جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

#تو_مسیر_بخونیم

سه شنبه, ۲۵ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۲۴ ب.ظ

1. بنجامین فرانکلین در زندگی نامهی شخصیش درمورد پروژه‌ای جسورانه و دشوار برای رسیدن به تکامل اخلاقی صحبت می‌کنه. سیزده فضیلت اخلاقی که می‌خواسته در خودش پرورش بده (مثل میانه‌روی، سکوت، فروتنی، آرامش، عدالت، پاکیزگی و ...) رو شناسایی کرده و هر روز برای تمرین این فضیلت‌ها به خودش نمره می‌داده جوری که هر هفته میزان پیشرفتش مشخص بشه. [از کتاب پروژه شادی از گریچن رابین]

خب هر کدوم از ما از وقتی که پشت لب مون سبز شده و فهمیدیم می‌خوایم به کجا برسیم، چی می‌خوایم چی نمی‌خوایم ممکنه چندین بار از این جور حرکات زده باشیم، با شور و شوق دودو تا چارتا کرده باشیم، خواسته باشیم تخته گاز بریم جلو تا بلاخره به یه جایی برسیم. آخرین برنامه‌ی مُدون و جدی ِ من که سفت و سخت پیگیرش بودم برمی‌گرده به دی‌ماه (کلیک). در دو هفته، 11 ساعت کتابخوانی که شاید 3 الی 4 ساعتش در خونه و کتابخونه بود و بقیه‌اش در راه اتفاق افتاده بود. العان که چند ماه از اون موقع گذشته می‌تونم تاثیرات ِ این برنامه که مکمل و حسن ختام ِ ورژن‌های قبلیش بود رو کاملاً در زندگیم حس کنم. مثلا قبلاً اگر در راه‌ها و مسیرها درصد ِ آهنگ گوش دادن به کتاب خوندم شاید 80 - 20 بود، حالا که وارد شرایط جدید شدم و خیلی بیشتر از قبل در راه هستم، نسبت ِ آهنگ و کتابم شده 55 - 45. پیشرفت بسزایی بوده!

 

2. به بهانه‌ی هشتگ  #تو_مسیر_بخونیم


من برای او لالایی می‌خونم او برای من.*
 
ایستگاه خودم یکی مونده به آخر هست اما همیشه تا آخرین ایستگاه میرم چون از یک سوم آخر ِ مسیر اتوبوس تقریبا خالی میشه و در اون خلوت با پنجره‌های چهارطاق باز؛ چنان حس ِ خنک و دلچسبی جریان داره که دل کندن از صندلی‌های ِ سفت و سنگیش حتی سخت به نظر می‌رسه! 


*اینجا یه دور برگردون بود و آقای راننده چنان پیچ ِ پر شتابی زد که نزدیک بود من و کتاب و مایتعلقاتم پخش زمین بشیم و لالایی از سرمون بپره! :))
 

نظرات  (۹)

۱۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۴ رها مشق سکوت
من اصلا نمیتونم تو مسیر کتاب بخونم، اتوبوس، تاکسی، مترو، فرق نداره، حتی گاهی به صفحه ی گوشیم هم نگاه میکنم حالم خیلی بد میشه. برای همین سعی میکنم تو مسیرهای طولانی تر، فایلای صوتی گوش کنم تا حداقل اینجوری جبرانش کنم
این مدت تو کتاب خوندن یکم تنبل شده بودم، یعنی استرس درسها و امتحانات نمیذاشت درست کتابهای غیردرسی بخونم، امشب تازه نوشتن پروپوزالم تموم شد و یکم فکرم آزادتر شده و میتونم با خیال راحت بچسبم به کتابام 
پاسخ:
سـلام رها جان، احوال ِ شما؟ نبودی چند وقت. 
داستان های صوتی گوش دادن شون خوبه، تمرکز رو هم بالا می بره و خوبی شون اینه که همراه با گوش دادن بهشون مثلاً می تونی به منظره ی بیرون هم خیره بشی یا به کارهای دیگه هم رسیدگی کنی.

