کاراکتری به ناروتو اضافه شده به اسم "سای". ظاهراً یه جاسوسه، رنگ پریدهست و حس سرما به آدم القا میکنه. با اینکه خودش میگه هیچ احساسی نداره مدام در حال لبخند زدنهای الکیه. جوریکه با لبخندهای دم دستیش اعصاب بیننده رو بهم میریزه. حداقل اعصاب من که با دیدنش خط خطی میشه، یادم میوفته که من هم به این حرکت دچارم..
اینقدر این امر ناخودآگاه اتفاق میوفته و رفته رفته جزئی از وجودت میشه که دیگه نمیتونی اصل رو از فیک تشخیص بدی، تا وقتیکه ذرهبین بگیری روی وجودت و کوچکترین واکنشها رو آنالیز و ریشهیابی کنی. در این صورت ممکنه متوجه بشی اینجور وقتها چه طور خود ِ واقعی از ترس عقبنشینی میکرده، پشت در ِ چوبی ِ بزرگی پناه میگرفته و در رو پشت سرش سه قفله میکرده..از اون طرف ظاهر مجبور میشده خودش رو محکم حفظ کنه مبادا کسی متوجه این جای خالی بشه.. و با تکرار شدن موقعیتهای غیر قابل اجتناب، خود به خود تبدیل شده به یک شنوندهی خندهروی حرفهای که در واقع به دیگران القاء کنه" ببینید چقدر من آدم خوب و دوست داشتنیای هستم، هیچ ضرری هم برای هیچ کس ندارم، پس من رو دوست داشته باشید و بهم آسیب نرسونید."
رفته رفته این نقش اینقدر در وجودت رسوخ کرده و کهنه شده که بعد از سالها شک میکنی.. آیا واقعا آدم خندهرو و فانی هستی یا فقط به ادا در آوردن عادت کردی؟ اما درد گرفتن فک از روی خندههای واقعی کجا و سِر شدن ماهیچههای خط لبخند از زور ِ خندیدنهای اجباری کجا؟ یک ایدهآل فیک و توخالی بهتره یا یک وجههی پر از سوراخ و نقصان ِ حقیقی؟
پ.ن. در شرف انقلابم، حتی اگه شده مجبور بشم خندیدن رو از دایرهی رفتارهای فعلی حذف کنم.. اگر واقعی نباشه نمیخوامش. واسه همین خطاب به ظاهر ِ فیک ِ خوب و ایدهآل میخونم:
عذرخواهیهات مثل قوطی تو خالی میمونه
الان دیگه برام مثل صدای واق واق سگه
الان دیگه هر بار میبینمت، همه چیت حالمو بهم میزنه
میندازمت دور تا بازیافت شی
امروز بهت میگم، که دیگه نمیخوامت.
See you later / BlackPink