جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۱۴ مطلب با موضوع «در دنیای فیلم ها :: انیمیشن و انیمه» ثبت شده است

وقتی شروع به دیدن کردم و داستان کمی جلو رفت با خودم گفتم"یه داستان تکراری دیگه! ای کاش زودتر تمام شه." همون خط داستانی همیشگی رو داره، اما در ریز جزئیات تفاوت های ظریفی رو می تونی کشف کنی که باعث تمایزش بشه. مثلاً شخصیت «مائووی» چقدر به نظرم مسخره اومد! یک نیمه انسان نیمه خدای دَم دستی. اما دقیقاً وجه تمایزش با بقیه در همین نکته ست، در دنیای ِ واقعی قهرمان های حقیقی همین قدر مسخره و سحطی هستن، در ظاهر. به عبارتی عادی هستن، حرف می زنن، می خوابن، می خورن اما در واقع مثل ما نیستن! چیزی هست که دیده نمیشه، خیلی خیلی باید به عمق رفت و دنبالش گشت تا بتونی کشفشون کنی. دقیقاً مثل قهرمان بازی ِ افراد عادی در زندگی های عادی.

 

+ در لحظه های تاریک ِ تنهایی که ناامیدی بهت چیزه می شه و آماده ای تصمیمی در لحظه بگیری، یکی باید باشه که با چهره ی نورانیش برات بخونه حتی اگر ماهیت جسمانی نداشته باشه:

دختری رو می شناسم که اهل یک جزیره ست،
اون دختر از مردمش جدا شده
عاشق دریا و مردمشه
اون باعث افتخار کل خانواده اش شده
بعضی وقت ها به نظر می رسه دنیا بر علیه توئه
ممکنه سفر زخم هایی برات به یادگار بذاره
ولی زخم ها خوب می شن..
جایگاهت رو مشخص کن
آدم هایی که دوستشون داری تو رو تغییر می دن
چیزهایی که یاد گرفتی تو رو راهنمایی می کنن
و هیچ چیز نمی تونه صدای آرومی که هنوز درونته رو ساکت کنه
و وقتی اون صدا شروع می کنه به نجوا کردن
"موآنا راه درازی رو اومدی"
موآنا گوش کن، آیا می دونی کی هستی؟
[ کلیک]
 
چرا خودم برای خودم تکرار نکنم "زهرا خانوم.. راه درازی رو اومدی.. آیا می دونی واقعاً کی هستی؟ چه چیزایی رو پشت سر گذاشتی؟ تنهای ِ تنهای ِ تنها.."
در جواب بشنوم" فکر می کردی تنهای ِ تنهایی اما هیــچوقت تنها نبودی و نخواهی بود. در گذشته نمی دیدیشون اما حالا می تونی ببینی." بعد من هم مثل موآنا که شروع کرد به خوندن شروع کنم به گشتن دور خونه، برای خودم بخونم و نفهمم کی گونه هام خیس شده. از چه حسی؟ شعف؟ ترس؟ امید؟ همه ی اینها و بیشتر از همه از هیجان!
 

Moana , 2016
 
 
و بعد مثل موآنا آماده شم و تمام قوام رو به کار بگیرم برای رویارویی با غول ِ اصلی! اما می دونید نکته ی اصلی و بامزه ی داستان چیه؟ اینکه این موجود ِ مخوف که کل ِ داستان همه ازش واهمه داشتن، اصلاً اون چیزی نیست که نشون می داده و آتش، تاریکی و زشتی که می بینی رو فقط در ظاهر داره! تو خودت رو برای بدترین ها آماده کرده بودی اما وقتی نزدیک شدی و حقیقت رو فهمیدی، وقتی به تاریکی رفتی و در آغوش کشیدیش فهمیدی اشتباه می کردی. پس من فقط باید روح ِ تو رو بشناسم که بتونم به زیبایی ِ بی حسابت پی ببرم! فقط همین.
ثانیه ای بایست و از حرکت دست بردار.. قضاوت های پیشین را رها کن.. وقتی جنس ِ اصلی را حس کنی، ببویی و بشناسی.. آنوقت، اجازه ی ورود به دل ِ هستی را به تو می دهند. و می گویی"تمام زمان هایی که نمی دانستم باید کجا باشم را پشت سر نهاده ام." بیا...
 

 
I have crossed the horizon to find you
I know your name
may have stolen the heart from inside you
But this does not define you
This is not who you are
You know who you are

پ.ن. شما هم موقع دیدن انیمیشن، فیلم یا خوندن کتاب اینطور با خودتون بازی می کنین؟
 

۳ نظر ۰۷ ارديبهشت ۹۶ ، ۲۰:۱۸
ZaR

 

 



جایی که درخت در غبارهای کهن پنهان شده
که از چشم همگان مخفیست
مگر کسانی که هدفی بزرگ دارند و قلبی پاک


The Legend Of Guardians,2010
 
 
*عنوان نوشت: "به آسمان نگاه کنید و پرواز کنید، پادتون باشه، وقتی بال‌هاتون خسته شد...روحیه‌تون رو از دست دادید و تا اونجایی که تونستید پرواز کردید.. به نیمه‌ی راه رسیدید!"

