با آمدن ِ عید، خنده ی مستانه ات مبارک باشد بانو.
امسال.. ماه رمضانی داشتم پر از دغدغه و تفکر! اما به نسبت سال های گذشته پر از دوستی و خنده، انگار که تازه یادم آمده باشه خندیدن و خوشی کردن با دوستان چه معنا و مزه ای داره؟! .. بعد از هر بیرون رفتن یا شوخی و خنده ای یک لحظه ذهنم فلش بک می خورد به گذشته و و با تعجب می گفت این تویی؟ که اینطور با شیطنت سر به سر دیگران می گذاری و بی پروا و مستانه می خندی؟ و جواب من یک بعــــله ی محکم و بلند بود! خودم هستـــــــم!
خودم بودم!! خود ِ خود ِ خودم! خودی که تصمیم گرفته بود دست از فاز ِ بدبختی و «من با دیگران فرق دارم» «آنها حال ِ مرا نمیفهمند» بردارد و گوشه گیری های ِ مغرضانه را کنار بگذارد. تصمیم به آدمدن در سطح گرفته بود! قبلا ها آمادگی اش را نداشتم.. حتی آمادگی خندیدن با افرادی که کمی به من نزدیک بودند را نداشتم!
حالا اما... خب این من هستم، شادان و خندان. همین. چه مسئله ای مهم تر از این موضوع برای تبریک گفتن آیا؟
پ ن: نوشتن ِ افکار و درد ِ دلم در اینجا نوید دهنده ی اینه که بلاخره اینجا رو به رسمیت شناختم. هورا حتی! :D