جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۲۷ مطلب با موضوع «Playlist» ثبت شده است

کائنات و نظام هستی رو می‌شه جزء لجوج‌ترین عناصر عالم دسته‌بندی کرد! وقتی یکی می‌زنه اگر در جواب یکی بزنی دفعه‌ی بعد چهارتا می‌زنه. ایدفعه اگر خیلی مروّت به خرج بدی و در جواب این چهارتا دو تا بزنی نامردی نمی‌کنه و شش تا می‌زنه!! 

این مسئله جبر ِ ما انسان‌هاست. هر ثانیه در مواجهه با عناصر لجام گسیخته‌ای هستیم که در عین ِ منظم بودن بی‌نظمه و در عین حساب و کتاب داشتن بی‌حساب و کتاب. در کتاب " تسلی‌بخشی‌های فلسفه / آلن دوباتن" [یادم باشه درموردش بنویسم.] به نظر لوسیوس سنکا: [فیلسوف رومی که امپراتور وقت رو از 15 سالگی پرورش می‌ده و سال‌ها بعد از طرف همون فرد یک روز دستور می‌رسه که سنکا بی‌درنگ باید خودکشی کنه و ایشان با روحیه‌ای آرام و لبی خندان در مقابل چشم خانواده خودکشی می‌کنه!] "اوج حمکت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنش‌هایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحق‌بینی و بدگمانی، بدتر نسازیم."

در راستای این حرف، ما انسان‌های مجبور مختاری هستیم. یعنی درحالیکه مجبوریم [مورد جبر قرار گرفته] اختیار داریم. یه ایدئولوژی در این مورد هست که می‌گه اگر جبرمون از به این دنیا اومدن با سر و شکل خاص و قرار گرفتن در زندگی ِ ناخواسته و شرایط متفاوت رو بپذیریم اون موقع تازه مختار می‌شیم که حالا چه طور ازشون استفاده کنیم. یعنی اگر می‌خوای مختار باشی اول باید تابع باشی. تابع ِ چیزی که هستی و بهت داده شده. بعد از رد کردن این مرحله که خیلی هم ساده نیست[!] بهت می‌گن حالا بیا این اختیار مال تو هر کار می‌خوای بکن! [:D]

*

love you Zindagi
love you Zindagi
love you Zindagi
love Me Zindagi

مواجهه با زندگی همچین قاعده‌ای داره، اول باید سه باز بگی زندگی دوستت دارم، بعد بگی حالا تو هم دوستم داشته باش! اول هندونه بذاری زیر بغلش بعد خواسته‌ت رو مطرح کنی که نتونه رد کنه!

 



فیلم جدید عشق‌جان [:D]، یک ماه دیگه اکران می‌شه.
 

 

۱۲ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۲
ZaR

 



به کج اندیشی؛ خاموش نشسته..

[کلیک]
 
۴ نظر ۲۳ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۱
ZaR

بقول اون آهنگ ِ قدیمی : تابستونه فصل شادی ُ خنده. آذوقه‌های تابستونی هم می‌تونن مثل خودش گرم و شورانگیز باشن.

کتاب

پروژه شادی / گریچن رابین

گریچن تصمیم می‌گیره به صورت آگاهانه برای افزایش میزان شادی در زندگی تلاش کنه. بعد می‌فهمه شاد بودن، میزان رضایتمندی و کیفیت زندگی تاثیرات مستقیمی بر هم دارن پس سعی در بالا بردن کیفیت زندگی در کوچکترین مسائل داره. جزء به جزء مسائل رو بررسی می‌کنه و دنبال راه حل می‌گرده. البته عقیده داره این یک پروژه‌ی شخصی بر اساس موقعیت زندگی ِ خودش هست و هر فرد می‌تونه برای خودش یک پروژه‌ی شادی ِ منحصر به فرد داشته باشه که این کتاب می‌تونه راهنمای ِ خوبی باشه.

این کتاب رو می‌شه به دو روش خوند. یک دور سریع و بعد قسمت‌های مورد نظر رو دوباره خوانی کرد و به کار برد یا آروم آروم با نویسنده جلو رفت. من راه دوم رو انتخاب کردم که بتونم روش‌هایی که می‌تونم رو عملی کنم. و نتیحه‌ی خوبی گرفتم. خوندن این کتاب مثل اسمش واقعاً شادی و انگیزه بهمراه داشت.
+ وقتی این کتاب رو می‌خوندم با خودم فکر می‌کردم من هم اگر بتونم کتابی بنویسم، احتمالاً در این شکل و شمایل خواهد بود.

