پاییز یا زمستان 91 , تهران , حسن آباد
عکس اصلی
کتاب ها خاطره ساز هستن، جزئیات و داستان ممکنه در خاطرمون کمرنگ بشن اما خاطراتی که با کتابها ساختیم همیشه گوشهای از ذهن و دلمون باقی میمونن.
1. تسلیناپذیر / کازوئو ایشیگورو
هرگز رهایم مکن / کازوئو ایشیگورو
کافکا در کرانه / هاروکی موراکامی
آشناییم با آقای ِ ایشیگورو برمیگرده به دوم دبیرستان. تسلیناپذیر و کافکا در کرانه تقریبا هم زمان سر زبونها افتاده بودن. دوتاشون رو با فاصلهی کمی از هم خوندم. اون موقع با کافکا در کرانه بیشتر ارتباط برقرار کردم. جالب اینه که العان از کافکا جز صحنههای مبهم چیزی به یاد ندارم درعوض یادم مونده تسلیناپذیر درمورد سه روز از زندگی یک موزیسین ِ مشهور بود! احتمالا به این دلیل که اون موقع تقریبا هیچی ازش متوجه نشدم! بعد از این کتاب هم تا چند سال سراغ ایشیگورو نرفتم؛ به اصطلاح باهاش قهر کردم تـــــــــا 4 سال بعد یعنی سال 91 که کتاب هرگز رهایم مکن رو خوندم. من بزرگتر شده بودم یا سبک نوشتن تغییر کرده بود نمیدونم. برعکس ِ اولی این کتاب رو با پوست ُ گوشت فهمیدم و گوله گوله بغض صرفش کردم! برایند نابسامان حالی ِ اون زمان، خوندن این کتاب، دیدن ِ فیلمش و ... درنهایت به پوکوندن ِ وبلاگم برای اولین بار انجامید!
2. به وقت بهشت / نرگس جورابچیان
اگر به یک نویسنده عذرخواهی بدهکار باشم ایشون هستن. در کارنامهی کتابیم مغرضانهترین نظر رو برای این کتاب نوشتم. چشمها رو بسته بودم و کتابی رو قضاوت میکردم که حتی تا آخر نخونده بودمش! بعدها که آتیشم خوابید فهمیدم این واکنش نشأت گرفته از عصبانیت درونی خودم بود. اون موقع فقط میخواستم حرصم رو روی چیزی خالی کنم و متاسفانه ترکشم به این کتاب خورده بود.. همون موقع ته ِ دلم میدونست اگر در شرایط مناسبتری این داستان رو خونده بودم احتمالاً بهتر باهاش ارتباط برقرار میکردم.
3. ناطوردشت / جی.دی.سلینجر
رفتم کتابفروشی کتاب بخرم، کتاب ِ خودم رو جا گذاشتم و برگشتم!! هنوز به نیمه هم نرسیده بود. پسرک با دختری داخل هتل قرار داشت که داستان همونجا برای من به پایان رسید! بعد از این ماجرا زورم اومد کتاب رو دوباره بخرم یا نسخهی الکترونیکیش رو بخونم یا حتی از کتابخونه امانت بگیرم.. هیچوقت هم نفهمیدم آخرسر سرنوشت پسر به کجا رسید؟ از کسی هم نپرسیدم .. به این امید که دوباره روزی یه ناطوردشت سر راهم قرار بگیره.
4. سال بلوا / عباس معروفی
حافظ ناشنیده پند / ایرج پزشکزاد
سال بلوا رو عید ِ 91 خوندم. بد موقعی رو برای خوندن این کتاب انتخاب کرده بودم چون حالم اون زمان خوب بود اما این کتاب تـَب داشت! تعطیلات عیدم رو با دنیای ِ تب دار ِ عباس معروفی تباه شده میدیدم جوری که دلم میخواست با یه ضربهی سه امتیازی مستقیم کتاب رو شوت کنم داخل کتابخونه! وقتی تمام شد نفس ِ راحتی کشیدم و با خودم قرار گذاشتم از این به بعد برای سال نو کتابها رو گزیدهتر انتخاب کنم.
عید ِ سال بعد از این تجربه درس گرفته بودم و به عنوان اولین کتاب حافظ ناشنیده پند رو انتخاب کردم. چه خوش انتخابی بود، شور و طرب این کتاب تعطیلات رو شیرینتر کرده بود. اونجا بود که تصمیم گرفتم اگه روزی فرزند ِ پسری داشتم اسمش رو بذارم "شمسالدین محمدحافظ".
و
.
.
.
چقدر خوبه موجودی به نام ِ کتاب رو در زندگیهامون وارد کنیم و علاوه بر اینکه ذهن و تخیلمون رو بهمراهشون حرکت میدیم باهاشون خاطره بسازیم. خاطراتی که سالها بعد مرور کردنشون لبخند به لبهامون بیاره و بگیم: عجب ماجراهایی داشتیم؛ چه سفرهایی رفتیم و برگشتیم!
اطلاعیه: دوستان کتابخوان، دعوتید به شرکت در "کتابها و خاطرات"
تبصره: فیلمبازها میتونن با عنوان "فیلمها و خاطرات" شرکت کنن.
+ کتاب ها و خاطرات. بخوانید.
روزَنه / مه شید
دو کلمه حرف حساب / آقاگل