جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

+ امروز خانوم صاحبخونه، جارو، طی و لگن برامون آورد و گفت با همسایه روبرویی هماهنگ کنید؛ پاگرد و پله های مربوط به خودتون رو بشورید. ما هم در عمل به این دستور کاری کردیم کارستون!
در فانتزی هام از طی کشیدن؛ سیندرلایی نشسته بر کف زمین و پر از حباب های رنگی در ذهن داشتم که موزاییک ها رو دستمال می کشه و شعر میخونه... پس من هم با هندزفری، آهنگ و حرکات موزون پله‌ها رو طی می کشیدم و شادی می کردم اما پله‌هایی که گل آلود شده بودند به این راحتی ها تمیز نمی شدند، به همین دلیل در یک عملیات ِ نسنجیده از بالا آب های تشت رو به روی پله‌ها سرازیر کردم... چند ثانیه بعد وقتی وقتی متوجه عملکردم شدم که صدای چکیدن ِ شدید ِ قطره‌ها از طبقه‌ی سوم به پایین کل ساختمون رو برداشت و صدای وحشتزده‌ی همسایه‌هایی که فکر میکردند این صدا منتهی میشه به پایین اومدن ِ سقف ساختمون بلند شد :| وضعیت خوشایندی نبود. زود بساط رو جمع کردیم ... نیم ساعت بعد حاج خانوم اومد و گفت: «من گفتم بشورید فکر میکردم احتمالا بلدید!..»


+ عنوان نوشت:

قطره ای شبنم بود که روی مژه هایت استراحت می کرد
از رویاهایت برخیز که به واقعیت پیوسه
رویایی که در چشمانت استراحت میکرد؛ به واقعیت پیوسته
لحظه ای که در سرمه ی چشمانت آرمیده بود؛ سر برآورده
رویایی بلند شده، لحظه ای زائیده شده و در وقت خجسته ای به زندگی وارد شده.
آب در زندگی جریان پیداکرده.


Paheli , 2005

اینجا... میخونند و شادی می کنند برای زحماتی که نتیجه داده و بعد از مدت ها تلاش به آب رسیده ان. چقدر خوبه وقتی آدم ثمره‌ی سخت‌کوشی‌اش رو می بینه.


پ.ن.1 عصر آش‌رشته پختم و به عنوان عذرخواهی برای همه بردم(به جز یکی از همسایه‌ها که عکس‌العمل بسیار شدید و دور از ادبی نشون داده بود) به یگانه گفتم کی فکرش رو می کرد روزی برچسب ِ مستاجر و همسایه ی بی ملاحضه بخوریم؟ :)) این آش شد یکی از خوشمزه ترین آش هایی که تا به حال پخته‌ام و خورده‌ام و خورده‌اند! ^ ___^


پ.ن.2 ما مستاجرهای دردسرساز اما دوست‌داشتنی‌ای بودیم! وقتی بریم احتمالا کل ساختمون دلتنگ بشن :D همیشه از تغییر ِ شرایط ِ زندگی استقبال می کنم. شرایط ِ ساده ای نیست، قراره سخت‌تر هم بشه اما شاید یکی از دلایلم برای خوشحالی این باشه که در این مدت عکس العمل م در مقابل ِ وقایع و اتفاقات باب ِ طبع م بوده و از خودم احساس رضایت می کنم برای همین به استقبال شرایط و یک زندگی ِ تازه می رم.


۲ نظر ۱۷ مهر ۹۴ ، ۲۱:۳۹
ZaR

Mary Kom , 2014

آدم این شکلی می‌ره و به آرزوهاش می‌رسه هـا!! مصمّم، با جدیت و البته کمی با تحکّم! دوره‌ی جوانی بازه ی سنی ِ بسیار مهمی ِ  آرزوهای جوانی هم شوخی بردار نیستند! چون خداوند اگر صدسال هم به ما عمر بده، به سال‌های جوانی ِ ما اضافه نخواهد کرد.
همین العان دست به کار بشید و حتی شده یک قدم برای رسیدن به آرزوهاتون بردارید. ممکن ها رو ممکن کنید و بستر رو برای آرزوهای دوردست‌تر‌ آماده کنید. این طور دندان‌ها رو بهم بسایید و با زمین و زمان شوخی نداشته باشید!!

۰ نظر ۱۶ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۰
ZaR

«چقدر خوب حرف می زنی» «خوش لباس هستی» «قشنگ میخندی» همه ی اینها به نوعی تعریفی از زیبایی هستند. اما من، به عنوان یک دختر، شاید بیشتر دوست می داشتم از «زیبایی م» تعریف شود.
زیبایی را میتوان جزء مسائل تلقینی دانست. تا دیگران به تو گوشزد نکنند یا خودت به خود، شاید نتوانی زیبا بودنت را احساس کنی.


