پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
وقتی میبینه جوراب رو برمیدارم؛ یه لنگهش رو کنار میذارم و سمت ِ چپی رو از یه جوراب دیگه انتخاب میکنم، با خنده میگه: «آخ من چه داستانهایی دارم برای بچههای تو تعریف کنم! مثلاً اینکه مادرشون عمداً جورابهاش رو تا به تـا میپوشید!» این سبک به پوشیدن کفش هم سرایت کرده. راهکار ِ سادهای هم داره، شستن یه کفش ِ قدیمی و دوتا بند ِ جدید به خرج دوهزار تومن.
پ.ن. در راستای ِ برنامهی کُریخوانی با انجمن ِ "دل ِ خوش سیری چند؟" و موضعگیریهای گاه بچهگانهش. [:D]
در دیابت ِ نوع دو که مقاومت به انسولین بوجود میاد، این انسولین باید اینقدر جون بکنه و بدو بدو بکنه که بتونه گیرندهی بدرد بخوری پیدا کنه و بهش بچسبه. بیخوابیهای ِ حاصل از تلاشهای بیهوده؛ نتیجهاش شده این. البته! با اینکه خسته است امـّا امیدوار هم هست.
هوالطیف
روزی اسکار گفته بود اینجا بوی آشنایی دارد. تا آدم وارد میشود آن را حس میکند.
با کنجکاوی پرسیده بود: چه بویی؟
_ بویی آشنا. بویی پر خاطره. میدانی ماما که بوی عطر را نمیتوان تصور کرد، اما همیشه هر بار آن را ببویی خاطرههای همراه با آن را به یاد میآوری.
مثل حسی که من به این پارک دارم. هر دفعه یه گوشه رو انتخاب میکنم و از یه زاویه اطراف رو تماشا میکنم. نخلها انگار حرف میزنن، همینطور آلاچیقها و نیمکتهایی که هر سال رنگشون عوض میشه. بیشتر از هر کس ِ دیگهای اینجا با خودم خاطره دارم. با فکرها و دغدغهها ، با کتابها و بافتنیها، با دوچرخه سواریها و پیاده رویها.
کارتپستال / روحانگیز شریفیان / نشر مروارید
از داستانهای با فضای خانوادگی خوشم میاد. هر صبح یا شب همهی اعضای خانواده میشینن پشت میز آشپزخونه و از روزی که در پیش دارن یا روزی که گذروندن صحبت میکنن. از برنامهها و اهدافشون، دغدغههاشون. با هم بحث میکنن، دعوا میکنن.
دنیای بچهها از نگاه پدر مادرها چقدر میتونه قشنگ باشه. یه خانوم هر چند تا بچه که داشته باشه با هر کدوم میتونه دنیای ِ جداگانهای رو تجربه کنه و این یعنی معجزهی خلقت!
خوندن اینجور کتابها برای ما بچهها خوبه. شاید بتونیم کمی بهتر پدر مادرهامون رو درک کنیم. بفهمیم بعضی وقتها از نگاه والدین به قضایا نگاه کردن چقدر سخت میتونه باشه!
داستان فضای شادی نداره چون از زبان مادری با درونی پر تلاطم روایت میشه. اما لحن کتاب قشنگه و به دل میشینه.
+ کلیک ، کلیک [مرتبط]
Jeene ke liyeh bas ek hi wajah kaafi hoti hai
یک دلیل برای ادامه به زندگی کافیست
با این فیلم در ارتباط بودم چون برای تقویت زبان تیکههاییش رو ضبط کرده بودم و مدام گوش میدادم. بعد فهمیدم با دیالوگها و موسیقی ِ متنش و بامزه بازیهاش خوب ارتباط برقرار میکنم.
موضوع جالبه، دو نفر که تصمیم میگیرن با هم خودکشی کنن! اما بعد میفهمن زندگی چقدر ارزشمنده. البته برداشت من این بودهها، خود فیلم آبکیتر از این حرفهاست. فقط از سوژه لذت ببرید اگر هندی بین نیستید سمت ِ این فیلم نرید. [:D]
+ دیالوگ برگزیده در رتبهی دوم: " من و تو تصمیم گرفتیم با هم خودکشی کنیم و خیلی خوش گذشت، ببین اگر تصمیم میگرفتیم با هم زندگی کنیم چی میشد!"
نکته : میشه نتیجه گرفت؛ پیدا کردن اون یک دلیل در مقاطع مختلف برای زندگی در حکم نشون دادن همون میدل فینگره به روزگار!
پ.ن. نوشیدنی ِ در عکس؛ آبسیب هستن.
باید با طبیعت ِ بدن بازی کرد! مثل وقتیکه دارو میخوریم و تلخیش رو تحمل میکنیم. وقتی میفهمی خوردن چیزی برای سلامتیت چقدر خوبه، مهم نیست دوست نداشته باشی؛ میخوریش. بعد از مدتی حتی ممکنه علاقهی شدیدی هم این وسط بوجود بیاد! قضیه مثل ایجاد علاقه بعد از ازدواج میمونه. [:D]
ببینید چه بلایی سر ِ «مونتی» ِ عزیز ِ دل ما آوردهاند؛ اون هم وقتی که استاد سر کلاس هست و من دیر می رسم و تا یک ساعت و نیم هیچ گونه اقدامی ممکن نیست! یه بار هم نیست شده بود، بیهوا سر بلند کردم دیدم گذاشتنش کنار پرژکتور! بیچاره مونتی.
* عنوان نوشت: این جمله رو رئیس دانشکده در وصفمون میگه. "شما قراره وجودتون باعث افتخار ما بشه اما بعضی وقتها کارهایی میکنید که وجودتون مایهی سرافکندگی هم میشه." میگه: «من شونزده بار مردم یه بار دیگه هم بمیرم میشه هفده بار! که چی؟! بلند شید خودتون رو جمع و جور کنید!»
اگر چه مستی عشقم خراب کرد ولی / اساس هستی من زان خراب آبادست
دوست داری ساعتها اینجا بنشینی و خلوت کنی.. شیراز همیشه از یک هفته مونده به فروردین غلغله میشه. طبیعتاً یکی از مکانهای پر رفت و آمد حافطیهست که در نقش یک مکان توریستی و تفریحی ظاهر میشه اما در حقیقت این گوشه از دنیا یک وجههی معنوی و بسیار عمیق داره که خودش رو در سکوت ِ روزهای عادی ِ سال نشون میده.
حیاط پشتی هم برای خودش صفای ِ خاصی داره. آرامگاه تعدادی از فرهیختگان هست. احتمالاً رندانی بودهان که رخصت آرمیده شدن در این مکان رو داشتهان. اگر گذرتون اون طرفها افتاد این قسمت رو فراموش نکنید.
پ.ن. آخیـش.. بریم دیداری تازه کنیم.