فیلم

1. رسوایی 2. قاعدتاً این فیلم نمی‌تونه پیشنهاد خوبی برای دیدن باشه. فقط می‌خواستم از فرصت استفاده کنم و بگم نقدهایی که از این فیلم شده که بعضی‌ها به جا و درست و بعضی‌ها جبهه‌گیرانه نسبت به شخص ِ کارگردان هست و با اینکه این فیلم در موضع ِ تمسخر قرار گرفته، ایده‌ی خام و پشت ِ ساخت فیلم درمورد جایگاه‌ها و رفتارهای اجتماعی که دچارش هستیم درست و بسیار قابل احترام هست.
 

2. Zindagi Na Milegi Dobara

توی بالیوود فیلم‌هایی هستن که غیر هندی‌بین‌ها رو هم جذب می‌کنن. این فیلم می‌تونه جزء این دسته باشه. سه مرد کاراکتر اصلی داستان هستن اما کارگردان فیلم یک خانوم هست. با این وجود اصلاً نمیشه گفت فضای مردونه‌ای داره. پُر از ظرافت‌های قشنگه و علاوه بر تصویر جذابی که ارائه می‌ده حرف‌های قشنگی هم برای گفتن داره که در نهایت حال ِ دل ِ آدم رو خوب می‌کنه.

یکی از پیام‌های داستان می‌تونه این باشه که: وقتی رویاهای اصلی و رضایت از خود و زندگی خودش رو نشون می‌ده که در مرحله‌ی قبل ترس‌هامون رو کنار زده باشیم. بیشتر از سه چهارم فیلم در اسپانیا فیلمبرداری شده. مثل این آهنگ که درمورد فستیوال توماتینا در این کشور هست.

سریال

Hyde, Jekyll, Me

کره‌ای‌ها استاد استفاده از سوژه‌های شاخ و پایین آوردن اونها در حدّ ِ پایین‌تر از سطح ِ درک ِ مخاطب هستن! :)) که جنبه‌ی منفی و مثبت رو با هم داره. جوری که با خودت میگی یعنی این سریال واقعا درمورد یکی از یافته‌های علمی هست؟ این سریال در مورد بیماری ِ روانی اختلال چند شخصیتی هست. و داستان حول و محور زندگی و روابط این فرد می‌گرده. اگر به مسائل روان‌شناسی علاقه دارید دیدنش توصیه می‌شه ولی اگر کره‌ای بین نیستید نه  چون ممکنه نتونید با نحوه‌ی ارائه‌شون ارتباط برقرار کنید. یه کره‌ای‌بین می‌تونه کش‌دادن‌ها و بعضاً الکی شاخ‌بازی‌های مخصوص ِ کره‌ای‌ها رو تحمل کنه! :D البته جا داره تقدیر کنیم از بازیگر ِ نقش ِ بیمار ِ مذکور.

موسیقی

Wild and young - B.A.P

Feel so good - B.A.P

[MV][اجرا]

یکم جلف و بچه‌گانه هستن، ولی وقتی با گوش دادنش خود به خود سرم و بقیه‌ی اعضا تکون می‌خورن و با خواننده تکرار می‌کنم مــــا جــــــــــــــوان هستیم، احساس ِ شادمانی و حتی آزادی ِ خودساخته می‌کنم!

مهارت

نفس عمیـــــق. 5 الی 7 تا نفس عمیق بعد از بیدار شدن رو به روی پنجره، برای ساختن ِ روز ِ در پیش ِ رو فوق العاده ست.

 

پ.ن. مرسی از بانی ِ این بازی ِ هیجان انگیز. و مرسی از جیرجیرک جان که ما رو دعوت کردن.

+ مهشید، فرزانه، سپیده، بیاین بازی کنیم.
 

۶ نظر ۱۴ مرداد ۹۵ ، ۱۵:۵۴
ZaR

گذری زده بودم به آهنگ‌های قدیمی.

One Thing  ِ گروه ِ One Drection رو گوش می‌دادم و در افکارم غوطه‌ور بودم. به آخر آهنگ که رسیدم یاد چیزی افتادم و دوباره پلی کردمش.

Get out, get out, get out of my head
and falll in to my arms instead
i don'r, i don't, i don't know what it is
but i need that one thing

و من با خودم می‌خوندم : نمی‌ونم اون چیه اما من به اون یک چیز احتیاج دارم.