پ.ن. خود زیباپنداری قوی‌تر از درحقیقت زیبا بودن هست. در فرهنگ ِ سنتی ِ ما، برای دخترها خانواده ها نقش ِ بزرگی ایفا می کنن. یه دختر باید اول از مادر و پدرش درمورد ِ توانایی ش در زیبا بودن بشنو ِ. اونقدر بشنو ِ که باور کنه اون وقت حتی اگر زیبا نباشه هم زیبا می شه. 
۳ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۸:۴۱
ZaR

در راستای داشتن برنامه‌ی روزانه، تقریباً هدفمند و تلاش برای صرف ِ فعل ِ«زندگی کردن»
برنامه‌ی قبلی. از همه بیشتر به "ساعت بیدار شدن" م نمره ی قبولی میدم! :)) برنامه‌ی فعلی.

۰ نظر ۱۲ مهر ۹۴ ، ۱۶:۴۴
ZaR


همه جا حرف از جنگ ِ ، از دسیسه و زد ُ بند..! از پایمالی ِ حق و مظلوم کشی ..

خانومه(مهتاب کرامتی) در حالیکه ارابه ای که مرد زخمی(حسین یاری) روی اون بیهوش افتاده بود رو با دوتا دست ش می کشید گریه می کرد و می گفت : پدر ها رو جلوی روی پسر ها سر می برند و پسر ها رو جلوی روی مادر ها... خدایا.. قسمت می دم به محمد(ص)؛ پیامبر مهربانی ها، مهربانی را دوباره به آدم ها برگردان...




مزار شریف


"این فیلم ماجرای حمله طالبان به کنسولگری ایران و کشتار دیپلمات‌های ایرانی را در ۱۷ مرداد ۱۳۷۷ در شهر مزار شریف، طبق روایت تنها شاهد ماجرا به تصویر می‌کشد."

+ معرفی و نقد [کلیک]

۲ نظر ۰۷ مهر ۹۴ ، ۱۶:۳۰
ZaR

1. "راب از توپ زرد متنفر بود. توپ زرد اجازه نمی داد او کارها را درست انجام بدهد. در شروع کار بازی با پنج توپ به نظر مشکل می آمد. او بایستی سه توپ را در دست بگیرد. دست چپ او یک توپ را با انگشت کوچک و انگشت چهارم می گرفت و یک توپ را با شست، انگشت اشاره و انگشت میانی.
سلمانی سعی کرد به او کمک کند.
_ وقتی که با پنج توپ بازی می کنی، بسیاری از قواعدی که تاحالا یاد گرفته ای، دیگر به درد نمی خورند."

درست مثل زندگی. بعضی از قواعد در زندگی تاریخ انقضا دارند و همیشگی نیستند تا زمانی به کار میآیند که برای ورود به مرحله ای دیگر از زندگی آماده شوی. قدم بعدی قاعده ای دیگر می طلبد.


2. "تو باید روحیه ای گستاخ و بی پروا داشته باشی و برای هر کاری که انجام می دهی چهره ات پر از اعتماد به نفس باشد."

پزشک / نواح گوردون


در حین سرخ کردن ماهی ها برای ناهار باخودم فکر می کردم روحیه ی گستاخ داشتن یعنی چه جوری بودن؟ چه ویژگی هایی دارد؟ تفاوت هست بین روحیه ای گستاخ داشتن با گستاخانه رفتار کردن. تو در برابر خودت، باید که گستاخ باشی، بتوانی بی پروایانه آرزو کنی و رویا ببینی. بعد به نظرم آمد مثلا وقتی بتوانی قدرت ِ پرتاب ِ دیدت به کیلومتر ها آن طرف تر را هم داشته باشی.  مثل وقتی که شاعر می گوید :



Come ... Let's get lost
Let's get lost somewhere
Come ... Let's Walk for miles
Where to go? It should be Unknown
Come ... We both should have no bond with anybody


یک جور روحیه ی گستاخانه ی لایت و لطیف!


* عنوان نوشت : بیــــا.

پ.ن. این روزها معمولا لم داده به جایی کتاب میخوانم و بیشتر از اینکه فیلم ببینم آزوغه ی فیلمی برای زمان شروع شدن ترم جدید تهیه می کنم. خلاصه که حال خوشی دارم و شکر گزارم.

۳ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
ZaR

من؛ 
در شهری که خانواده زندگی می کنند نمازم رو کامل می خونم، چون خونه مون اونجاست.
در شهری که درس می خونم نمازم رو کامل می خونم، چون خودم اونجا زندگی می کنم.
در شهری که به دنیا اومدم نمازم رو کامل می خونم، چون زادگاهم اونجاست.


