+ یادداشت پشت جلد:
«ویلت، آخرین و پختهترین اثر شارلوت برونته. قهرمان داستان دختری است بیچیز اما جسور که زندگی کسالت بار را برنمیتابد و با اعتقاد کامل به فضیلتهای اخلاقی به کام اجتماع میرود. ویلت روایت رنج و تلاش است برای ایفای وظیفه، گریز از بطالتهای روزمره، و جست و جوی عشق، و نیز کشاش آدمی با سرنوشت ناشناخته.»
خانوم شارلوت برونته نویسندهی خیلی خوبیه. اما چرا اینقدر به شخصیتهای داستانش سخت میگیره؟ کوتاه هم نمیاد! بگو خب کل داستان فراز و فرود و دست و پنجه نرم کردن با سرنوشته؛ آخر داستان رو حداقل به شخصیت اصلیت آسون بگیر! بزار از سختیهایی که کشیده کام دل بگیره! مرسی اه.
+ بخشهایی از کتاب:
«مدتها پیش بر اثر بدرفتاریهای عقل مرده بودم، بر اثر سختگیریهایش، سرمای گزندهاش، خوراک ناچیزش، بستر بیگرمایش، ضربههای سنگدلانهی بی وقفهاش. گاهی عقل، هنگام شب، وسط زمستان، در برف و سرما، مرا بیرون میکرد و من برای بقا به سراغ استخوانهای جویده و پوکی میرفتم که سگها جا میگذاشتند. آمرانه میگفت که دیگر برای من چیزی در انبان ندارد...به من اجازه نمیداد چیزهای بهتری بخواهم...»
«خواسته بودم با سرنوشت کنار بیایم و بسازم. خواسته بودم به یک عمر خلوت و کمدردی تسلیم شوم تا از دردهایی بزرگتر بگریزم. اما سرنوشت به این آسانی آرام نمیگرفت. مشیت خداوندی هم این انفعال بیدردسر و این آسایش بزدلانه را بر من روا نمیدانست.»
عکس نوشت: کلاسیک خوانی را دوســت. اینجا وسط یه بلواره، میون چمنها، نزدیک محل کار. زودتر میزنم از خونه بیرون که زودتر برسم اینجا و زمانی رو برای خودم داشته باشم اون وقت از ثانیه به ثانیهی این وقت استفاده میکنم و لذت میبرم.
پ.ن. این روزها حرفهای گفتنیم کمتر شده حتی نصیحتها و مشاورههام. بیشتر میخونم، میبینم، میشنوم، نوعی ولع ِ سیری ناپذیر. برای همین وقتی دست به قلم میشم صدایی میاد که " وقت طلاست بدو بریم پی کارمون! از کجا معلوم سال دیگه، ماه دیگه، اصلا لحظهی دیگه چنین زمانی رو برای خودت داشته باشی؟ بی هیچ دل نگرانی ِ بزرگ و مسئولیت ِ دست و پاگیری."خلاصه که داریم وقت رو غنیمت میشماریم که بعداً از این اندوختهها استفادههای کلان ببریم. میگن طرف یه سال سرش تو کار خودش بود بعدش از اون یه سال یه عمـــر حرف زد، داستان ماست.