جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

باید اسمش رو گذاشت : سندرم ِ بلوغ! :))

يكشنبه, ۱۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۸ ب.ظ
صحنه‌ی اول

دختر: من اصلا سر در نمی آورم برای چه این کار را انجام دادید. تازه شما حتی از من نپرسیدید که دلم میخواهد برگردم یا نه. بی‌مقدمه به من گفتید وسایلت را جمع کن؛ درست مثل یک بچه.

پدر: من خیال می‌کردم تو از آنجا بدت می آید. خودت بارها این را بهم گفتی.

دختر: خب من از اینجا هم بدم می آید.

پدر: تو از من چه می‌خوای؟ من دارم همه سعی خودم را می کنم.

صحنه‌ی دوم

پدر: خب حالا کجای کار هستیم؟

دختر: در این شرایط حرف‌های مسخره نمی زنیم، همدیگر را بغل نمی کنیم، زار نمی زنیم  بعدش همه چیز روبه‌راه نمی شود. که بعد هم نوبت برسد به پخش موسیقی! باید روز به روز پیشرفت. زندگی همین است. بعضی روزها خوب است و بعضی روزها بیخود و مزخرف. بعضی روزها من نگاهتان که می کنم جوش می آورم. روزهای دیگر هم حسابی حال بدی بهم دست می‌دهد که از دستتان عصبانی بودم. روزهایی هم هست که هیچ حس به خصوصی ندارم. اما به هر حال شما همچنان بابای من هستید.
تابستان آن سال / دیوید بالداچی  [کلیک]


پ.ن. فامیلی ِ نوسینده رو که می نویسم یاد گز بلداجی ِ اصفهان میوفتم! :)) [:D]


۹۴/۰۸/۱۷
ZaR

نظرات  (۴)

دوست خوره ی کتاب و فیلم من((:

بلداجی: دی

پاسخ:
ســـــــــلام دوستم ^ ^
هعی، یه زمانی خوره بودم :))
اونجوری که توضیح داده داستان داره توی زمانی نزدیک کریسمس رخ میده... فکر کنم الان دیگه وقتشه بخونمش که حال و هواشو بفهمم!
پاسخ:
نه تابستان هست.
همممم. موضوع خوبی داره.. اما به نظرم خیلی ساده و بی پیچ و تاپ داستان رو جلو برده جوری که میتونی پایان رو کاملا حدس بزنی.  البته هنوز تمامش نکرده م و پیش داوری میکنم!
پروفایلت رو که خوندم,یادم افتاد که تو همون دی ماهی ی وبلاگ مستر هستی:-)
خوشحالم از آشناییت زی زی:-)
پاسخ:
ســلام دوست عزیزم.
چه کامنت جالب و خوبی. بعد از خوندن این کامنت رفتم و کمانت شما رو توی اون پست پیدا کردم. باید می دونستم پشت اون ابراز ِ احساسات ِ لطیف و زیبا یک خانوم دی ماهی هست.
من هم به همچنین و خوش آمدی.
اون جمله رو بعد از اونجا کامنت گذاشتن خوشم اومد و توی لینک "درباره ی من" کپی ش کردم ^ ^
طفلی باباها
چه دوران بلوغ باشه چه نباشه، پیش اونا از این نحس بازیا در میاریم.
پاسخ:
:))
موافقم.
البته فرزند ها و والدین دو طرفه به هم آسیب وارد می کنند در عین ِ عشق و علاقه ای که بهم دارن!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">