جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۶۱ مطلب با موضوع «در دنیای ما» ثبت شده است

_دختـــر! رکورد زدیم، بدون لحظه‌ای ایستادن! [با چشم‌هایی نمناک و ذوق‌زده به عکس خیره شده.]

_هشتگ احساس خوشبختی در وانفسای ِ زمانه.

_گفتم بذار تا هنوز اثر اندورفین هست، پستش کنم.

_شما همون دخترک نحیف نبودی که در سال‌های اخیر اگر دماغش رو می‌گرفتند جونش در می‌رفت؟!

_وی آهنگ Fire از BTS را به خود تقدیم کرده و از صحنه خارج می شود(اجراش! @_@). در صدر ِ آهنگ‌های پلی‌لیست ِ دویدن، جهت آخرین مرحله. قبلاً این مقام از آن ِ دختر آبادانی از سندی بود. :D

۲۷ مهر ۹۹ ، ۰۱:۰۸
ZaR

پسر فکر نمی کردم بتونم!
یعنی وقتی شروع کردم در ذهنم فقط این بود که چون دفعه ی قبل یعنی دو روز پیش نتونسته بودم مسیر رو کامل بدوم و وسط راه کم آورده بودم، این دفعه مسیر رو کامل کنم. فکر نمی کردم بدنم اینقدر دوام بیاره جوری که رکورد بیشترین مسافت و بیشترین زمان رو بزنم، بدون حتی یک ثانیه ایستادن یا راه رفتن! هاها! البته مستحضر هستید که این حس ِ خوب ِ رسیدن و پیشرفت تنها برای چند ثانیه است و کاملا گذراست دیگه؟ قسمت اصلی همون موقع ست که شروع به دویدن کردی، یه غلط کردم قشنگی روی صورتت نقش بشته و هر چند ثانیه یک بار به روح خودت درود می فرستی که چرا این پروسه رو شروع کردی!؟ بعله، اصل ماجرا اون جاست. مثل اینکه بدن آدم نسبت به  محرک های بیرونی دوز پاسخه، مثلا وقتی شروع می کنی به استفاده از یه قرص آرام بخش، بعد از مدتی سیستم ایمنی بدن بهش عادت می کنه پس برای نتیجه گرفتن نیاز به استفاده از دوز بالاتری از دارو هست و این چرخه ادامه داره. به همین دلیل افرادی که در چرخه ی استفاده از دارو میوفتن تقریبا هیچ وقت نمی تونن از این سیکل بیان بیرون. حالا برای دویدن هم همین اتفاق میوفته، مثلا اگر دفعه ی اول 5 دقیقه دویدی، دفعه ی بعد بیشتر می تونی دوام بیاری تا وقتیکه به لب مرز برسی و بفهمی بدن دیگه کشش نداره و هر دفعه این پروسه طولانی تر می شه.

 

پ.ن. داشتم نفس کم می آوردم که یهو آهنگ Dionysus از BTS پخش شد! اگه به کمک این آهنگ نبود همون جا یا نهایتاً یکم جلو تر ایستاده بودم. خودم هم خنده ام می گیره از تغییر فازی که شاهدش بودم. قبلش داشتم می مردم اما با پخش شدن این آهنگ یکهو چهره ام بشاش شد، شونه ها صاف شدن و چشمها براق! هر دفعه که می گفتن Masyeo (مَشو/بنوش)، من هم باهاشون می خوندم  بنــوش و سر م.س.ت خدایی می شدم! خلاصه از قسمت های تاثیرگذار نمایش امروز بودن، خدا خیرشون بده. :D

بعد نوبت آهنگ Lost بود. این آهنگ، این آهنگ! هر چی رقصش باگ داره و حس رو منتقل نمی کنه و همچنین بین کورس ها اینقدر اِ اِ اِ می کنن که فاز آدم می پره، اما متنش رو خیـلی دوست دارم. به عنوان ساید ترک آلبوم چیز خفنی از آب در اومده. همیشه از اینکه بیشتر فکر می کنم تا عمل کنم به خودم نقد وارد می کردم. در حال دویدن داشتم به متن آهنگ فکر می کردم، یه دفعه دیدم خیلی وقته که علیرغم سختی راه و ناخوش احوالی در حال حرکتم. اینکه حالا می تونم بگم من هم پیوسته و بدون وقفه در بین طوفان ها و باران های شدید در حال حرکت بودم خیلی خوبه.

