جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۸۶ مطلب با موضوع «در دنیای تصاویر» ثبت شده است

 

 
۴ نظر ۲۷ آبان ۹۶ ، ۱۵:۳۰
ZaR


بیا که رایت ِ منصور پادشاه رسید / نوید فتح و بشارت بمهر و ماه رسید

از 5 دفعه‌ای که فال می‌گیرم 2 دفعه‌اش حتماً این غزل میاد._ به جز وقت‌هایی که با صراحت می‌شوره می‌زارتم کنار. :D_ معلوم نیست توی راه ِ کجا مونده این منصور خان؟ بیا خب دیگه. :|

 

پ.ن. مطلع شدیم دیروز تیم فوتبال پارس جنوبی جم با استقلال بازی داشتن و دو به هیچ بازی رو درخانه بردن.. توی ورزشگاهی که 5 دقیقه تا خونه‌ی ما [خونه‌ی فعلی ما] پیاده فاصله داره.. خلاصه بگم که این بُرد واس ماس! :D
 

۳ نظر ۲۶ شهریور ۹۶ ، ۰۱:۳۰
ZaR

 



"من نیاز دارم بیشتر از این چیزها باشم."


 
۴ نظر ۲۱ مرداد ۹۶ ، ۰۰:۲۵
ZaR

 


 

 

۲ نظر ۰۵ مرداد ۹۶ ، ۰۱:۰۰
ZaR

1. اولین باری که تبخال زدم.. فک کنم 22 سالم بود. پولم رو خورده بودن.. اینکه حقم رو خوردن از طرفی کاری هم ازم بر نمیاد برام قابل هضم نبود، فقط حرص می‌خوردم و خودخوری می‌کردم. فرداش که گوشه‌ی لبم متورم شده بود باورم نمی‌شد ممکنه تبخال زده باشم! از چیزی که بدم می اومد سرم اومده بود. متنفر بودم از تبخال و همیشه ته دلم مطمئن بودم هیچ وقت تجربه‌اش نخواهم کرد اما بلاخره حرارت کاذب ناشی از این عصبانیت‌های بدون بروز کار خودش رو کرده بود.
خدا رو شکر راه مقابله باهاش رو بلد بودم و در نطفه خفه‌اش کردم. از اون به بعد هر وقت علامتهاش ظاهر می‌شن می‌فهمم که حرص خوردم و خودم نفهمیدم!
+ نکته: اگر شما هم تبخال می‌زنید با یک راه حل ساده می‌تونید باهاش مقابله کنید. بهترین راه اینه که در نطفه خفه‌اش کنید. تـه دوتا خیار رو ببرید و به هم محکم بمالید تا کف کنه، بعد کف بوجود اومده رو روی محل مذکور به بمالید، اگر خیلی بزرگ نباشه با یک بار مالیدن ورم و التهاب لب می‌خوابه. راه کمکی: به تیکه‌ای پنبه یا دستمال کمی آبغوره زده و در محل مذکور به دفعات قرار بدید.

 

2. برای ایستادگی در برابر یه سری از موقعیت‌ها در زندگی آدم می‌فهمه فقط به کمک یه سری حس‌های درونی توان مقابله با شرایط موجود ممکنه. یه جاهایی باید شهامت داشته باشی..شهامت ِ باختن، شهامت ِ گول خوردن، شهامت احمق فرض شدن، شهامت ِ مفعول ِ مطلق بودن! خیلی مهمه بتونی این افعال رو برای خودت حل ُ فصل کنی. اینکه؛ قرار نیست همیشه برنده باشی، همیشه حاکم باشی یا اصلاً برگ برنده‌ای در دست داشته باشی! بیا و یه بار هم بازنده باش، اصلا تا ته بازندگی برو ببین چه جوریه؟ تا ته محکوم  بودن برو ببین چه جوریه؟ خدا رو چه دیدی شاید تهش قالیچه سیلمان بود! ببین!! بیا و اگه قراره بازنده باشی هم بهترین و خاص‌ترین باش!

 

 


The Big Hit , 2017

 

 

* عنوان نوشت: اگه باختی اشکال نداره، عزتت رو هیچ وقت نباز. [چه اشکال داره؟ شاید این روزا توی زندگیم دیگه هیـچ وقت تکرار نشدن.. که مطمئنم نمی شن.]

