Dear Zindagi*
کائنات و نظام هستی رو میشه جزء لجوجترین عناصر عالم دستهبندی کرد! وقتی یکی میزنه اگر در جواب یکی بزنی دفعهی بعد چهارتا میزنه. ایدفعه اگر خیلی مروّت به خرج بدی و در جواب این چهارتا دو تا بزنی نامردی نمیکنه و شش تا میزنه!!
این مسئله جبر ِ ما انسانهاست. هر ثانیه در مواجهه با عناصر لجام گسیختهای هستیم که در عین ِ منظم بودن بینظمه و در عین حساب و کتاب داشتن بیحساب و کتاب. در کتاب " تسلیبخشیهای فلسفه / آلن دوباتن" [یادم باشه درموردش بنویسم.] به نظر لوسیوس سنکا: [فیلسوف رومی که امپراتور وقت رو از 15 سالگی پرورش میده و سالها بعد از طرف همون فرد یک روز دستور میرسه که سنکا بیدرنگ باید خودکشی کنه و ایشان با روحیهای آرام و لبی خندان در مقابل چشم خانواده خودکشی میکنه!] "اوج حمکت آن است که یاد بگیریم سرسختی و لجاجت جهان را با واکنشهایی مثل فوران خشم، احساس بدبختی، اضطراب، ترشرویی، خود برحقبینی و بدگمانی، بدتر نسازیم."
در راستای این حرف، ما انسانهای مجبور مختاری هستیم. یعنی درحالیکه مجبوریم [مورد جبر قرار گرفته] اختیار داریم. یه ایدئولوژی در این مورد هست که میگه اگر جبرمون از به این دنیا اومدن با سر و شکل خاص و قرار گرفتن در زندگی ِ ناخواسته و شرایط متفاوت رو بپذیریم اون موقع تازه مختار میشیم که حالا چه طور ازشون استفاده کنیم. یعنی اگر میخوای مختار باشی اول باید تابع باشی. تابع ِ چیزی که هستی و بهت داده شده. بعد از رد کردن این مرحله که خیلی هم ساده نیست[!] بهت میگن حالا بیا این اختیار مال تو هر کار میخوای بکن! [:D]
*
love you Zindagi
love you Zindagi
love you Zindagi
love Me Zindagi
مواجهه با زندگی همچین قاعدهای داره، اول باید سه باز بگی زندگی دوستت دارم، بعد بگی حالا تو هم دوستم داشته باش! اول هندونه بذاری زیر بغلش بعد خواستهت رو مطرح کنی که نتونه رد کنه!