خسته نباشیـد ^ ^ ان شاء الله با قدرت بیشتری به دنیای کتاب ها و فیلم ها برگردید.
من وقتی برات کامنت گذاشتم چند روز پیش, با خودم فکر کردم من قبلا تو کدوم وبلاگی بحث کردم در مورد کتابه؟ اما یادم نیومد....   :))
به نظرم اما زیادی هم رویا پرداز نبود. مشکل این بود که رویاش هیچ وقت براورده نشد تا سیر بشه. همیشه نصفه نیمه به خواسته اش رسید و عیبش این بود که بی خیال نمیشد....
پاسخ:
:))
 نمی دونم چرا نمی تونستم درکش کنم. قشنگ سرش حرص خوردم. :D
منم مدتیه به شدت خودم رو مجاب کردم در هرشرایطی کتاب بخونم! حداقل روزانه  15 تا 20 دقیقه مطالعه ی غیر از موارد کاری و ...
موفق باشید و هر روز بهتر از دیروز (البته نه مث صاایران ;))))
پاسخ:
بسیار متشـکرم، همین طور شما.
همیشه اولش قبل از اینکه شروع کنه آدم مقاومت می کنه اما بعد از اینکه کتاب رو باز کردی و یک صحفه خوندی همین طور میخوای بری جلو! ^ ^
۲۶ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۴۸ فاطیما کیان
دلم برای اتوبوس بازی های تهران و کتاب خوندن ها و سرگیجه گرفتن هام تنگ شد با این پست و عکست :)
پاسخ:
سـلام.

لامصب تهران! این تهران ِ لامصب! :)) بعضی وقت ها دلت برای شلوغی هاش هم تنگ می شه!
راستی من میخوام نظرت رو در مورد کتاب مادام بواری و شخصیتش بدونم. لطفا وقتی تمومش کردی بیا بگو نظرت  رو :)
پاسخ:
زن و شوهر هر دو روی اعصاب بودن! :))
نوشته بودم در موردش.
ایناهاش.

*بعدا نوشت: خودت هم نظر گذاشتی الی :)) :P
اتفاقا کار بسیار خوبیست در مسیر خوندن ولی من مسیری ندارم :(
پاسخ:
مسیر بسازید. ^ ^
من تو راه اگر چیزی بخونم  سرگیجه و حالت تهوع میگیرم:|
پاسخ:
توی جاده با مسیر های شهری شاید فرق بکنه ( برای خودم اینجوریه) مثلا میتونی توی خط واحد یا تاکسی امتحان کنی بعد درصد بگیری، چقدر از مسیر حالت خوبه و بازدهی داری.
۲۵ خرداد ۹۵ ، ۲۱:۱۲ .: جیرجیرک :.
ریز ریز دارم وارد مسیر جدید زندگیم میشم. هدف داشتن حس خوبیه، خوب تر از اون تلاش کردن برای چیزیه که خودت خواهانش هستی :)
پاسخ:
کسی که هدف داره هیچ وقت خسته نمیشه، یک اپسیلون هم که پیشرفت کنه حسش می کنه و با همون یک ذره نیرو می گیره!
اصل ِ موفقیت در ذره ها نهفته ست که با هم جمع می شن و یک کلیت بزرگ رو می سازن! پس اگر در ذره ها تغییر ایجاد کنیم می تونیم روی کلیت تسلط پیدا کنیم. مثلا ِ کلیت ِ هدف ِ مورد نظر کلیت ِ شادی ، خوشبختی و ...
من کلی برنامه میریزم بعد یه هو دلمرده میشم و ولشون میکنم...
برنامه اموزش زبان سوم، برنامه اموزش یه علم جدید...ولشون کردم...
پاسخ:
میدونی اینجور وقت که دچار این حالات میشیم باید به خودمون تشر بزنیم و عمل "خود هل دادن" رو بیشتر روی خودمون اعمال کنیم! کاری که وقت انجام دادنش هست باید انجام بشه و هیچ و اما  اگری نداره! (بعضی وقت ها هم داره البته :D ) یا با سیستم تشویق و تنبیه جلو بریم. در کل اینقدر بشیم موش آزمایشگاهی ِ خودمون و آزمون و خطا انجام بدیم تا به یه برایند قابل قبول و شخصی برسیم (و تجربه ثابت کرده مثل اینکه شدنیه و برای هر فرد یه روش منحصر بفرد می تونه وجود داشته باشه.

آخ آخ گفتی زبان و کردی کبابم! :| من اگه چیزهایی که داخل ذهنم بود رو به مرحله ی عمل در می آوردم العان زبان پنجم رو هم مسلط شده بودم! :)) اما فعلا اسبم توی زبان دوم و سوم درجا می زنه :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">