پ.ن. سـلام.
۳ نظر ۱۵ فروردين ۹۶ ، ۰۲:۳۷
ZaR

فیلم Fashion ، نقش اصلی داستان دختری هست که می خواد سوپر مدل بشه تلاش می کنه و به هدفش می رسه، بعد از قله ی موفقیت با کلّه می خوره زمین، حالا یه شیرزن می خواد از بین این زخم ها یا علی بگه و بلند شه، وقتی می خواد از نو شروع کنه اما نمی تونه؛ دوستش دستش رو میگیره و می گه: «اگر می خوای توی این راه بمونی باید قوی باشی.» آدم های ضعیف که یه جا وسط راه می ایستن یا برمی گردن محکوم هستن به فراموشی. در کسری از ثانیه محو می شن انگار که هیچوقت در این راه نبودن. این بهاییه که برای ضعفشون باید بپردازن.

 

فصل اول ِ انیمه ی Psycho Pass [با تشکر از معرفیش] یه جا می خونه "بهای سرنوشت رو بپرداز و بذار با هم باشیم" از اون موقع دارم فکر می کنم که بهای سرنوشت چی می تونه باشه؟ ما افرادی هستیم که دنیا فکر می کنه باید باشیم، اما خب بعضی وقت ها هم نیستم! یکی نیست بگه به درک که نیستیم!! [دیالوگ فیلم Mother's day با کمی دخل و تصرف] نمی خواستم این پست رو پابلیش کنم، این پاراگراف تسلیمم کرد. :D

 

 

یه سلامی هم بکنیم به اونی که از خشت خشت زندگی، آبرو و زحمتی که 56 سال کشیده بود دست کشید، خودش رو دار زد و نشون داد هنوز تفکرات هیچکاک گونه زنده ست! جون ِ خودته، زندگی و آبروی ِ خودته، خانواده ی خودته درست، ولی یکی نیست بگه مرد حسابی به خراب کردن زندگی اطرافیانت فکر نکردی هیچ، لااقل به کسی که قرار بود پیدات کنه فکر می کردی... زندگی دوتا جوون 23-22 ساله ای که اون روز صبح پدرشون رو در اون وضعیت پیدا کردن تا آخر عمر شکل ِ دیگه ای گرفت.. عجالتاً این حرکت می تونه برای من ِ نوعی که یک لحظه فکر خودکشی به سرم می زنه الهام بخش باشه چنانکه با دار زدن خودم در حیاط خونه در یه شهرستان کوچیک بتونم به عنوان عامل یک حماسه ی تاریک تا سالها در ذهن مردم بمونم. [مرتبط با پاراگراف پایینی]

 

یکی از ایدئولوژی های مادر خانومی در زندگی اینه " آدم باید برای وقت هایی که به پوچی می رسه منبع قوت قلبی داشته باشه"
همیشه خوب و سالم بودن در زندگی از هر نظر؛ روانی، خانوادگی، اجتماعی،شغلی و ... کافی نیست. در جایی و موقعیتی بلاخره همه ی چیزهایی که قبلاً عامل محرک و انرژی برای فرد بودن بی اثر می شن، اون وقت احساس پوچی به سراغش میاد. اینجاست که پای خدا، معنویت، دین و مذهب و از این اقلام جنس ها وسط میاد! و به نسبت شخصیتش می تونه دستاویزی پیدا کنه و بهش بیآویزه!


پ.ن. عنوان ربط ِ چندانی به محتوای پست نداره اما شاعر در این راستا خوب حرفی می زنه:
این باد ِ رها شده به همه جا می وزه، قلب من هم مثل این باد رها شده، شکوفا شده، رها شده م..
و در جواب می شنوه:
بیا خودمون رو رها کنیم و چیزی که باد میگه رو قبول کنیم. همین.

 

 

 

۷ نظر ۱۵ آذر ۹۵ ، ۰۰:۲۴
ZaR

 



! Becauce i am gonna make the world a better place


اینجا یک قاعده حاکمه، اینکه اگر قاعده رو نشناسی باختی! قانون عصر جدید، دهکده‌ی دنیا که درش شکار و شکارچی در کنار هم زندگی می‌کنن. اگر با روش‌های کهنه بازی کنی باختی. باید یادبگیری دختر! هر شرایط خصوصیت، خاصیت و قلق ِ خودش رو داره، همراه با جسارت؛ زیرکی می‌خواد شناسایی موقعیت و سنجیدن زوایای ِ کار. اگر قراره با یه جنایتکار ِ غول‌پیکر مبارزه کنی اشکالی نداره، چه عیبی داره که تو یه خرگوشی و اون نرّه‌غول؟ از خاصیت ِ پرش ِ پاهای خرگوشیت بهره ببر، از امکانات موجود در چارچوب مسابقه نهایت ِ استفاده رو کن و بووووم، بوسیله‌ی خودش ضربه فنیش کن! به این می‌گن رقابت منصفانه در عصر ِ جدید. پس مهم نیست اگر خرگوش بامزه‌ای باشی در دنیای ِ بزرگ ِ درنده‌خوها، اگر واقعاً هدفت این باشه که دنیا رو به جای بهتری تبدیل کنی؛ موفق می‌شی!

 

* عکس نوشت: 

پدر: هیچ وقت یه خرگوش پلیس نشده!

مادر: نه.

پدر: خرگوش‌ها از این کارا نمی‌کنن.

مادر: هرگز.

پدر: هرگز.

جودی: خب.. پس فکر کنم من قراره اولیش باشم.

 

+ بخوانید.

 

۷ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۲۳:۵۶
ZaR