جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی


modern family , season1

_ بعضی از آدم‌ها می پرسند «چرا»؟

_ لوک (پسرشون) می پرسه «چرا که نه»!

به نظرتون تفاوت افرادی که در زندگی از روش ِ «چرا» استفاده می کنند و اونهایی که از «چرا که نه» استفاده می کنند چیه؟

۳ نظر ۲۱ آبان ۹۴ ، ۰۶:۲۹
ZaR

امتحان کورس ِ گوارش و مغز و اعصاب رو هر دو شدم... 12 !! :)) ... :| :|
خب بدون ِ هیچ توجیهی از این گرفته که استاد ِ گوارش ِ فلان شده شونصد تا کیس ِ شبیه به هم داده بود و در امتحان مغز و اعصاب اینقدر گزینه‌ها به هم نزدیک بودند که می‌خواستی از فشار ِ دوراهی برگه‌ی امتحان رو بجوی و قورت بدی(!) و شب قبلش یکسره بیدار بودم که این کار یکی از بدترین استراتژی‌های امتحانی بود که تا به حال به کار برده بودم!!.. من می رم که توی ِ افق محو شم :| و مشخص ِ که اولین عکس العمل ِ مادرخانومی چیه : «حالا هِی برو فعالیت‌های جانبی انجام بده!» [:D]


*عنوان نوشت: از این اتفاقات ِ کوچیک ممکنه پیش بیاد! [تو اسم ِ این رو میذاری اتفاقات ِ کوچیک؟ :| بشین زبان بخون :| ]

 

۲ نظر ۲۰ آبان ۹۴ ، ۲۲:۰۷
ZaR
صحنه‌ی اول

دختر: من اصلا سر در نمی آورم برای چه این کار را انجام دادید. تازه شما حتی از من نپرسیدید که دلم میخواهد برگردم یا نه. بی‌مقدمه به من گفتید وسایلت را جمع کن؛ درست مثل یک بچه.

پدر: من خیال می‌کردم تو از آنجا بدت می آید. خودت بارها این را بهم گفتی.

دختر: خب من از اینجا هم بدم می آید.

پدر: تو از من چه می‌خوای؟ من دارم همه سعی خودم را می کنم.

صحنه‌ی دوم

پدر: خب حالا کجای کار هستیم؟

دختر: در این شرایط حرف‌های مسخره نمی زنیم، همدیگر را بغل نمی کنیم، زار نمی زنیم  بعدش همه چیز روبه‌راه نمی شود. که بعد هم نوبت برسد به پخش موسیقی! باید روز به روز پیشرفت. زندگی همین است. بعضی روزها خوب است و بعضی روزها بیخود و مزخرف. بعضی روزها من نگاهتان که می کنم جوش می آورم. روزهای دیگر هم حسابی حال بدی بهم دست می‌دهد که از دستتان عصبانی بودم. روزهایی هم هست که هیچ حس به خصوصی ندارم. اما به هر حال شما همچنان بابای من هستید.
تابستان آن سال / دیوید بالداچی  [کلیک]


پ.ن. فامیلی ِ نوسینده رو که می نویسم یاد گز بلداجی ِ اصفهان میوفتم! :)) [:D]


۴ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۸
ZaR

اگر صبح ِ زود دخترکی رو دیدید که توی این هوا با شلوار ورزشی، مانتو، مقنعه و یک هدفون ِ صورتی در حال ِ دویدن هست بدونید که اون منم! :)) امروز دوی ِ استقامت رو به 9 دقیقه رسوندم و خوشحاااااالم ,^^)

 اون روز داشتم دفترچه خاطراتم رو می‌خوندم رسیدم به نوشته‌های  سال ِ گذشته قبل از تولدم.. تصمیماتی که برای سال جدید گرفته بودم و خواسته هایی که داشتم... با تعجب متوجه شدم که از اون موقع تا حالا به هر 4 موردی که نوشته بودم رسیده‌ام!! البته زبان هنوز نیمه کار مونده و 1 ماه و 27 روز وقت دارم که زبان رو هم به سکوی ِ مورد نظر برسونم.

+ یکی از موارد همین ورزش کردن بود.. عضلات م ضعیف شده بود و این خمودگی ِ جسمانی برام گرون تمام می‌شد! نوشته بودم امیدوارم امسال بتونی صبح‌ها ورزش کنی و بعد با یک نون ِ تازه به خونه برگردی. اون روز که نون به دست وارد شدم و بقیه رو برای صبحانه بیدار کردم دیدم تصویر ِ ذهنی‌م به واقعیت تبدیل شده.

+ مورد بعدی داشتن برنامه‌ی روزانه تقریباً مدون و منظم بود. اون هم داره به جاهای ِ خوبی می‌رسه. ادامه‌ی این پست.
 برنامه ی قبلی. [دویدن و زبان توی حلق ِ خودم :)) :| درس رو زیاد نگران‌ش نیستم چون جی5 که می خونم 70% درسی ِ. از فیلم و کتاب هم به نسبت راضی‌م.]

این هم برنامه‌ی فعلی. سعی کردم از کیفیت به کمیت تغییر وضعیت بدم. البته یه چند روزی طول کشید که بتونم باهاش ارتباط برقرار کنم و حواسم به زمان باشه.


