Beech Beech Mein*
حال دادم به خودم و موقع درس خوندن عود ِ قهوه روشن کردم، کمی که گذشت کم کم قلم رو زمین گذاشتم و کاملاً محو شدم. چه طور میتونه اینطور با ایثار بسوزه برای اینکه بوی خوشی در فضا پخش کنه. بالاتر و مهمتر از اون؛ سوختنش باعث رهایی ذراتیه که درونش حبس شده بودن! با نگاه رد ِ دودش که آزادانه پیچ و تاب میخورد و با سرعت به سمت بالا میرقصید رو دنبال میکردم و در این فکر بودم که این ذرات وقتی در کنار هم آزاد میشن عجب بینظمی ِ با نظم ِ بینظیری دارن. هر قسمت از نوار ِ دود در شکل خاص خودش چارچوب و بعضاً قرینه داره و وقتی بالاتر میره فاصلهشون از هم بیشتر میشه و آماده میشن برای جدا شدن از هم و رهایی ِ انفرادی. نمیتونی ازش چشم برداری چون اگر پلک بزنی دیدن قسمتی از نوار دود رو از دست میدی و همچنین نمیتونی حرکت و شکل ِ بعدی که این ذرات موقع آزاد شدن به خود میگیرن رو حدس بزنی! یعنی ساختار ِ قسمتی از یک عود ساده چه طور میتونه این طور خلاقانه باشه؟! مجذوب شدم..
.
.
.
تا صبح میتونم به این حرکت خیره بشم و فلسفه ببافم. عود تمام شد و چشمام سنگین شدن درحالیکه درسی که به بهانهش عود روشن کرده بودم هنوز تمام نشده! :|
*عنوان نوشت: این مرد 51 ساله خجالت نمیکشه ادای جوانان نوپا رو در میاره؟ جان جان! :))
منم همیشه همینطور مجذوب عود میشم
چه دقیق توصیفش کردی:)