Lost in Translation
اسم فیلم خیلی جذابه "گمشده در ترجمه" با خودت میگی یعنی چه داستانی پشت این اسم خوابیده؟
داستان در ژاپن اتفاق میوفته. دو شخصیت آمریکایی که سر راه هم قرار میگیرن. از زبان بومی چیزی متوجه نمیشن و احساس ِ غربت می کنن. حس ِ زندانیهایی رو دارن که میخوان هرچه سریعتر نقشهای بچینن و فرار کنن! این نکته بعلاوهی فضای سرد فیلم و احساس غریبگی که شخصیتها حتی با افراد نزدیک زندگیشون دارن، در بوجود اومدن حس ِ «تنهایی» نقش داره. میشه حالتهایی که تجربه می کنن رو بگیم "تنهاییهای ِ معمولی در دنیای ِ مدرن" که الزاماً قرار نیست به بمبست برسه. همون چیزی که فکر میکنم فیلم میخواد بگه. مهم اینجاست که چطور این "گیر افتادگی" پشت سر گذاشته بشه.
Lost in Translation , 2003
اینجا باب اومده شب رو با شاروت بگذرونه و در حین صحبت خوابشون میبره. نه اینکه چیز خاصی بینشون باشه. فقط برای اینکه تنهایی ِ هم رو پر کنن در کنار هم قرار گرفتن و تونستن همدیگه رو درک کنن...بعلاوهی اینکه فیلم پایان قشنگی داره.
پ.ن. به دنبال ِ معرفی ِ فانو جان ترغیب به دیدن ِ این فیلم شدم.