پ.ن. صبحانه‌ی دیرهنگام، بفرمائید سیب زمینی ِ سرخ کرده. داغ ِ داغ! :))


خانه‌ی ما

۹ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۱۱:۴۱
ZaR




Doesn't matter if you do something wrong
Doesn't matter if this heart gets lost for a while
Let the heartbeats run in such a way


۱ نظر ۱۵ آبان ۹۴ ، ۲۲:۵۴
ZaR

یک آدم ِ سبزیجاتی با یک غذای ِ سبزیجاتی دستگاه گوارش‌ش رو از بلع گرفته تا هضم خوشحال می‌کنه. :))



خانه‌ی ما

۸ نظر ۱۴ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۱
ZaR

استاد میگه : «دو دسته از افراد زود موفق می شن و به جایی می رسن: 1. نابغه‌ها 2. دیوانه‌ها »

۲ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۲۱:۳۸
ZaR

دیروز، زیر باران به آهنگی گوش می دادم که لوکیشن ِ بارانی داره و پسر داستان برای دختر می‌خونه: «دختری هست که وقتی می خنده بارون شروع به باریدن می کنه.» و دختر در جواب می گه: «اینجا پسری هست که وقتی آواز می‌خونه فصل ِ سرما از راه می رسه.» بعد با خودم فکر کرده بودم.. یعنی چندتا دختر خندیده‌اند که باران این‌طور می باره؟ چندتا پسر داد ِ آواز سر داده‌اند که فصل ِ سرما اینقدر زود از راه رسیده؟ و شادمانه خندیده بودم... به دختر هایی که اینقدر لبخند ِ دلنشین و تاثیرگذاری دارند که عاشقان رو به آوازخوانی ترغیب و باران رو به باریدن تشویق می کنند.

بعد از کلاس رفته بودیم تجریش.. یکهویی مهمان ِ امام زاده صالح شده بودیم و بعد در حین ِ خوردن ِ آش درمورد آش ِ این هفته‌ی بوفه‌ی دانشگاه همفکری کرده بودیم. یکدفعه اما جرقه‌ای زده شد انگار..به فکرمون افتاده بود: چرا که نه؟ بیا ما هم به پاس ِ این موهبت ِ آسمانی و امروزی که شده بود یکی از روزهای خوش ِ ایام ، آش ِ این هفته‌ی بوفه‌ی دانشگاه رو نذری بدیم! تا وقتی که به خونه برسیم حتی میزان رو هم محاسبه کردیم. اول؛ دونفر بودیم بعد شدیم چهار نفر بعد 6 نفر و ... تا جاییکه من العان در حال ِ پختن ِ یک آش ِ کاملاً دخترانه هستم همراه با لبخند از اینکه آرزوها و نیت‌های ِ دخترانه قراره یک جا دور ِ هم جمع بشند و چه هم‌افزایی ای قراره اتفاق بیوفته. امیدوارم آش ِ بسیار خوشمزه و به یادماندنی‌ای از آب در بیاد.


*** شریک‌ شدن ِ  این‌جور حس‌ها تجربه‌ای جالب و بسیار قشنگ ِ ... دوستان ِ عزیز ِ وبلاگی و مجازی‌ام شما هم نیت کنید تا من به نیت ِ همه‌ی افرادی که این پست رو می‌خونند؛ آش رو هم بزنم و برای ِ تک تک‌تون کُلّـی آرزو و دعاهای ِ خوب کنم. مخصوصاً برای تو ثریا جانم که تمام ِ دیروز در ذهنم بودی و باعث ِ پررنگ‌تر شدن ِ لبخندم می شدی.

 

۳ نظر ۱۳ آبان ۹۴ ، ۰۱:۴۲
ZaR



Roy , 2015


پ.ن.1 ســـــــلآآآآآم. صبـــــــــــــــــح ِ پاییزی‌تون قشـــــــــــــــنگ.



۲ نظر ۱۱ آبان ۹۴ ، ۰۶:۵۷
ZaR

حکیم محمّد اکبر ارزانی در کتاب طبّ اکبری _ یکی از رفرنس‌های بیماری‌ها در طب‌سنتی _  در قسمت عَقر _ نابابروری_ میگه:

برای اینکه مشخص بشه ناباروری از کدوم طرف هست سه نوع آزمایش وجود داره:

1. مَنی هر دو رو جدا جدا در آب می انداختند.. هر کدوم روی آب شناور بمونه مشکل از او هست. (اگر سنگین باشه و ته نشین شه قوت خوبی داره اگر چیزی مابین این دو باشه قدرت باروری داره اما ضعیف ِ)

2. ادرار شون رو جدا جدا پای ِ بوته‌ای (گفته کاهو یا کدو) بریزند. ادرار هر کدوم بوته رو خوشکاند؛ ناباروری از او هست.

3. 7دانه گندم، جو یا باقالا رو در دو ظرف سفالی جدا بکارند با ادرار شون آبیاری‌ش کنند.. هر کدوم که جوانه نزد؛ اشکال از او هست.


پ.ن. حکیم ارزانی در جوانی علاقه‌ی زیادی به یادگیری ِ پزشکی داشته اما چون زبان عربی بلد نبوده حکما از به شاگردی پذیرفتنش امتناع می‌کردند.. اینطور میشه که وقتی برای خودش حکیمی  قابل می شه کتاب‌هاش رو به زبان فارسی می نویسه تا سختی‌هایی که خودش متحمل شده بود رو هم‌زبانان ش متحمل نشند. روحش شاد.

نقل به مضمون از اینجا.

۲ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
ZaR