شهر در دست دانشجویان است :))
1. استادمون رفته بود شهرستان مطب دست ما بود. ما هم انصافاً بچه های خوبی بودیم و در غیاب رئیس؛ برای بیمارها هرکاری از دستمون بر می اومد انجام دادیم. خلاصه که مدیر داخلی مطب ازمون راضی بود جوری که با توجه به سختگیر بودنش اجازه ی آشپزی ِ داغ ِ داغ و بو راه انداحتن در مطب رو صادر کرد. مشخصه سرآشپز کی بوده یا بگم؟ [:D]
2. یکی از اساتیدمون فقط یک روز در هفته توی مطبش مریض می بینه مثلا از ظهر تا بامداد ِ روز ِ بعد یکسره! [ببین مریضا چقدرن که ته نمی کشن!] ما رو هم تا تهش نگه می داره، رکوردمون تا حالا 4 صبح بوده! هر روزی که می خواد مریض ببینه منشیش اول به گروه ما خبر می ده. این دفعه استدلالش برامون روشن شد: «فکر کردید عاشق چشم ُ ابروتون هستم؟ فقط چون همراه خودتون غذا میارید.»
_ یه بار آش پختیم کلّ مطب و بیمارا رو آش دادیم. یه جور حسّ ِ فوق العاده ای بود که نگو! اگه من جای استاد بودم پایان ترم این گروه رو کامل می دادم. والا. [:D]
3. این 95 ِ ... سال ِ عجیبیه! از اتفاقات ِ ریز ُ درشتی که داره می افته می شه تشحیص داد البته از همون اول ِ سال و وضعیت ِ عجق وجق ستاره ها باید می دونستیم چه وضعیتی در انتظارمونه! تعادل نداره، یا افراطه یا تفریط. وضعیت ِ صفرش تا منفی هم می ره و وضعیت ِ صدش حد ِ بالاتری از صد هست! یا خوشحالی و بشکن می زنی یا ناراحتی و در حال گریه زاری! اما می گن زرنگ اونیه که از آب گلالود[بخونید تاثیر گذار هرچند سخت] ماهی بگیره! انگار سفره ای که پهنه و دو ماه مونده به جمع شدنش، یه دفعه می بینی سال تمام شد این سفره جمع شد و تو اون سودی که باید می بردی رو نبردی، چیزهایی که باید با توجه به موقعیت ِ کیهانی جذب می کردی نکردی، پس بجنب! 95 با وجود ِ لعنتی بودنش سال ِ تاثیر گذاریه.
*عنوان نوشت: تنهــا؛ تویی تو، که می تپی به نبض ِ این رهایی / تو فارغ از وفور ِ سایـه هــایی / باز آ که جز تــو جهان من حقیقتی ندارد. [کلیک]