جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۲۸ مطلب با موضوع «در دنیای کتاب ها» ثبت شده است



خانه‌ی ما، پاییز ِ 94

شما باورتون می شه همه‌ی اینها کتاب و جزوه ست؟ نَه منم باورم نمی شه!! از صبح ساعت 10 تا 6:30 بعدازظهر فقط دارم کتاب و جزوه بسته‌بندی می‌کنم! اما برنامه‌ی خوبی براشون در خونه‌ی جدید دارم.

پ.ن. به فرمول ِ میانبری امروز دست پیدا کردم : آدم وقتی احساس تنهایی می کنه کافیه هــــمه‌ی کتاباش رو دورش بچینه و بشینه وسط شون تنهایی یادش می ره! یه مکانیزم‌ دیگه هم داره. احساسات ِ متفاوتی حتی از اعماق وجود به طرف آدم سرازیر می‌شن. خاطراتی که با تک تک کتاب‌ها داشتی برات زنده می شه و ... جالبه. بعد یک برگ ِ جدید می تونه ورق بخوره. با برداشتن و ناغافل خوندن یکی از این کتاب‌ها. البته از شما چه پنهون که جمع ُ جور کردن‌شون خیلی هم آسون نیست. پس بهتره یه روز ِ تعطیل حس ِ تنهایی سراغ آدم بیاد! :))

۲ نظر ۲۴ آبان ۹۴ ، ۲۰:۵۱
ZaR
صحنه‌ی اول

دختر: من اصلا سر در نمی آورم برای چه این کار را انجام دادید. تازه شما حتی از من نپرسیدید که دلم میخواهد برگردم یا نه. بی‌مقدمه به من گفتید وسایلت را جمع کن؛ درست مثل یک بچه.

پدر: من خیال می‌کردم تو از آنجا بدت می آید. خودت بارها این را بهم گفتی.

دختر: خب من از اینجا هم بدم می آید.

پدر: تو از من چه می‌خوای؟ من دارم همه سعی خودم را می کنم.

صحنه‌ی دوم

پدر: خب حالا کجای کار هستیم؟

دختر: در این شرایط حرف‌های مسخره نمی زنیم، همدیگر را بغل نمی کنیم، زار نمی زنیم  بعدش همه چیز روبه‌راه نمی شود. که بعد هم نوبت برسد به پخش موسیقی! باید روز به روز پیشرفت. زندگی همین است. بعضی روزها خوب است و بعضی روزها بیخود و مزخرف. بعضی روزها من نگاهتان که می کنم جوش می آورم. روزهای دیگر هم حسابی حال بدی بهم دست می‌دهد که از دستتان عصبانی بودم. روزهایی هم هست که هیچ حس به خصوصی ندارم. اما به هر حال شما همچنان بابای من هستید.
تابستان آن سال / دیوید بالداچی  [کلیک]


پ.ن. فامیلی ِ نوسینده رو که می نویسم یاد گز بلداجی ِ اصفهان میوفتم! :)) [:D]


۴ نظر ۱۷ آبان ۹۴ ، ۲۳:۲۸
ZaR

حکیم محمّد اکبر ارزانی در کتاب طبّ اکبری _ یکی از رفرنس‌های بیماری‌ها در طب‌سنتی _  در قسمت عَقر _ نابابروری_ میگه:

برای اینکه مشخص بشه ناباروری از کدوم طرف هست سه نوع آزمایش وجود داره:

1. مَنی هر دو رو جدا جدا در آب می انداختند.. هر کدوم روی آب شناور بمونه مشکل از او هست. (اگر سنگین باشه و ته نشین شه قوت خوبی داره اگر چیزی مابین این دو باشه قدرت باروری داره اما ضعیف ِ)

2. ادرار شون رو جدا جدا پای ِ بوته‌ای (گفته کاهو یا کدو) بریزند. ادرار هر کدوم بوته رو خوشکاند؛ ناباروری از او هست.

3. 7دانه گندم، جو یا باقالا رو در دو ظرف سفالی جدا بکارند با ادرار شون آبیاری‌ش کنند.. هر کدوم که جوانه نزد؛ اشکال از او هست.


