روزهای تکراری
ماههای تکراری
هفت روز هفته 24 ساعته، هر لحظه تکراریه
زندگیم متوسطه
یه آدم بیست و چند سالهی بیکار که از فردا میترسه
خنده داره، وقتی بچهای فکر میکنی همه چی ممکنه
بعد کم کم میتونی حس کنی که گذروندن هر یه روزی چقدر سخته
روحیهات رو با دکمهی کنترل نگه دار، به دانلودش ادامه بده
هر روز یه تکراره، مثل Ctrl+V , Ctrl+C
_هعی.. چقدر آشنا هستن این جملات. یادش بخیر، قبلا از اون دسته رویاپردازهایی بودم که فکر میکردن همه چیز ممکنه. اما الان چی؟ الان.. فکر میکنم از آسمون هفتم با دماغ خوردم زمین! :)) چون فهمیدم برای به واقعیت پیوستن یه فکر ساده، یا برای عملی کردن یه ایدهی خیلی ساده باید اون قدر زحمت بکشی که خون دماغ شی. تازه اگه از شدت خونریزی چیزی ازت بمونه مشخص نیست در عمل نتیجه به چیزی که فکر میکردی حتی نزدیک شده باشه!
واقعاً چه طور فکر و عمل میتونن اینقدر از هم فاصله داشته باشن؟ چه طور میتونن اینطور با هم بیگانه باشن؟! نمیفهمم!
برای رسیدن به اهداف و عملی کردن ایدهها و آرزوها باید بهایی بپردازی..طولانی میشه، روزهای بعدی احتمالا درموردش بنویسم.
من راه طولانی در پیش دارم، پس چرا هنوز در جا می زنم؟
از نا امیدی فریاد میزنم، اما صدام در فضای خالی منعکس میشه
امیدوارم فردام از امروزم متفاوت باشه، من فقط آرزو می کنم...
_میدونستید ماهیت «امید» میتونه بسیار بیرحم باشه؟ مرز بین امید ِ واقعی و توهّم کجاست؟ در حال حاضر فکر میکنم امید یه قمار ِ بزرگه!
رویاهات رو دنبال کن، مثل یه نابودگر
حتی اگه شکست بخورن، چه بهتر!
هیچوفت به عقب برنگرد، هیچوقت
چون دقیقا قبل از طلوع خورشید تاریکترین زمانه
حتی در آیندههای دور هیچوقت الانت رو فراموش نکن
مهم نیست الان کجایی
تو فقط الان داری استراحت میکنی
تسلیم نشو فهمیدی؟
فردا خیلی دور نیست
فردا خیلی دور نیست
فردا خیلی دور نیست
_اونجا که میخونه اگر شکست خوردی هم چه بهتر دلم میخواد بزنم پس کلهش! آخه یه سری از شکستها قطع عضو میدن لامصبا! بعدش با هیچی نمیشه طرف رو دوباره بهم چسبوند! و تا آخر عمر ناقص میمونه!
داخل داستانها یه شخصیت ِ عبوث و گوشت تلخ هست که همیشه ساز مخالف با جمع میزنه، هیچ وقت هیچی رو قبول نداره. همیشه از جمع کناره گیری میکنه چون در واقع میترسه بقیه بهش آسیب برسونن. این آدمها اونایی هستن که دچار ِ رکب روزگار شدن! شاید در گذشته یه جای راه رو اشتباه رفتن اما نتوستن از زیر بار ِ سنگین عواقبش بیرون بیان! همون زیر موندن و جون به لب شدن و دیگه هیچ وقت اون آدم سابق نشدن. اینها اعتمادشون به همه چی و همه کس رو از دست دادن! کی میدونه چقدر سخته اعتمادت به همه چی و همه کس حتی به خدا رو از دست بدی؟
فردایی که خیلی منتظرش بودیم، توی یه چشم بهم زدن تبدیل به دیروزمون میشه
فردا میشه امروز، امروز میشه فردا
فردا دیروز میشه و پشت سر منه
زندگی فقط گذروندن لحظهها نیست، باید سختیها رو تحمل کرد
همین طور که داری زندگی میکنی، یه روز هم ناپدید میشی
اگر حواست رو جمع نکنی، از بازی حذف میشی
اگه دل و جراتش رو نداری به من اعتماد کن
همهی اینها در هر صورت تبدیل به دیروز میشه، پس ترس چرا؟
من میخواستم خوشحال و قوی باشم، اما چرا دارم ضعیفتر میشم؟
دارم به کدوم سمت میرم؟ هی به این در و اون در میزنم اما باز هم برمیگردم همین جا
اره احتمالا آخرش به جایی میرسم، اما آیا واقعا این هزارتو پایانی هم داره؟
_من هم تلاش کردن برای حذف نشدن از بازی رو تا به حال تجربه کردهام.. قبلا فکر میکردم به هر قیمتی که شده باید وایستی پای چیزی که فکر میکنی درسته. واقعا هم فکر میکردم کارم درسته. الان که از اون زمان گذشته.. وقتی از بیرون عملکردم رو میبینم، میفهمم چقدر زور الکی زدم. چقدر بیهوده انرژی هدر دادم و حرص خوردم و ذره ذره آب شدم. ارزشش رو داشت؟ خب اون موقع فکر میکردم اما الان نظرم عوض شده! ارزش نداشت. کلاً انگار زور زدن به جز موقع به دنیا آوردن بچه در بقیه موارد نتیجهی عکس میده.
فردا، به راهت ادامه بده
ما واسهی تسلیم شدن خیلی جوونیم
فردا، درها رو باز کن
هنوز خیلی چیزها واسهی دیدن هست که بخوای درها رو ببندی
وقتی که شب تیره بگذره صبح درخشان میرسه
وقتی که فردا برسه، چراغهای نورانی میدرخشند پس نگران نباش
این یه توقف نیست، فقط یه مکث کوتاه توی زندگیت برای استراحته
انگشتت رو بالا بیار و دکمهی شروع رو فشار بده تا همه بتونن ببیننن
به اینجا که میرسه یخم باز میشه، بغض میکنم...مابرای تسلیم شدن هنوز خیلی جوونیم، هنوز خیلی چیزها واسهی دیدن هست.. اینجا نشد اونجا، اونجا نشد یه جای دیگه..
این روزها خیلی سخت میگذره، یه ذرهبین گذاشتم و دارم گذشته رو جزء به جزء بررسی میکنم. ضعفها و اشتباهاتم رو، یکم هم نقاط قوّت رو. چون واقعا نمیخوام بذارم اینجوری بمونه، حیفه، خیلی حیفه.. باید دردش رو به جون بخرم اگر میخوام در آینده دوباره به این وضعیت دچار نشم.
بلاخره این هزارتوی گذشته که گرفتارش شدم هم تمام میشه. یه روز با تمام توان ازش میام بیرون و میرم که فردا رو باقدرت بسازم. تسلیم نشو فهمیدی؟ فردا خیلی دور نیست.
*نقشه:
_شعر
_تفسیر نویسنده
پ.ن. متن آهنگ Tomorrow از BTS