پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
پ.ن. " احترام به شکست ها، اگر نرسیدنها به نفرت تبدیل نشود و از آن رد شویم تبدیل به احترام میشود که حسرتی درش نمیماند. "
بینوایان / ویکتور هوگو
در کتاب «پزشک» ِ نواح گوردون راب که پسر یتیمی هست، تحت تعلیم طبیب ِشعبدهبازی به اسم ِ سلمانی قرار گرفته. برای ماندگار شدن چند ماه وقت داره یاد بگیره چه طور توپهای رنگی رو پشت سر هم با دو دست بالای سر بچرخونه. در غیر این صورت باید برگرده و به زندگی ِ قبلیش که تقریباً آوارگی بوده ادامه بده. پس یادگیری ِ این مهارت براش خیلی حیاتیه. اول دو توپ، بعد سومی رو باید وارد کنه بعد چهارمی و بعد پنجمی. اما هر کار میکنه این آخری رو نمیتونه یاد بگیره، خیلی سخته. کم کم وقت رفتن فرا رسیده، دیگه ناامید شده چون باید وسایلش رو جمع کنه. باورش شده دنیای جدیدی که در یک قدمیش بود رو باید پشت سر بذاره و برگرده. اما دقیقاً در آخرین فرصت بعد از ناامیدی، تمام اعضا، جوارح و عقل و دلش به جوش و خروش میوفتن برای تمرین و یادگرفتن این فن! چون میدونن زندگی ِ راب به این مهارت وابسته است. و بلاخره وقتی در ثانیههای آخر از پسش بر میاد، از شدت ناباوری در آغوش سلمانی قرار میگیره. و این میشه شروع ِ یادگیری ِ پیشرفتهی شعبده بازی. [مرتبط]
+ یه سری کارها در زندگی هستن که همچین قاعدهای دارن. اگر درست سر وقت انجام نشن، حتی یک ثانیه از وقتی که براشون مقرر شده بگذره، تاریخ مصرفشون میگذره. و اون کانالی که فرد با انجام این کار ممکن بود درش قرار بگیره یکدفعه محو میشه و هیچوقت برنمیگرده.
+ "هر چیزی وقت ِ درست ِ خودش رو داره."
ممکنه اتفاقاتی بیوفته که ما احساس کنیم اصلا آمادگی رویارویی باهاشون رو نداشتیم. امّا از طرفی هر چیزی در عالم ِ معنا وقت ِ درستی در زندگی یک آدم داره که کاملاً از دید و فهم ِ ما فراتر هست. پس ممکنه ما خودمون فکر کنیم آمادگیش رو نداشتیم اما در واقع آمادگیش رو داشتیم و خودمون خبر نداشتیم یا فرصتی برای ایجاد آمادگی به ما داده شده و باز هم ما خبر نداشتیم چون از مرحله پرت بودیم! حالا چیکار میتونیم بکنیم؟ شیرجه بزنیم داخل ِ اون اتفاق!!
اون اتفاق برای ما جبر ِ روزگار بوده امّا استفاده از موقعیتی که بوجود اومده در اختیار ِ خودمون هست. دو راه داریم، میتونیم ازش استفاده کنیم یا دستدست کنیم و همچنان در شوک باقی بمونیم که چرا العان؟ چرا اینطور؟ چرا من؟ تا زمان ِ این موقعیت هم بگذره و بره و ما همچنان در حیرت ایستاده باشیم. بعد بهت می گن: وقتت اومد، در رو باز نکردی، گذشت رفت.
پ.ن.1 وقتی زیاد میرم رو منبر یکی از دلایلش میتونه این باشه که میخوام کاری انجام بدم که رفتن تو دل ِ شیر ِ ؛ امـّا میترسم! :)) برام دعا کنید.
پ.ن.2 به جز رویاها
چه چیز در آدمیان
حقیقی است؟
داوود ملکی
We found each other at the dark
می گه: «خواب تو رو دیدم. من در تاریکی گم شده بودم. تو هم گم شده بودی و ما در تاریکی همیدگه رو پیدا کردیم.»
آدمها در تاریکی واقعیت ِ خودشون هستن. اصل ِ جنس. مهربانیشون، صبوری و آرامشی که ممکنه داشته باشن یا بیصبری و عصبانیتشون. حتی ترسها و خشم ُ نفرتی که ممکنه بروز بدن..همه چیزشون خالصه. اون قدر ممکنه لایه لایه کنار برن که به ریشه برسن و خودشون از چیزی که میبینن شگفتزده شن. احتملاً برای همین هست که میگن در دل ِ تاریکی نور نهفته ست.
بهتره آدمها در تاریکی همدیگه رو بشناسن تا روشنایی نه؟ بعد میتونی درمورد موندن یا رهاکردنشون تصمیم بگیری. اگه خودم باشم؟ آدمهایی که در موقعیتهای تاریک نمرهی قبولی نگیرن رو از دایرهی روابطم خارج میکنم. چون این دایرهی زندگی ِ منه، حق ِ منه. برن که جا برای جدیدترها باز بشه. امّـا؛ آدمهایی که تاریکی ِ روشنی دارن خیلی با ارزشن.