پ.ن. حکیم ارزانی در جوانی علاقه‌ی زیادی به یادگیری ِ پزشکی داشته اما چون زبان عربی بلد نبوده حکما از به شاگردی پذیرفتنش امتناع می‌کردند.. اینطور میشه که وقتی برای خودش حکیمی  قابل می شه کتاب‌هاش رو به زبان فارسی می نویسه تا سختی‌هایی که خودش متحمل شده بود رو هم‌زبانان ش متحمل نشند. روحش شاد.

نقل به مضمون از اینجا.

۲ نظر ۱۰ آبان ۹۴ ، ۱۸:۴۲
ZaR

1. "راب از توپ زرد متنفر بود. توپ زرد اجازه نمی داد او کارها را درست انجام بدهد. در شروع کار بازی با پنج توپ به نظر مشکل می آمد. او بایستی سه توپ را در دست بگیرد. دست چپ او یک توپ را با انگشت کوچک و انگشت چهارم می گرفت و یک توپ را با شست، انگشت اشاره و انگشت میانی.
سلمانی سعی کرد به او کمک کند.
_ وقتی که با پنج توپ بازی می کنی، بسیاری از قواعدی که تاحالا یاد گرفته ای، دیگر به درد نمی خورند."

درست مثل زندگی. بعضی از قواعد در زندگی تاریخ انقضا دارند و همیشگی نیستند تا زمانی به کار میآیند که برای ورود به مرحله ای دیگر از زندگی آماده شوی. قدم بعدی قاعده ای دیگر می طلبد.


2. "تو باید روحیه ای گستاخ و بی پروا داشته باشی و برای هر کاری که انجام می دهی چهره ات پر از اعتماد به نفس باشد."

پزشک / نواح گوردون


در حین سرخ کردن ماهی ها برای ناهار باخودم فکر می کردم روحیه ی گستاخ داشتن یعنی چه جوری بودن؟ چه ویژگی هایی دارد؟ تفاوت هست بین روحیه ای گستاخ داشتن با گستاخانه رفتار کردن. تو در برابر خودت، باید که گستاخ باشی، بتوانی بی پروایانه آرزو کنی و رویا ببینی. بعد به نظرم آمد مثلا وقتی بتوانی قدرت ِ پرتاب ِ دیدت به کیلومتر ها آن طرف تر را هم داشته باشی.  مثل وقتی که شاعر می گوید :



Come ... Let's get lost
Let's get lost somewhere
Come ... Let's Walk for miles
Where to go? It should be Unknown
Come ... We both should have no bond with anybody


یک جور روحیه ی گستاخانه ی لایت و لطیف!


* عنوان نوشت : بیــــا.

پ.ن. این روزها معمولا لم داده به جایی کتاب میخوانم و بیشتر از اینکه فیلم ببینم آزوغه ی فیلمی برای زمان شروع شدن ترم جدید تهیه می کنم. خلاصه که حال خوشی دارم و شکر گزارم.

۳ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
ZaR
استفان لِواین، می گوید جهنم، خواستن این است که جایی باشی که اینجا نیست. اینکه از جایی که العان هستی، راضی نباشی و بخواهی که جای دیگری باشی. بودن در همین جایی که هستیم اجتناب ناپذیر است، ولی دائم بی تابی می کنیم که جایی دیگر باشیم، و این بی تابی واژه ای دیگر برای عدم پذیرش است.
به این می گویند زندگی در جهنم : امتناع از دوست داشتن به این دلیل که می خواهید آخر بازی آن چیزی نباشد که هست. خواستن زندگی، متفاوت از چیزی که هست.
به این کار، ترک کردن بدون ترک کردن هم می گویند. مردن قبل از اینکه بمیرید. این، گونه ای از مرگ تدریجی ست. عاشق نمی شوید، چون می ترسید عشق تان به شکست منجر شود، به این ترتیب، قبل از اینکه عشق را تجربه کنید، خودتان را خورد می کنید. آیا نام دیگری هم برای این الگوی رفتاری سراغ دارید؟ بله، وسواس.

