری با دشمن به جز موارد استثناء "معمولا" سر افرادی زیر آب رفته و قربانی شده اند که به نسبت ِ هم قطاران ِ خود بیشتر استحقاق زنده ماندن و زندگی کردن را داشته اند.

3. این فیلم بی پرواست در نشان دادن ِ زندگی ِ ج.ن.س.ی ِ سربازان در جنگ جهانی.


"انسانهایی که برای آزادی و فردایی پر از صلح می جنگند اما به محض رسیدن به آن٬ خودشان درنده خوتر از جلادان قبلی بساط شکنجه و تحقیر را می افکنند." [کلیک]  اشاره ای درست به رفتار ِ بیرحمانه ی متحدین و متنفین هر دو نسبت به هم. دو موضع متفاوت اما عملکردی یکسان.

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۱
ZaR

وقتی آنونس فیلم رو دیدم فکر نمی کردم بتونم با بازیگرهای ِ اصلی ارتباط بقرار کنم اما کمی که داستان به جلو رفت جذب شخصیت آدلاین شدم! یک نوع حس ِ "اطمینان" از شخصیت ش به بیننده القاء میشه. نمادی از خانوم های جذاب ِ مستحکم.


The Age Of Adeline / 2015

+ جایی از فیلم هست که الیس با تلفن صحبت می کن، سعی در انجام معامله ای به زبان پرتغالی داره اما نمی تونه. آدلاین در حالی که ظرف حاوی صبحانه رو به دست الیس میده؛ تلفن همراه ش می گیره؛ با لبخندی حاکی از اطمینان ِ به خود و قدم هایی محکم به سمت ِ آسانسور حرکت می کنه و به زبان پرتغالی معامله رو انجام می ده! شاید تعبیر ِ این سکانس در ذهن ِ من اینطور بوده باشه اما همین یک سکانس کلی فکر کردم.
پس ِ ذهن م در آینده خودم رو اینجور خانومی با این وقار و استقامت تصور می کنم. از اون دسته خانوم هایی که زندگی رو سر زنده نگه می دارند و در عین حال احساس ِ آرامش و امنیت رو به اطراف شون ساطع می کنند.

پ.ن. نقد های فارسی ش رو خوندم خیلی جالب نبود. [کلیک]

۱ نظر ۱۱ شهریور ۹۴ ، ۲۱:۴۸
ZaR

...بعد... هر وقت به جاهای سخت می رسم، به جاهای حساس می رسم که یادم از قول و قرار هایی که گذاشته بودم میره و میخوام جا بزنم... اون موقع ها این فیلم رو میبینم.. بارها و بارها می بینم... که دوباره یادم بیوفته زندگی دو روز بیشتر نیست. یادم بیاد قول داده بودم خودم رو دوست داشته باشم.. باور داشته باشم من هستم؛ و غیر از من هم هستن! این دو روز رو شاد باشم..تا می تونم لبخند بزنم ، بلند بلند بخندم و احساسات ِ گرما بخش در اطرافم پخش کنم! امواج مثبت ساتع کنم..
در زندگی یک سری اتفاقات اجتناب ناپذیر هستند.. بخوایم و نخوایم اتفاق میوفتند.. ما چه کار کنیم؟ با این حجمه ی سنگینِ باقیمانده رویِ دل؟ چه کار می تونیم کنیم؟ جز اینکه دو روز بغض کنیم، اشک بریزیم و بعد رهاش کنیم! رها کن... اجتناب ناپذیر های زندگی رو رها کن!! بذار اتفاق بیوفتن! چون اونها بایــــد اتفاق بیوفتند .. شاید برای رشد ِ ما حتی! تو چه کار به این اتفاق ها داری؟ ... سرت رو برگردون و راه ت رو ادامه بده. سرشار از زندگی شو.. با همین حداقل های شکسته و ترک برداشته شروع کن تا به حداکثر های خوب و خوش برسی!

نگاه کن..گوش کن.. خوش باش .. بخند.. زندگی شو!!  زندگی کن...کسی چه می دونه؟ شاید فردایی نباشه که نباشه که نباشه!...


+ این فیلم رو خیلی دوست دارم؛ خیلی خیلی.. آدماش رو دوست دارم.. نوع لباس پوشیدن شون رو .. آهنگاش رو .. دیالوگ هاش رو.. موسیقی متن ش رو ..

زندگی هر لحظه تغییر می کنه
یک لحظه ش سایه ست؛ یک لحظه آفتابی
هر لحظه رو زندگی کن
خوش باش و از زندگی ت لذت ببر
شاید فردایی نباشه..




*عنوان نوشت : شاید فردایی نباشد.. کلیک


پ.ن.1 و البته کسی باید به من بگه درسته دختر جان ممکنه فردایی نباشه .. دللی بر درس نخوندن ِ شما نیست چون امتحان ِ فردا پا برجاست و تو بــــــــــاید بخونی و نمره ی خیلی خوبی بگیری! پس بلند شو ... برام دعا کنید.

پ.ن.2 همون قدر که شب های امتحان رو دوست دارم.. از روز ِ قبل از امتحان متنفرم!! کی میخوام بفهمم روز ِ قبل از امتحان واسه دوره کردن ِ نه  تازه شروع کردن ِ مباحث ِ باقی مانده! :|


۳ نظر ۲۰ مرداد ۹۴ ، ۱۹:۱۹
ZaR

تا سحر بیدار می ماندیم ، فیلم دانلود می کردیم و فیلم میدیدم و به این شکم ِ شکمو رسیدگی می کردیم! الحق که خوش گذشت و این بیکاری رفته رفته داشت میرفت زیر پوست مون که مجبور شدیم از خواب خرگوشی بیدار شیم! ماه مبارک تمام شد! برگردید به زندگی ِ عادی تان لطفا! :))




پ ن : اراده ای می طلبه نظم ِ خوابی که به هم ریخته رو درست کنیم دوباره!!

۴ نظر ۲۸ تیر ۹۴ ، ۰۶:۳۴
ZaR