1. "راب از توپ زرد متنفر بود. توپ زرد اجازه نمی داد او کارها را درست انجام بدهد. در شروع کار بازی با پنج توپ به نظر مشکل می آمد. او بایستی سه توپ را در دست بگیرد. دست چپ او یک توپ را با انگشت کوچک و انگشت چهارم می گرفت و یک توپ را با شست، انگشت اشاره و انگشت میانی.
سلمانی سعی کرد به او کمک کند.
_ وقتی که با پنج توپ بازی می کنی، بسیاری از قواعدی که تاحالا یاد گرفته ای، دیگر به درد نمی خورند."
درست مثل زندگی. بعضی از قواعد در زندگی تاریخ انقضا دارند و همیشگی نیستند تا زمانی به کار میآیند که برای ورود به مرحله ای دیگر از زندگی آماده شوی. قدم بعدی قاعده ای دیگر می طلبد.
2. "تو باید روحیه ای گستاخ و بی پروا داشته باشی و برای هر کاری که انجام می دهی چهره ات پر از اعتماد به نفس باشد."
پزشک / نواح گوردون
در حین سرخ کردن ماهی ها برای ناهار باخودم فکر می کردم روحیه ی گستاخ داشتن یعنی چه جوری بودن؟ چه ویژگی هایی دارد؟ تفاوت هست بین روحیه ای گستاخ داشتن با گستاخانه رفتار کردن. تو در برابر
خودت، باید که گستاخ باشی، بتوانی بی پروایانه آرزو کنی و رویا ببینی. بعد به نظرم آمد مثلا وقتی بتوانی قدرت ِ پرتاب ِ دیدت به کیلومتر ها آن طرف تر را هم داشته باشی. مثل وقتی که شاعر می گوید :

Come ... Let's get lost
Let's get lost somewhere
Come ... Let's Walk for miles
Where to go? It should be Unknown
Come ... We both should have no bond with anybody
یک جور روحیه ی گستاخانه ی لایت و لطیف!
* عنوان نوشت : بیــــا.
پ.ن. این روزها معمولا لم داده به جایی کتاب میخوانم و بیشتر از اینکه فیلم ببینم آزوغه ی فیلمی برای زمان شروع شدن ترم جدید تهیه می کنم. خلاصه که حال خوشی دارم و شکر گزارم.