Get out, get out, get out of my mind
come on, come into my life

از ذهنم خارج شو و به داخل ِ زندگیم بیا.. دراز می‌کشیدم، پاها رو می‌نداختم رو هم و به سقف خیره می‌شدم و با خودم می‌گفتم بیا بیا بیا! یکدفعه برق از سه فازم پرید! و حالا؟ وایی... من العان اون یک چیز رو در زندگیم دارم!
 آره!! من دارمـــــــش! اون چیزی که می‌خواستم اما اون موقع‌ها نمی‌دونستم کیه، چیه، چه جوریه؟! اما ایمان داشتم که هست.   العان پا گذاشته توی زندگیم. حتی خیلی بزرگتر و غیرمنتظره‌تر و شکوه‌مندتر از چیزی که می‌تونستم فکرش رو بکنم. نکته اینجا ست، آره... با روکشی از مشکلات ِ بزرگتر و جبر ِ چند برابر زندگیم رو احاطه کرده. امـّا من العان دارمــــــــــش!!
 

 

۵ نظر ۱۶ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۴۲
ZaR

هیچ وقت نگفتم که می‌خوام فقط یه پزشک باشم. اگر زندگی ارزشش اینقدر بالاست، اگر فقط یک بار بیشتر نیست، باید یه چیزی باشه خیلی بزرگتر از این حرف‌ها. خیلی خیلی عمیق‌تر. چیزی که تجربه‌ها درش نهفته باشه، پُر باشه از دیدن ِ نادیدنی‌ها و شنیدن ِ ناگفته‌ها! برای همین روز به روز به عنوان اضافه می‌شد! زهرا خانم، طبیبه‌ی حکیمه‌ی منجمه‌ / نویسنده / مسلط به چندین زبان از جمله فارسی، انگلیسی، هندی، عربی، فرانسوی و ... / خیاط و آشپزی ماهر.
تبصره: به این‌ها دختر، همسر، مادری شاد و موفق، بعلاوه‌ی دنیادیدگی و کمی تجارت هم اضافه شه!
می ترسم عمر ِ قطارم کفاف ِ اینهمه واگن رو نده! :)) و خدا می‌دونه خود اینها هزاران زیر شاخه دارن! با این حجمه‌ی خواسته‌ها و آرزوها عاقلانه ست نشستن و غصه خوردن؟


Spreading like a fatal virus
Asia, US, Korea, Euro, South America
I hear the loud cheer in the night
The roof, The roof is on fire

We Hurricane

 

۶ نظر ۰۹ خرداد ۹۵ ، ۲۰:۴۱
ZaR

 

سه سالی که خوابگاهی بودم یک بار محض رضای خدا با کسی بحث نکردم، اختلاف نظر یا دعوا که دیگه پیشکش! دیواری به دور خودم کشیده بودم که بیشتر شبیه به دژخیم بود. اما از نظر آسیب شناسی، روح خشمگینی اونجا زندانی بود و به دیوار چنگ می‌انداخت.. در برهه‌ای آن چنان سرکش و  افسار گسیخته شده بود که از پسش بر نمی‌اومدم. حتی العان که بهش فکر می‌کنم دلم می‌لرزه! هر کاری می‌کردم این آتش ِ درون کمی خنک بشه، مشکل اما ریشه‌ای بود، خیلی خیلی ریشه‌ای.. شاعر در این زمینه می‌فرماید : " هر انسانی در زندگی خود نگرانی‌هایی را به دوش می‌کشد.  آن‌ها نا امیدانه قلب شکسته‌شان را درون سینه نگه می‌دارند"

 

 


یکی از کارهایی که کردم؛ به فاصله‌ی یک سال دو بار موهام رو از ته تراشیدم. این کار باعث شد ظاهرم رو بتونم جوری ببینم که تا به حال ندیده‌م. تا چند روز اول نمی‌تونستم خودم رو توی آینه نگاه بکنم اما بعد که روم باز شد به آینه خیره می‌شدم، "این شخص واقعا منم؟ یعنی اینقدر پتانسیل وجودی دارم و خودم خبر ندارم؟ اگر اینجوریه پس می‌تونم جوری باشم که هیچ وقت نبوده‌م کارهایی بکنم که هیچ وقت نکرده‌م!"  به همین سادگی؛ جنگ شروع شد!  مثل تراکتور شخم می‌زدم و همه چیز رو زیر و رو می‌کردم. حذف کردنی‌ها رو بی‌رحمانه از زندگی‌م حذف می‌کردم و تلاش می‌کردم برای قبول ِ حذف نشدنی‌ها. می‌تونید قدرت و خشم یه زن ِ کچل رو تصور کنید؟ در کلام نمی‌گنجه!

 

دومی از هر موقعیتی برای فرار از خوابگاه استفاده می‌کردم. همیشه هم یه راهی برای دَر رفتن یافت می‌شد. یه مهدکودک پیدا کردم که بتونم یکی دو شب در هفته اونجا بمونم و صبح‌ها قبل از باز شدنش فلنگ رو می‌بستم. با مسئول زبانکده‌ای دوست شدم و شب‌ها روی کاناپه‌ی تخت شوی ِ اونجا می‌خوابیدم، باز هم صبح قبل از باز شدنش فلنگ رو می‌بستم و به زندگی ِ خودم بر می‌گشتم. پررنگ‌ترین اما؛ شب‌ها در کتابخونه بود. روی میزها یا صندلی‌ها می‌خوابیدیم. اونجا هر کاری می‌کردم جز درس خوندن! الهام‌گاه بود، محراب ِ عبادت بود حتی!

