گاهی انجام ِ کار ِ درست تو را تمام می کند، به بی رحمانه ترین وجه ممکن.
*عنوان نوشت:
آن وعده های دروغینت
به آتش کشاندن رویاهایم
آن دعا و نذرهای سنگدلانهات
از همهشان بیزار و متنفرم
پ.ن. کی قراره از این فاز ِ حسرت، غم و خشم بیایی بیرون؟ خسته شدم!
گاهی انجام ِ کار ِ درست تو را تمام می کند، به بی رحمانه ترین وجه ممکن.
*عنوان نوشت:
آن وعده های دروغینت
به آتش کشاندن رویاهایم
آن دعا و نذرهای سنگدلانهات
از همهشان بیزار و متنفرم
پ.ن. کی قراره از این فاز ِ حسرت، غم و خشم بیایی بیرون؟ خسته شدم!
با کمال میل در این تاریکی ِ عمیق زندانی میمانم
در جایی که دردهایم زندگی میکنند
اجازه بده نفسی عمیق بکشم
*عنوان نوشت: زمان مرگ: 12 فروردین 99، حوالی نیمه شب.
حسم شبیه آن دختر کوچولوی خوش آشام در فیلم مصاحبه با خون آشام است، که در سنین پیش از بلوغ تبدیل شده بود، به این معنا که رشد جسمیاش تا ابد الآباد متوقف شده بود و دیگر نمیتوانست حس زیبای تبدیل شدن به یک زن کامل را بچشد. انگار که در مرحلهی ناقص بودن برای همیشه ماندگار شده بود. چقدر بیخودی خودش را به در و دیوار کوبید که به تدریج این اتفاق تبدیل به خشم و حسدی غیر قابل وصف در درونش شده بود. کعنهو که این مرحلهی لعنتی هیچ وقت قرار نیست به پایان برسد. لطفا کسی این پیام را به او برساند: "حاجی! مقدمهت دیگه خیلی کش دار و بی مزه شده، جمعش کن لطفاً!"
_ چه کار کنم؟
* عنوان نوست: محسن چاووشی میخواند. باید صدایش را تحریم کنم، نمیگذارد از این سیاهچاله بدون عارضهی جانبی بیرون بیایم! باید کلهم الاجمعین ِ آهنگهای گوشی را بریزم در دریا شاید خاطرات کهنه هم همراهشان سَقَط شدند.
پ.ن.1 دستت مبارک است که میآورد به هوش / این سایه دستهای مبارک بزن مرا / تا مردهای به زنده شدن مفتخر شود..
پ.ن.2 اگر از این زندان جان سالم به در بردم، دیگر بر نمیگردم، به خدا قسم.
شنیده بودم بعضیها در رابطه با سریال فرندز میگفتند که ای کاش میتوانستند سریال را دوباره و چند باره ببینند، این حس در من برای فیلم "Kal Ho Na Ho " وجود دارد، ای کاش ندیده بودمش و میتوانستم در این شرایط از نو فیلم را بدون هیچ پیش فرضی ببینم. اما به گمانم به جای هر دفعه که در نقش اَمان فرو میروم این بار باید نقش نِنا را بازی کنم.
*از این فاصله چقدر دور و غیر ممکن به نظر می رسی، ای کاش زودتر از انتظار ممکن شوی، خیلی زودتر..
_ چرا آدمهایی که محکوم به نابودی هستند را دوست داریم؟
_ زیرا در یادها بیشتر و بهتر میمانند.
_ موجودات روان پریشی که میخواستند در یادها بمانند. با پرداختن چه بهایی؟
_ به هر قیمتی.
* عنوان نوشت:
نگاه صوفی ِ ناخوانا
جهان پریشی ِ مولانا
دهان پریشی ِ مولانا
تو خانقاه منی؛ با من
بچرخ و یاحق و یاهو کن
تولدت مبارک
پ.ن. ای کاش شروع سال جدیدم اینگونه باشد که یار پسندید مرا.. مرا تنهای ِ تنهای ِ تنها یک امید است و آن یک فقط تویی...نشسته ام به دَر نگاه می کنم؛ بیا.. بیا..
در حال کتاب خواندن بودم که ناگهان ذهنم ورق خورد به زمانهای قبل از دانشجویی، بحبوحهی دبیرستان، امتحان نهایی، کنکور! تصویر دخترک ِ تنهای ِ گریان جلوی چشمانم جان گرفت. آن روزها که دنیایش آلونکی بود چند در چند، یک تخت، دو قفسه کتاب و دیوارهای ِ ملبس به جملات و اشعار رنگارنگ. بعد از خاموش شدن چراغهای خانه دراز میکشید روی تخت و تا دمدمهای صبح فکر میکرد، به اینکه چشمها را باید شست و جور دیگر باید دید؟ چرا لذت بردن از نادانیها بهایی گزاف دارد؟ چرا زندگی رسم خوشایندی ست؟ چرا زندگی پرشی دارد اندازه عشق؟ چرا عشق این توانایی را دارد که به اندازهی افراد ِ روی کرهی زمین متفاوت باشد؟ چرا آن سوی ِ دلتنگیها باید خدایی باشد که داشتنش جبران ِ همه نداشتنها باشد؟ چرا؟ چــرا؟ آیا بلاخره به جواب سوالهایش رسید؟ نمیدانم! اما حالا شیوهی برخوردش با حقایق ِ زندگی کاملا متفاوت شده است، دیگر چرایی در کار نیست، فقط و فقط پذیرش! که بسیار هم عوارض دارد از جمله، شکستن.
.
.
من امّا دلم میخواهد دخترک زیر سنگینی این بار خم شود ولی نهایتاً جان ِ سالم به در ببرد.
"Main Hi Mar Jau Ya mare Dooriyan "
ای کاش امشب شهاب سنگی نامرئی از آسمان میگذشت و آرزوی مرا در گوشی به خدا جان میگفت..
*عنوان نوشت: آقا جان! ج.ن.س.ی. که به ما میندازن مشکل داره انگار، خوب م.س.ت نمیکنه!