I still believe even thogh it's unbelieveable
to lose your path is the way to find that path
lost my way
constantly pushing without rest within the harsh rainstorm
within a complicated world without an exit
no mather how much i wonder, i want to believe in may path
.
.
Even if i'm slow i will walk with my own feet
because i know this path is mine to take
even if i go back, i will reach this path eventually
i never i will never i will never LOSE MY DREAM

 

۱۶ مهر ۹۹ ، ۱۲:۲۱
ZaR

وی بلاخره رکورد خودش رو زد، هاها. [آیکون حرکات موزون و پایکوبی]

 

 


پ.ن.1این آهنگ علاوه بر اینکه برای دویدن مناسبه، همیشه این جمله رو بهم یادآوری می‌کنه: «خداوند هر چقدر به ما عمر بده به سال‌های جوانی ما اضافه نخواهد کرد.»

پ.ن.2 فکر کنم شیراز تنها شهری باشه که ساعت هشت صبح کسبه‌ی محل تازه دارن استخاره می‌گیرن ببینن کرکره مغازه رو بکشن بالا یا نه! :)) صبح‌ها بعد از ورزش وقتی با یه نون سنگک و آش سبزی بر می‌گردم خونه نگاه پر شوق خانواده حس برخواستن ِ شوالیه‌ی صبحگاهی از خواب زمستانی رو برام تداعی می‌کنه.

۰ نظر ۱۸ شهریور ۹۹ ، ۱۲:۲۷
ZaR


I must become a people's person
because people need people
and that's the only way to be

 

۰ نظر ۰۱ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۳:۱۲
ZaR

 


Dil To Pagal Hai, 1997

 

_ قدم هایت را محکم بردار، او برای تخقق رویاهایت به تو قدرت و استقامت خواهد بخشید.
 

۱ نظر ۰۳ دی ۹۸ ، ۰۴:۲۱
ZaR

 

"وقتی در شرایطی قرار گرفتی که آموخته‌های قبلیت به دردت نمی‌خورن."


سه پروسه برای گذروندن داری:

1. مرثیه سُرایی/  عزاداری برای کسی که بودی و دود شدن ِ تلاش و کوشش ِ سالهای متمادی. بشینی و دست رو دست بذاری بدون هیچ برون ریزی. تا وقتی‌که این مرحله بگذره.

2. بی‌عاری؛ چند پله بالاتر از انعطاف پذیری/ در این مرحله «خواستن» هیچ نقشی نداره، فقط و فقط «اجبار» و «ضرورت». باید جوری بشی که هیچ وقت نبودی، تبدیل به آدمی بشی که فکر می‌کردی امکان نداره؛ نمی‌تونی! وجهه‌هایی از وجودت رو به زور بیدار کنی و به سطح بیاری که هیچ وقت فکر نمی‌کردی ممکنه در درونت وجود داشته باشند! جوری رفتار کنی که باید رفتار کنی نه جوری که دوست داری رفتار کنی! ترجیحاً راهی رو انتخاب کنی برای رفتن که همیشه ازش نفرت داشتی! منفی و مثبت فرقی نداره، مهم جدا شدن از "منی" هست که بودی یا حداقل فکر می‌کردی هستی.

 

3. دستاوردها/ وقتی مرحله‌ی قبل رو با تمام خسارات ِ وارده بر زندگی پشت سر بذاری یعنی تونستی از شخص ِ قبلی که بودی بگذری [به اجبار یا اراده برای کائنات هیچ تفاوتی نداره به واقع.]، حالا تو شده‌ای «همه»، یعنی هر چیزی که برای بقا لازم هست رو تونستی کسب کنی و در درونت داری. الان میتونی در حین ِ التیام کبودیها و جراحات حاصل شده بر تَن و روح، علاوه بر طلب کردن ِ آموزه‌های جدید، از آموخته‌های قدیمی جور ِ دیگه‌ای استفاده کنی، در واقع آماده‌ای برای برداشتن قدم ِ بعدی در جهت ِ ماندگاری.

 

۳ نظر ۲۲ دی ۹۷ ، ۱۰:۰۴
ZaR

این پست به دلایل شخصی فقط پی‌نوشت داره:

مرسی از این دورهمی که باعث شد ترکش ِ اوضاع و احوالات نابسامان به اینجا اصابت نکنه و کار نابخردانه‌ای اعم از تخته‌کردن ِ در ِ اینجا یا بی‌توجهی در حق ِ این وبلاگ نکنم و تصمیم بگیرم بلاگر ِ بهتری باشم، بهتر از قبل!