 

آخ.. یه بار سه ماجرا در اومد..شانس آوردم! خدا رو شکر از ده تا کار دوتاش رو به خانواده می‌گفتم و البته اونها دخترشون رو می‌شناختن وگرنه زهرا می‌موند و حوض ِ آبروش!! ...و خیلی کارهای دیگه که در این مجال نمی‌گنجه. اینکه العان سُرُ مُرُ گنده اینجا نشستم جای شکر داره واقعاً.

و شاعر در اینجا می‌فرماید: " اجازه بده ترس‌ها و تنهایی‌ها رو پشت سر بذاریم. راهی که مجبوریم طی کنیم قطعاً برای ما قدمی مهم بسوی آینده خواهد بود."

+ آدم باید شهامت تنها موندن و جنگیدن رو داشته باشه! همه‌ی اینها در حکم میدل فینگری بود به روزگار بی‌رحم!  من در حالی که اینجا ایستاده‌م؛ رفته‌ام ، اگر میتونی برم گردون! هر چقدر میخوای داد بزن این گوش‌ها هیچ چیز نمی‌شنون!! موثرترین انتقام فراموشی ست. انگار که هیچ وقت وجود نداشته‌اند..زنده موندن زیر ِ خرابه‌های زلزله کار هر کسی نبود. البته که نبود، چون آوار متعلق به زندگی ِ خودم بود. و جونه زدن از زیر اون خرابه‌ها احساس ِ افتخار به‌همراه داره.

البته که بازی ِ سینوسی ِ روزگار و ما تا آخرین نفس‌ها ادامه خواهد داشت. گهی زین به پشت و گهی پشت به زین! اما این هنر بازیکن هست که با زیرکی موقعیت رو شناسایی کنه، تلاش کنه برای شناخت تا به درک برسه. اون موقع می‌تونه تشخیص بده کجا باید ضربتی عمل کنه کجا لازمه آروم بگیره و بیاسته تا وقت ِ مناسب. و البته که این راه از خودشناسی شروع میشه. گفته بودم قبلاً. ما اگر خودمون رو بشناسیم می‌تونیم دنیا و بعد خدا رو بشناسیم. چون هر دو در درون ِ ما خلاصه میشن!

 

* عنوان نوشت:

قلب‌هاتون رو باز کنید ، ذهن‌هاتون رو خالی کنید

آتیش رو روشن کنید ،لی لی لی لا لا لا

جواب رو نپرسید و فقط قبولش کنید، با جریان حرکت کنید،

به سمت آسمون  نگاه کنید و دست‌هاتون رو ببرید بالا؛ می‌خوایم بپریم!

فوق العاده ست عزیزم!
من می‌خوام برقصم!

 

 

 

پ.ن.1 تقدیم به "آقای مربع" که یکی از دلایل نوشتن این پست بود.

پ.ن.2 قبلاً فکر میکردم یک خانوم حتماً باید در زندگیش یک بار هم که شده کچل کردن رو امتحان کنه. اما واقعیت اینه که آدم‌ها با هم متفاوت هستن، اگر این روش برای من جواب داده لزومی نداره جوابگوی ِ نیازهای دیگری باشه. یکهو جوگیر نشید برید موها رو از ته بزنید بعد راه پس و پیش نداشته باشید فحشش برا من بمونه! [مرتبط]

پ.ن.3 داستان این پست از اونجا شروع شد که داشتم به آستانه‌ی ناامیدی نزدیک می‌شدم که یکهو به یه عکس ِ قدیمی برخوردم و خاطرات ذهنم هجوم آوردن. چقدر خوبه یادآوری خاطرات ِ هر چند سخت اگه بعدها به لبخند تبدیل بشن. و چقدر خوبه عکس‌ها هستن که وقتی لازمه از غیب برسن و یه چیزهایی رو به یادمون بیارن.
قبل از خونه تکونی ِ منزل به سراغ خونه تکونی ِ ذهن رفتیم. در راستای ِ آماده‌گی برای ورود به سال ِ جدید.

 

 

 

۹ نظر ۱۶ اسفند ۹۴ ، ۱۴:۰۵
ZaR

 


اسفند ِ92 , خوابگاه

*عنوان نوشت: Demi Lovato - Hold Up

پ.ن. شب‌های امتحان.
 
۳ نظر ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۰۷:۲۵
ZaR