کدوم فیلم بود یا سریال نمیدونم، دخترک به جاده باریک و سختی رسیده بود و با عصبانیت میگفت: «من همیشه دختر خوبهی داستان بودم، نه الکل میخوردم نه مواد میکشیدم نه شبها بیرون میموندم چرا به اینجا رسیدم؟!»
.
.
.
همونقدر که به اصطلاح بد بودن باعث عذاب وجدان میشه؛ خوب بودن ِ غلیظ هم وجدان رو به درد میاره. باید جوابگو باشیم در قبال خودمون که باعث شدیم وجودمون به پخمه بودن میل کنه!
همونقدر که در قبال رد کردن ِ خطوط ِ مرزی مسئولیم؛ از نشکستن ِ حدهایی که اسماً و رسماً در بندشون هستیم مسئولیم. ما در قبال ِ جوانیمون مسئولیم. آیا درست تجربه اندوختهایم؟ یا فقط حد بوده و مرز؟