جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۸۶ مطلب با موضوع «در دنیای تصاویر» ثبت شده است




۶ نظر ۰۲ بهمن ۹۴ ، ۰۸:۳۱
ZaR

به نظر می‌رسد دعا خواندن، کارها را آسان‌تر می‌سازد.*


* (کشکول ِ شیخ ِ بهایی)


به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس

+



۶ نظر ۲۷ دی ۹۴ ، ۰۷:۰۴
ZaR



خانه‌ی ما


پ.ن.

_ آخه تو چقدر نذرُ نیاز داری که اینقدر نذری میدی؟

_ فکر می‌کنی نذرش چیه؟ خدایا فلان امتحان رو به جای 17.5 بگیرم 19.5!!

_ :))

_ یکی‌ش دفع ِ کارما ست.

این مکالمه‌ی ما سه چهار نفره وقتی که در خونه‌ی دانشجویی ِ ما تقریبا 10روزی یک بار آش پخته می‌شه که معمولاً یکی در میون می‌شه آش ِ نذری. حسّ ِ خوبیه.

۱۱ نظر ۲۱ دی ۹۴ ، ۱۷:۱۵
ZaR

1. «همه‌ی ما توی این دنیا مسافریم... چه کاری بهتر از اینکه بتونیم در دل‌های هم؛ منزل کنیم؟»

2.


این جمله در فیزیولوژی اعصاب یه قاعده‌ست. بخش عمده‌ای از حافظه مربوط به سیناپس‌های عصبی و سرعت عملکردشون میشه. [که سرعت می‌تونه در افراد متفاوت باشه.] یعنی هرچی بیشتر ازشون استفاده بشه قوی‌تر می‌شنن و اگر استفاده نشن از قدرت‌شون کاسته می‌شه.
یه نظریه هم هست که میگه IQ ی ِ افراد در واقع به سرعت سیناپس‌های عصبی‌شون بستگی داره. حالا چی سرعت ِ سیناپس‌ها رو تقویت می‌کنه؟ یک، اینکه در برابر محرک‌های مختلف قرار بگیره؛ که سیناپس‌های بیشتری متولد بشن و دو، اینکه این محرک‌ها تکرار بشن و سیناپس‌ها قوی‌تر. مثلاً؛ اینکه میگن چیزهای ِ رنگی و مختلف رو در معرض ِ دید ِ بچه قرار بدید به همین دلیل هست.

نکته: آیا میشه مورد اول رو به این جمله تعمیم داد؟ شاید بله. یعنی قطعاً بـله. اگر از هرچیزی که فکر می‌کنیم باید استفاده کنیم، استفاده نکنیم؛ از دستش می‌دیم. حالا می‌خواد بودن ِ یه آدم باشه، یه لبخند، یه کار، یه تجربه، یه حس و ...
اگه به من باشه می گم یه نفس ِ عمیــــــق! :))


۸ نظر ۱۰ دی ۹۴ ، ۱۸:۳۰
ZaR


پ.ن. به امید ِ دیدار.

۳ نظر ۰۱ دی ۹۴ ، ۱۲:۴۶
ZaR



اسفند ِ 92 , کتابخانه


پ.ن. گفتند یافت می‌نشود گشـته‌ایم ما، گفت آنچه یافت می‌نشود؛ آنـم آرزوست.. [کلیک]

۵ نظر ۲۹ آذر ۹۴ ، ۰۱:۳۵
ZaR



خانه‌ی ما


اول کیک پختم بعد سینما خانگی‌مون رو راه انداختیم. قرعه به نام The Hobbit افتاده بود، البته از قسمت دوم شروع کردیم.
کیک ِ سیب و دارچین ِ خوشمزه‌ای شده بود جوری که علی‌رغم همیشه به همسایه رو به رویی ندادیم و خودمون دوتایی ته کیک رو در آوردیم :))
وقت ِ شام چون هیج کدوم نمی‌تونستیم فیلم رو ول کنیم و سراغ پختن غذا بریم؛ سالاد گزینه‌ی مناسب‌تری بود. [:D]
بعد از اتمام قسمت سوم هر کدوم از خستگی یه طرف پخش شدیم [:D] چسبید.

+
هم عنوان.

۴ نظر ۲۸ آذر ۹۴ ، ۰۱:۴۳
ZaR


Highway , 2014

۳ نظر ۲۶ آذر ۹۴ ، ۱۹:۴۱
ZaR


خانه‌ی ما

پ.ن.
همراه با این آهنگ. پاییز ِ اینجوری رو دوست دارم. از اینجا.

۵ نظر ۲۶ آبان ۹۴ ، ۰۸:۳۹
ZaR



خانه‌ی ما، پاییز ِ 94

شما باورتون می شه همه‌ی اینها کتاب و جزوه ست؟ نَه منم باورم نمی شه!! از صبح ساعت 10 تا 6:30 بعدازظهر فقط دارم کتاب و جزوه بسته‌بندی می‌کنم! اما برنامه‌ی خوبی براشون در خونه‌ی جدید دارم.

پ.ن. به فرمول ِ میانبری امروز دست پیدا کردم : آدم وقتی احساس تنهایی می کنه کافیه هــــمه‌ی کتاباش رو دورش بچینه و بشینه وسط شون تنهایی یادش می ره! یه مکانیزم‌ دیگه هم داره. احساسات ِ متفاوتی حتی از اعماق وجود به طرف آدم سرازیر می‌شن. خاطراتی که با تک تک کتاب‌ها داشتی برات زنده می شه و ... جالبه. بعد یک برگ ِ جدید می تونه ورق بخوره. با برداشتن و ناغافل خوندن یکی از این کتاب‌ها. البته از شما چه پنهون که جمع ُ جور کردن‌شون خیلی هم آسون نیست. پس بهتره یه روز ِ تعطیل حس ِ تنهایی سراغ آدم بیاد! :))

۲ نظر ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۱
ZaR