از سری تفکرات ِ اخیر - قسمت اول : الطاف ِ کارساز!
بعضیا هستن که چنان در لاک ِ دانای کل فرو رفتهان که اگر خدا هم بیاد پایین بگه حقیقت چیز دیگهایه و بندهی من در مسیر ِ درستی حرکت میکنه قبول نمیکنن. حالا وقتی زندگی چندین نفر بسته به قضاوت چنین آدمهایی باشه فاجعه ست. چه انسانهایی که قربانی حقیقتهای دستساز و کشکی و دوغی ِ این افراد نمیشن. چه کار میشه کرد؟ با سنگ به سینه زدن و خون گریه کردن چیزی درست نمیشه. لازم نیست از تیررس نگاهشون خودت رو قایم کنی مبادا پرشون به پرت بخوره. باید بگردی دنبال برگ برنده! وقتی وزنه باشی وقتی سنگین باشی حتی اگه توجهشون هم جلب شد کاری از دستشون بر نمیاد. با اطلاعات، دانستهها و مهارتها. اونقدر پُر مثل اون برگهی A4 امتحانی که اگه بتکونیش واژهها ازش لبریز میشن و خودشون به زبون میان. اینجور مدعیها به زانو در میان.
اینجاست که تک تک ثانیههای جوانی معنا پیدا میکنه. میتونه با آه و ناله و حسرت بگذره، امّا میتونه در عین سخت بودن پرُبار بگذره. جایی خوندم که میگفت فراگیری ِ چیزی در جوانی مثل حک کردن اون روی لوح زرین میمونه. استفاده کردن از این فرصت ِ خدادادی هنره.
![](http://s7.picofile.com/file/8253456242/20160502_213235.jpg)
جنگ؛ جنگ ِ عمله! , اردیبهشت ِ 95
پ.ن. این سری تفکرات سه قسمت داره. نظرات رو ان شاء الله با هم تایید می کنم.