فقط یک استاد مغز و اعصاب می تونه درک کنه که بچه ها سر کلاس مجبورن 5دقیقه چرت بزنن؛ تا بتونن بهتر تمرکز کنن و درس رو بفهمن!!! :)) :/ :D
فقط یک استاد مغز و اعصاب می تونه درک کنه که بچه ها سر کلاس مجبورن 5دقیقه چرت بزنن؛ تا بتونن بهتر تمرکز کنن و درس رو بفهمن!!! :)) :/ :D
تا سحر بیدار می ماندیم ، فیلم دانلود می کردیم و فیلم میدیدم و به این شکم ِ شکمو رسیدگی می کردیم! الحق که خوش گذشت و این بیکاری رفته رفته داشت میرفت زیر پوست مون که مجبور شدیم از خواب خرگوشی بیدار شیم! ماه مبارک تمام شد! برگردید به زندگی ِ عادی تان لطفا! :))
پ ن : اراده ای می طلبه نظم ِ خوابی که به هم ریخته رو درست کنیم دوباره!!
امسال.. ماه رمضانی داشتم پر از دغدغه و تفکر! اما به نسبت سال های گذشته پر از دوستی و خنده، انگار که تازه یادم آمده باشه خندیدن و خوشی کردن با دوستان چه معنا و مزه ای داره؟! .. بعد از هر بیرون رفتن یا شوخی و خنده ای یک لحظه ذهنم فلش بک می خورد به گذشته و و با تعجب می گفت این تویی؟ که اینطور با شیطنت سر به سر دیگران می گذاری و بی پروا و مستانه می خندی؟ و جواب من یک بعــــله ی محکم و بلند بود! خودم هستـــــــم!
خودم بودم!! خود ِ خود ِ خودم! خودی که تصمیم گرفته بود دست از فاز ِ بدبختی و «من با دیگران فرق دارم» «آنها حال ِ مرا نمیفهمند» بردارد و گوشه گیری های ِ مغرضانه را کنار بگذارد. تصمیم به آدمدن در سطح گرفته بود! قبلا ها آمادگی اش را نداشتم.. حتی آمادگی خندیدن با افرادی که کمی به من نزدیک بودند را نداشتم!
حالا اما... خب این من هستم، شادان و خندان. همین. چه مسئله ای مهم تر از این موضوع برای تبریک گفتن آیا؟
پ ن: نوشتن ِ افکار و درد ِ دلم در اینجا نوید دهنده ی اینه که بلاخره اینجا رو به رسمیت شناختم. هورا حتی! :D
سلام.
برای یک تغییر اومدم.
یک تغییر بزرگ.