 

۵ نظر ۳۱ تیر ۹۶ ، ۰۱:۵۳
ZaR

اینجا رو خوندم و اینجا رو. وقتی رسیدم خونه ناخودآگاه یه نگاه به دور ُ ورم انداختم و جلدی وسایل ِ داخل عکس رو کنار هم چیدم. شد این. جالب اینکه متوجه شدم با توجه به محدود بودن حوزه‌های استحفاظی که درشون فعالیت می‌کنم، بسیـار شاخه شاخه هستن جوری که هر کدوم مشتی نمونه‌ی خروارن که یک اتاق بسیار شلوغ رو می‌سازن. [همین شاخه به شاخه پریدنهاست که ما رو... :D ]



اول خیلی توی عکس مشخص نیست. میزم، نورالدّین. ارزشش بالاست و یه جورایی سردَمدار ِ وسایل اتاق محسوب می‌شه چون سنگ زیرین آسیاب ِ خیلی از کاراست.

دوم سطل آبی بهمراه کامواها، به نمایندگی تعدادی از جعبه ها و کاور حاوی ِ مواد خام کارهای هنری که داخل قفسه های اتاق جاخوش کرده
ان. جزء دسته ی فعالیت های جانبی ِ هدف دار قرار می گیرن که تاثیر شگرفی روی بهبود ِ روال زندگی دارن، حتی نمادی از استقلال هم می تونن باشن.


سوم گوشه ی پایین سمت راست طراوت، تبلت و رفیق گرمابه و گلستان ِ این روزها. به نمایندگی از صنف لوازم دیجیتال و سمعی بصری. نقش مهمی در پر کردن فاصله های چند ساعته داره. جوریکه بهمراه هم تونستیم به عنصر رضایت مندی از شرایط موجود در راه ها و جاده ها برسیم. از همین تیریبون استفاده می کنم که بگم "مرسی که هستی رفیق."


چهارم گوشه ی پایین سمت چپ دفترچه همراه جی5، همراه ِ قدیمی از سال های خیـلی دور. به نمایندگی از جعبه ی جی5 [قبلنا جعبه لایتنر بود، شبیه هم هستن با تفاوت در اندکی از جزئیات]. راهی که به افراد بازیگوش که نمی تونن یک جا آروم بگیرن توصیه می کنم. از جمله خودم. مادر خانومیم فقط وقت هایی از درس خوندنم راضی بود که میدید مشغول بازی با این جعبه ی جادویی هستم!


پنجم کتاب هایی که میان و میرن. جاشون رو به دیگری می دن اما مثل یادگاری همیشه تاثیراتشون در جان آدمی ماندگاره. و دفتر برنامه ریزی و حساب کتاب ماهیانه. ناگفته نماند که سالیانه و روزانه ش رو هم دارم:D [ اینقدر که زمان برای امتحان روش های مختلف برنامه ریزی گذاشتم اگر روی اجرا کردن یک روش واحد گذاشته بودم...:| ].


پ.ن. مرسی بابت این چالش جناب غمی. کازیوه، مَشی، اسپریچو، آقای مربّع اگه دوست دارید بازی کنید.


۴ نظر ۳۱ خرداد ۹۶ ، ۰۴:۰۰
ZaR



Goblin , 2016

این خنده ی آدم هاییه که تک تکشون به بمبست رسیده بودن. هرکدوم به نوعی. سمت راستی به خاطر انجام گناه کبیره ای تبدیل به فرشته ی مرگ شده بود که روح آدم ها رو به دنیای ِ دیگه ای هدایت می کنن و در این بین حتی اجازه ی خندیدن ندارن! جایی بین مرگ و زندگی گیر افتاده بود که قدر زندگی رو بدونه. وسطی عروس ِ جنی که سرنوشتش این بود که با فدا کردن عشقش او رو به آرامش ابدی برسونه در صورتیکه اگر بخواد عشقش رو نگه داره خودش محکوم به مرگ میشه. و سومی جنگجویی بود که برای وفاداری به پادشاهش با شمشیرش جون افراد بی گناه و گناهکار زیادی رو گرفته بود و در نهایت سرنوشتش مردن بوسیله ی شمشیر خودش بدست پادشاه بود. عمر ِ نامیرایی که بهش داده شد حکم پاداش و مجازات رو با هم داشت. او وارد عذاب چند صد ساله ای شد که مرگ تمام عزیزانش رو به چشم ببینه و با خاطرات قدیمیش روزگار بگذرونه تا وقتی که..
 

