جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

۱۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

1. "راب از توپ زرد متنفر بود. توپ زرد اجازه نمی داد او کارها را درست انجام بدهد. در شروع کار بازی با پنج توپ به نظر مشکل می آمد. او بایستی سه توپ را در دست بگیرد. دست چپ او یک توپ را با انگشت کوچک و انگشت چهارم می گرفت و یک توپ را با شست، انگشت اشاره و انگشت میانی.
سلمانی سعی کرد به او کمک کند.
_ وقتی که با پنج توپ بازی می کنی، بسیاری از قواعدی که تاحالا یاد گرفته ای، دیگر به درد نمی خورند."

درست مثل زندگی. بعضی از قواعد در زندگی تاریخ انقضا دارند و همیشگی نیستند تا زمانی به کار میآیند که برای ورود به مرحله ای دیگر از زندگی آماده شوی. قدم بعدی قاعده ای دیگر می طلبد.


2. "تو باید روحیه ای گستاخ و بی پروا داشته باشی و برای هر کاری که انجام می دهی چهره ات پر از اعتماد به نفس باشد."

پزشک / نواح گوردون


در حین سرخ کردن ماهی ها برای ناهار باخودم فکر می کردم روحیه ی گستاخ داشتن یعنی چه جوری بودن؟ چه ویژگی هایی دارد؟ تفاوت هست بین روحیه ای گستاخ داشتن با گستاخانه رفتار کردن. تو در برابر خودت، باید که گستاخ باشی، بتوانی بی پروایانه آرزو کنی و رویا ببینی. بعد به نظرم آمد مثلا وقتی بتوانی قدرت ِ پرتاب ِ دیدت به کیلومتر ها آن طرف تر را هم داشته باشی.  مثل وقتی که شاعر می گوید :



Come ... Let's get lost
Let's get lost somewhere
Come ... Let's Walk for miles
Where to go? It should be Unknown
Come ... We both should have no bond with anybody


یک جور روحیه ی گستاخانه ی لایت و لطیف!


* عنوان نوشت : بیــــا.

پ.ن. این روزها معمولا لم داده به جایی کتاب میخوانم و بیشتر از اینکه فیلم ببینم آزوغه ی فیلمی برای زمان شروع شدن ترم جدید تهیه می کنم. خلاصه که حال خوشی دارم و شکر گزارم.

۳ نظر ۰۶ مهر ۹۴ ، ۱۲:۳۷
ZaR

من؛ 
در شهری که خانواده زندگی می کنند نمازم رو کامل می خونم، چون خونه مون اونجاست.
در شهری که درس می خونم نمازم رو کامل می خونم، چون خودم اونجا زندگی می کنم.
در شهری که به دنیا اومدم نمازم رو کامل می خونم، چون زادگاهم اونجاست.


العان از وقتی اومدم دارم نماز کامل میخونم، اون وقت فایده ی مسافرت در چیست واقعا؟ :| :)) 



۴ نظر ۰۵ مهر ۹۴ ، ۱۸:۵۰
ZaR
در پست پایین می خواستم از "واقعه منا" بنویسم حتی عنوان هم انتخاب کرده بودم اما حرف ها نیامدند، دلم هم نیامد عنوان را تغییر دهم. آمده بودم بنویسم از بغض در گلوی رفع نشدنی ِ هزاران نفر در روز های گذشته...
فکر می کنم به آن هایی که در مکه کعنهو کربلا را تجربه می کنند و با خود بازمی گردانند اما چیزی که مسلّم است؛ این آدم ها هیچ وقت آن آدم های ِ قبلی برنخواهند گشت. چیزهایی دیده اند، شنیده اند و حس کرده اند .. تازه اینها آن هایی اند که شانس آورده و زنده برگشته اند. فکر می کنم به شعاع ِ چندیدن نفره ی خانواده هایی که خوشی ِ یار ِ سفرکرده به عزیز ترین سرزمین برای شان شده بلای ِ جان و صدای ِ کوبش دل های نگران و مضطرب شان از کیلومتر ها دور تر هم شنیده می شود. فکر می کنم به عمق ِ فاجعه که احتمالا وقتی حج به اتمام رسید در خواهد آمد. که ها که برنخواهند گشت و امیدوارم خیلی دور از انتظار نباشد. فکر می کنم به امر "واجبی" که به دستور خداوند در شرایطی می تواند طبق صلاح دید  تغییر کند؛ حتی میتواند به حکم ِ مکروه و حرام نیز تبدیل شود. فکر می کنم به اینکه چه کسانی این صلاحدید را باید ببنیند؟! که ای کاش می دیدند.. فکر می کنم به ...

پ.ن. بی ربط و با ربط [کلیک]

۱ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۶:۱۰
ZaR



1. دست های پشت پرده. این دست ها از قدیم الایام وجود داشته اند وجود دارند و وجود خواهند داشت.

2. در ایام جنگ در گروه های مختلف و جریان دسیسه ها و همکاری با دشمن به جز موارد استثناء "معمولا" سر افرادی زیر آب رفته و قربانی شده اند که به نسبت ِ هم قطاران ِ خود بیشتر استحقاق زنده ماندن و زندگی کردن را داشته اند.

3. این فیلم بی پرواست در نشان دادن ِ زندگی ِ ج.ن.س.ی ِ سربازان در جنگ جهانی.


"انسانهایی که برای آزادی و فردایی پر از صلح می جنگند اما به محض رسیدن به آن٬ خودشان درنده خوتر از جلادان قبلی بساط شکنجه و تحقیر را می افکنند." [کلیک]  اشاره ای درست به رفتار ِ بیرحمانه ی متحدین و متنفین هر دو نسبت به هم. دو موضع متفاوت اما عملکردی یکسان.

۰ نظر ۰۴ مهر ۹۴ ، ۱۰:۲۱
ZaR