جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

Ha! HaHa! HaHa!*

جمعه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۵ ب.ظ

فرصتی دست داد چهار روزی بیام خونه آب و هوایی عوض کنم. آخرین شب، صدایی درونی مدام می‌گفت: «خواهش می‌کنم! بیشتر بمون. من هنوز آمادگی ِ رویارویی با تهران و سر ُ کله زدن با هم‌خونه، صاحبخونه، همکلاسی، استاد و صاحب‌کار رو ندارم..» حالی بر ما مستولی شده بود که باعث می‌شد دست به کارها و رفتارهای عجیبی بزنم. مظلوم نمایی کنم، پیشنهادهای فضایی بدم؛ از جمله :«استخاره بگیرید، اگه خوب اومد من فردا می‌رم.» (!!) اینطور بود که اول مادرخانومی و به دنبالش آقای‌ ِ پدر دلشون به رحم اومد و راضی به چند صباحی بیشتر موندن ما شدن. البته سه تا از کلاس هام  رو از دست دادم. اما در اینجور مواقع می‌شه به پشتی تکیه داد، پا روی پا انداخت و گفت: «فدای ِ ســـرم که از دست دادی!»
این چند روز مرخصی استعلاجی(!) که با مظلوم نمایی بوجود آمده بود رو غنیمت شمردیم. پا روی پا انداختیم، پختیم، خوردند، خوردیم، خوابیدیم و غلت زدیم در دنیای ِ فیلم‌ها و سریال‌های ِ نستالژیک! از دستاوردهای این چند روز ِ رویایی آب‌روغن قاطی کردن ِ معده‌ی بیچاره هم بود. جوری که مجبور شدم برای احترام به ایشون سر خم کنم و دو روزی روزه بگیرم. [عرق ِ شرم!]

+ هر چند ماه یک باری که چند روزی خونه هستم.. چندیدن برابر ِ وقت‌هایی که در شهر ِ دانشگاهی هستم چرت و پرت می گم، شیطنت می‌کنم، می‌گم و می خندم و این اندورفین‌های ترشح شده رو برای روزهای تنهایی ذخیره می‌کنم.
اونجا مدام در رفت و آمدم، هر لحظه با استرس سپری می‌شه که خدایی نکرده گوشه‌ای از این زندگی ِ نوپا از هم نپاشه! درس‌هایی که باید خوند، کارهایی که باید انجام داد .. نکته‌ی اصلی ِ اصلی اینه که اونجا باید مدام برای خوب بودن حالم در حال ِ تلاش و تکاپو باشم! اما اینجا نیازی به تلاش نیست. حالم بدون ِ اینکه خودم بدونم هم خوبه.. کیفور ِ ...
...و برای اینجور مواقع بود که عبارت ِ "خدایا شکرت" آفریده شد.


عنوان نوشت: ریتمش منتقل میشه؟

La La La Chinguyo! .... Ha! HaHa! HaHa! ham bon do

لَ لَ لَ دوست ِ من! ... هاهاها یه بار دیگه

:)) ... سوژه ساختن از در و دیوار مگه شاخ و دم داره؟

پ.ن.1 و گوی ِ طلایی تعلق می‌گیره به اون نگاه‌های ِ غضبناک ِ آقای پدر وقتی‌ که داره سریال می‌بینه و ما شلوغ می کنیم؛ سعی داره ساکت‌مون کنه!

۹۴/۱۱/۱۶
ZaR

نظرات  (۷)

زین پس از عنوان شما برای شاد کردن روح خانواده استفاده میکنییییم:)))
پاسخ:
نتیجه رو اعلام کنید لدفا :))
:-)
پاسخ:
سلام ^ ^
۱۸ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۴۵ سهیلا (کاتارسیس)
امان از نگاه های غضبناک پدر :))
پاسخ:
یه جورایی دلنشین هم هست :P
بیا به منم یاد بده از این کارا:)))
پاسخ:
احتمالا باید مثل گربه ی شرک باید به طرف مقابل زل بزنیم، اون نگاه جواب میده :D
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۳۵ خانوم فیروزه ای ※※
عنوان دل روده منو زد بیرون
پاسخ:
پس احتمالا حس منتقل شده :D
۱۷ بهمن ۹۴ ، ۰۹:۱۲ مهدی ابوفاطمه
:)
پاسخ:
,^ ^)
دقیقا امروز که از خواهرم جدا شدم داشتم فکر میکردم وقتی پیش خانوادم حالم خیلی خوبه، جاهای دیگه نیازمند تلاشم واسه شاد بودن!
پاسخ:
چقدر خوبه که در این بلبشوی ِ شهر شلوغ و دانشگاه و کار و ... حداقل تکیه گاه هایی وجود دارن که آدم با فکر کردن حتی بهشون دل خوش باشه. احساس ِ "امنیت" داره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">