العان از وقتی اومدم دارم نماز کامل میخونم، اون وقت فایده ی مسافرت در چیست واقعا؟ :| :)) 



۴ نظر ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۰
ZaR
در پست پایین می خواستم از "واقعه منا" بنویسم حتی عنوان هم انتخاب کرده بودم اما حرف ها نیامدند، دلم هم نیامد عنوان را تغییر دهم. آمده بودم بنویسم از بغض در گلوی رفع نشدنی ِ هزاران نفر در روز های گذشته...
فکر می کنم به آن هایی که در مکه کعنهو کربلا را تجربه می کنند و با خود بازمی گردانند اما چیزی که مسلّم است؛ این آدم ها هیچ وقت آن آدم های ِ قبلی برنخواهند گشت. چیزهایی دیده اند، شنیده اند و حس کرده اند .. تازه اینها آن هایی اند که شانس آورده و زنده برگشته اند. فکر می کنم به شعاع ِ چندیدن نفره ی خانواده هایی که خوشی ِ یار ِ سفرکرده به عزیز ترین سرزمین برای شان شده بلای ِ جان و صدای ِ کوبش دل های نگران و مضطرب شان از کیلومتر ها دور تر هم شنیده می شود. فکر می کنم به عمق ِ فاجعه که احتمالا وقتی حج به اتمام رسید در خواهد آمد. که ها که برنخواهند گشت و امیدوارم خیلی دور از انتظار نباشد. فکر می کنم به امر "واجبی" که به دستور خداوند در شرایطی می تواند طبق صلاح دید  تغییر کند؛ حتی میتواند به حکم ِ مکروه و حرام نیز تبدیل شود. فکر می کنم به اینکه چه کسانی این صلاحدید را باید ببنیند؟! که ای کاش می دیدند.. فکر می کنم به ...

پ.ن. بی ربط و با ربط [کلیک]

۱ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۰
ZaR



1. دست های پشت پرده. این دست ها از قدیم الایام وجود داشته اند وجود دارند و وجود خواهند داشت.

2. در ایام جنگ در گروه های مختلف و جریان دسیسه ها و همکاری با دشمن به جز موارد استثناء "معمولا" سر افرادی زیر آب رفته و قربانی شده اند که به نسبت ِ هم قطاران ِ خود بیشتر استحقاق زنده ماندن و زندگی کردن را داشته اند.

3. این فیلم بی پرواست در نشان دادن ِ زندگی ِ ج.ن.س.ی ِ سربازان در جنگ جهانی.


"انسانهایی که برای آزادی و فردایی پر از صلح می جنگند اما به محض رسیدن به آن٬ خودشان درنده خوتر از جلادان قبلی بساط شکنجه و تحقیر را می افکنند." [کلیک]  اشاره ای درست به رفتار ِ بیرحمانه ی متحدین و متنفین هر دو نسبت به هم. دو موضع متفاوت اما عملکردی یکسان.

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۱
ZaR
استفان لِواین، می گوید جهنم، خواستن این است که جایی باشی که اینجا نیست. اینکه از جایی که العان هستی، راضی نباشی و بخواهی که جای دیگری باشی. بودن در همین جایی که هستیم اجتناب ناپذیر است، ولی دائم بی تابی می کنیم که جایی دیگر باشیم، و این بی تابی واژه ای دیگر برای عدم پذیرش است.
به این می گویند زندگی در جهنم : امتناع از دوست داشتن به این دلیل که می خواهید آخر بازی آن چیزی نباشد که هست. خواستن زندگی، متفاوت از چیزی که هست.
به این کار، ترک کردن بدون ترک کردن هم می گویند. مردن قبل از اینکه بمیرید. این، گونه ای از مرگ تدریجی ست. عاشق نمی شوید، چون می ترسید عشق تان به شکست منجر شود، به این ترتیب، قبل از اینکه عشق را تجربه کنید، خودتان را خورد می کنید. آیا نام دیگری هم برای این الگوی رفتاری سراغ دارید؟ بله، وسواس.

زن، غذا و خدا / جنین راس / ترجمه آراز ایلخچویی/ نشر آموت


پ.ن.1 "بودن در جایی که هستیم اجتناب ناپذیر است" عدم رضایت و تقبّل دو موضوع جدا هستند. ناراضی بودن بدون ِ قبول ِ وضعیت ِ موجود باعث ِ تحلیل ِ انرژی می شود. اما قبول ِ وضعیت در واقع یک اقدام هوشمندانه ست. تقبّل یعنی دست برداشتن از دست و پا زدن و آرام گرفتن. بعد از این مرحله مغز به کار می افتد و راه حل  ارائه می دهد و این یعنی توانایی ِ تغییر ِ وضعیت ِ موجود با چاشنی ِ اندکی صبر.

پ.ن.2 خوندن این کتاب رو به افرادی که دست از «فرار کردن» برداشته اند یا حداقل تصمیم ش رو دارند پیشنهاد می کنم بعلاوه کسانی که در رژیم های غذایی هستند.
۱ نظر ۳۰ شهریور ۹۴ ، ۲۰:۴۵
ZaR