See you later, maybe never
دیوار آرزوها
پنج سال گذشت.. از اولین روزی که پا روی موزائیکهای قدیمی و شکستهات گذاشتیم، همانی که بعد از پنج سال هنوز هم شکسته باقی مانده..بگذار از تمام خاطراتی که تلخیشان پر رنگتر است؛ بگذریم و تو را به گوشهای از صندوقچهی ذهن بسپاریم. پیرخانهی عزیزم، ممنون که زندان ِ انعطاف پذیری برایمان بودی و هوای زندانیهایت را داشتی. راستش را بخواهی شاید دلم برای زمین ِ گرمت در زمستان تنگ بشود زیرا در خانهی جدید از کف ِ گرم و شوفاژ خبری نیست، اما فکر نمیکنم دلم برای خودت و خاطراتت تنگ بشود.. پیش میآید که آدمها قدردان ِ زندان رفتنشان باشند، تو زندان ِ ناگزیری بودی که ما را زُبده کردی.
در آستانهی آزادی بیا اسم ِ فصل ِ جدید را بگذاریم"آغاز ِ رهایی"
پ.ن. باید برای خودم توفو بخرم. از همونها که داخل سریالهای کرهای بعد از بیرون اومدن از زندان میخورن. (شکلش شبیه پنیر لاکتیکی ِ خودمون میمونه، اما تا جایی که میدونم بیمزهست.)
رهاییت مبارک :)