+ داستان قشنگی داره اما کارگردانی به نسبت ضعیف تر عمل کرده. مرسی آقای گونگ یو و  لی دونگ ووک که اینطور خوب نقش آدم های خسته از سرنوشت رو بازی کردید.

 

پ.ن. راستش اینه که از گفتن حرف های تکراری خسته شدم. فکر کنم وقتشه که وارد مرحله ی جدیدی بشم، تجربیات جدیدی کسب کنم و حرف های جدیدی بزنم. اما چه طوریش رو نمی دونم فقط می دونم که می خوام و باید!
 

۱ نظر ۲۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۰:۲۰
ZaR

 

 



جایی که درخت در غبارهای کهن پنهان شده
که از چشم همگان مخفیست
مگر کسانی که هدفی بزرگ دارند و قلبی پاک


The Legend Of Guardians,2010
 
 
*عنوان نوشت: "به آسمان نگاه کنید و پرواز کنید، پادتون باشه، وقتی بال‌هاتون خسته شد...روحیه‌تون رو از دست دادید و تا اونجایی که تونستید پرواز کردید.. به نیمه‌ی راه رسیدید!"

پ.ن. سـلام.
۳ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۷
ZaR




۶ نظر ۱۵ بهمن ۹۵ ، ۰۰:۳۶
ZaR

 


شهر در دست دانشجویان است :))

1. استادمون رفته بود شهرستان مطب دست ما بود. ما هم انصافاً بچه های خوبی بودیم و در غیاب رئیس؛ برای بیمارها هرکاری از دستمون بر می اومد انجام دادیم. خلاصه که مدیر داخلی مطب ازمون راضی بود جوری که با توجه به سختگیر بودنش اجازه ی آشپزی ِ داغ ِ داغ و بو راه انداحتن در مطب رو صادر کرد. مشخصه سرآشپز کی بوده یا بگم؟ [:D]

 

2. یکی از اساتیدمون فقط یک روز در هفته توی مطبش مریض می بینه مثلا از ظهر تا بامداد ِ روز ِ بعد یکسره! [ببین مریضا چقدرن که ته نمی کشن!] ما رو هم تا تهش نگه می داره، رکوردمون تا حالا 4 صبح بوده! هر روزی که می خواد مریض ببینه منشیش اول به گروه ما خبر می ده. این دفعه استدلالش برامون روشن شد: «فکر کردید عاشق چشم ُ ابروتون هستم؟ فقط چون همراه خودتون غذا میارید.»

_ یه بار آش پختیم کلّ مطب و بیمارا رو آش دادیم. یه جور حسّ ِ فوق العاده ای بود که نگو! اگه من جای استاد بودم پایان ترم این گروه رو کامل می دادم. والا. [:D]

3. این 95  ِ ... سال ِ عجیبیه! از اتفاقات ِ ریز ُ درشتی که داره می افته می شه تشحیص داد البته از همون اول ِ سال و وضعیت ِ عجق وجق ستاره ها باید می دونستیم چه وضعیتی در انتظارمونه! تعادل نداره، یا افراطه یا تفریط. وضعیت ِ صفرش تا منفی هم می ره و وضعیت ِ صدش حد ِ بالاتری از صد هست! یا خوشحالی و بشکن می زنی یا ناراحتی و در حال گریه زاری! اما می گن زرنگ اونیه که از آب گلالود[بخونید تاثیر گذار هرچند سخت] ماهی بگیره! انگار سفره ای که پهنه و دو ماه مونده به جمع شدنش، یه دفعه می بینی سال تمام شد این سفره جمع شد و تو اون سودی که باید می بردی رو نبردی، چیزهایی که باید با توجه به موقعیت ِ کیهانی جذب می کردی نکردی، پس بجنب! 95 با وجود ِ لعنتی بودنش سال ِ تاثیر گذاریه.

 

*عنوان نوشت: تنهــا؛ تویی تو، که می تپی به نبض ِ این رهایی / تو فارغ از وفور ِ سایـه هــایی / باز آ که جز تــو جهان من حقیقتی ندارد. [کلیک]

 

۵ نظر ۳۰ دی ۹۵ ، ۲۲:۳۵
ZaR