زن، غذا و خدا / جنین راس / ترجمه آراز ایلخچویی/ نشر آموت


پ.ن.1 "بودن در جایی که هستیم اجتناب ناپذیر است" عدم رضایت و تقبّل دو موضوع جدا هستند. ناراضی بودن بدون ِ قبول ِ وضعیت ِ موجود باعث ِ تحلیل ِ انرژی می شود. اما قبول ِ وضعیت در واقع یک اقدام هوشمندانه ست. تقبّل یعنی دست برداشتن از دست و پا زدن و آرام گرفتن. بعد از این مرحله مغز به کار می افتد و راه حل  ارائه می دهد و این یعنی توانایی ِ تغییر ِ وضعیت ِ موجود با چاشنی ِ اندکی صبر.

پ.ن.2 خوندن این کتاب رو به افرادی که دست از «فرار کردن» برداشته اند یا حداقل تصمیم ش رو دارند پیشنهاد می کنم بعلاوه کسانی که در رژیم های غذایی هستند.
۱ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۵
ZaR
یعضی از کتاب ها رو می خونی و با خودت می گی: «آدم بلاخره باید توی زندگی ش یه غلطی بکنه دیگه!!»
بعد از گذشت از این مرحله دوباره  با خودت می گی حالا که داری "یه غلطی می کنی" دست به کارهای خوبی بزن، موثر و تاثیر گذار باش حداقل ارزش این رو داشته باشه که بگن اومد و توی این دنیا یه غلطی کرد ُ رفت!! [:D]


حدیث نفس/حسن کامشاد
پ.ن.1 از سری کتاب های دلنشین ِ گرما بخش.

پ.ن.2 حسن کامشاد، مترجم کتاب دنیای سوفی. [کلیک]

پ.ن.3 بعد العان منی که اینجا نشستم دارم آهنگ گوش میدم ، پست می ذارم و کلی حال می کنم فردا صبح زود مسافرم هـــا! :)) از اون سفر های اجباری ِ یهویی که ممکنه بری و با یک زاویه دید ِ جدید برگردی و به زندگی ت ههرچه بهتر ادامه بدی! ان شاء الله ^ ^

۱ نظر ۲۶ مرداد ۹۴ ، ۰۱:۲۳
ZaR

از کتاب ِ زندگینامه سعدی

" هنوز اثر دست های مهربان پدر را روی قلبش احساس می کرد که بارها و بارها گفته بود: «خدا اینجاست.» و او مدت ها به فکر فرو رفته بود که خدا چگونه درون قلب کوچک آدمی جای میگرید و آبا درون هر قلب، یک خدا وجود دارد؟
پدر گفته بود: «تا چه قلبی باشد و صاحبش که باشد! بعضی قلب ها لایق نیستند.»
پرسیده بود: «چه باید کرد که قلب آدمی جایگاه خدا شود؟ »
پدر جواب داده بود: «به مردم خدمت کن که عبادت به جز خدمت خلق نیست.» "


پ.ن : در راستای ِ پر کردن ِ چاله ها که گفته بودم.. اون شب «آقای ن» داشت از لکه های سفید ِ روی دست و پاهاش می گفت، از اینکه در گذشته اتفاق افتاده؛ گذشته رو جبران کرده اون بازی تمام شده اما نمیدونه چرا این لک ها هنوز هم پا برجا هستن؟ گفتم شاید اشتباه شما همین جاست که فکر می کنید با جبران ِ گذشته بازی تمام شده، در واقع این بازی ِ زندگی ِ که درجریان ِ و از بازی به بازی ِ دیگه ای تغییر شکل می ده. به بازی کردن ادامه بدید.. و در یک عملیات ِ انتحاری دست گذاشتم روی نقطه ی اصلی و بحث چاله ها رو پیش کشیدم! در واقع راه ِ ساده تری هم هست، شما می تونید با کیاست ِ تمام به جای اینکه اینقدر انرژی صرف کنید برای یافتن دلیل ِ خوب نشدن لکه های سفید، میانبر بزنید، به نیت ِ پیدا کردن ِ جواب سوال تون یک یا چند تا چاله پر کنید تا چاله ی شما هم پر بشه! [:D]
همین که به فکر فرو رفت کفایت می کنه.

۱ نظر ۱۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۴
ZaR

غرق شدن در دنیایی که میدونی وجود نداره چه فایده ای داره؟

۱ نظر ۱۹ تیر ۹۴ ، ۱۹:۴۸
ZaR