مرسی از «حسّ ِ» خوب و آشنایی که بودن در شعاعتون داشت. از حضور داشتن در این جمع عمیقاً خوشحالم. با بعضی‌ها بیشتر و از نزدیک‌تر آشنا شدم و با بعضی‌ها از دورتر که امیدوارم قسمت باشه و در دیدارهای بعدی نزدیک‌تر بشیم. فکر کنم یکم هم روی اعصاب لیدر پیاده‌روی کرده باشم، معذرت آقا. [:D]


۶ نظر ۱۷ فروردين ۹۷ ، ۲۳:۲۸
ZaR

 

The point is, good enough is not enough
the hot breath running through your body will become a river
be active
dance
keep going
jump
and
Never Stop 
 

* جمله‌ی اول رو من اضافه کردم، بقیه‌اش داخل خود انیمیشنه.

 

۲ نظر ۲۷ دی ۹۶ ، ۲۲:۰۰
ZaR

خانه‌ی ما
 
خدا خیرش بده آدم بی‌انصافی که ما رو اینجوری آواره کرد! هر دفعه سر ُ کله‌اش پیدا شد؛ اومد و یه نیشی زدُ اعصابمون رو خورد کرد ُ دلمون رو شکست ُ رفت. ولی هر دفعه‌ش هم یه اتفاق خیلی خوب برای خونه‌مون افتاد. این به اون دَر. [:D]
 
* عنوان نوشت: برمی‌گرده به موضوع «بخشش» کلی وقت گذاشتم و نوشتم در حین ویرایش بودم که شارژ لپ تاپ تمام شد. حالا دیگه خوابم میاد ولی غیرتم اجازه نمی‌ده بدون پابلیش پست برم بخوابم! :)) خلاصه مطلب این بود که این‌همه شعار مثبت اندیشی میدم از قضا بهم ثابت شد خیلی هم بی‌راه نمی‌رم و یه جورایی عین و نون ِ نیمه پر لیوان دیدن رو در آوردم من! عجالتاً به آهنگ گوش بدید.
 
۴ نظر ۱۷ آذر ۹۶ ، ۰۱:۴۳
ZaR

حال دادم به خودم و موقع درس خوندن عود ِ قهوه روشن کردم، کمی که گذشت کم کم قلم رو زمین گذاشتم و کاملاً محو شدم. چه طور می‌تونه اینطور با ایثار بسوزه برای اینکه بوی خوشی در فضا پخش کنه. بالاتر و مهم‌تر از اون؛ سوختنش باعث رهایی ذراتیه که درونش حبس شده بودن! با نگاه رد ِ دودش که آزادانه پیچ و تاب می‌خورد و با سرعت به سمت بالا می‌رقصید رو دنبال می‌کردم و در این فکر بودم که این ذرات وقتی در کنار هم آزاد می‌شن عجب بی‌نظمی ِ با نظم ِ بی‌نظیری دارن. هر قسمت از نوار  ِ دود در شکل خاص خودش چارچوب و بعضاً قرینه داره و وقتی بالاتر می‌ره فاصله‌‌شون از هم بیشتر می‌شه و آماده می‌شن برای جدا شدن از هم و رهایی ِ انفرادی. نمی‌تونی ازش چشم برداری چون اگر پلک بزنی دیدن قسمتی از نوار دود رو از دست می‌دی و همچنین نمی‌تونی حرکت و شکل ِ بعدی که این ذرات موقع آزاد شدن به خود می‌گیرن رو حدس بزنی! یعنی ساختار ِ قسمتی از یک عود ساده چه طور می‌تونه این طور خلاقانه باشه؟! مجذوب شدم..

.

.

.

تا صبح می‌تونم به این حرکت خیره بشم و فلسفه ببافم. عود تمام شد و چشمام سنگین شدن درحالیکه درسی که به بهانه‌ش عود روشن کرده بودم هنوز تمام نشده! :|

 

*عنوان نوشت: این مرد 51 ساله خجالت نمی‌کشه ادای جوانان نوپا رو در میاره؟ جان جان! :))
 

 

۶ نظر ۱۸ تیر ۹۶ ، ۰۲:۴۰
ZaR