جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

تو همون نیمه‌ی گمشدمی؛ تو بمون واسم (ویلت)

سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۲۴ ب.ظ



+ یادداشت پشت جلد:
«ویلت، آخرین و پخته‌ترین اثر شارلوت برونته. قهرمان داستان دختری است بی‌چیز اما جسور که زندگی کسالت بار را برنمی‌تابد و با اعتقاد کامل به فضیلت‌های اخلاقی به کام اجتماع می‌رود. ویلت روایت رنج و تلاش است برای ایفای وظیفه، گریز از بطالت‌های روزمره، و جست و جوی عشق، و نیز کشاش آدمی با سرنوشت ناشناخته.»

خانوم شارلوت برونته نویسنده‌ی خیلی خوبیه. اما چرا اینقدر به شخصیت‌های داستانش سخت می‌گیره؟ کوتاه هم نمیاد! بگو خب کل داستان فراز و فرود و دست و پنجه نرم کردن با سرنوشته؛ آخر داستان رو حداقل به شخصیت اصلیت آسون بگیر! بزار از سختی‌هایی که کشیده کام دل بگیره! مرسی اه.

+ بخش‌هایی از کتاب:

«مدت‌ها پیش بر اثر بدرفتاری‌های عقل مرده بودم، بر اثر سختگیری‌هایش، سرمای گزنده‌اش، خوراک ناچیزش، بستر بی‌گرمایش، ضربه‌های سنگدلانه‌ی بی وقفه‌اش. گاهی عقل، هنگام شب، وسط زمستان، در برف و سرما، مرا بیرون می‌کرد و من برای بقا به سراغ استخوان‌های جویده و پوکی می‌رفتم که سگ‌ها جا می‌گذاشتند. آمرانه می‌گفت که دیگر برای من چیزی در انبان ندارد...به من اجازه نمی‌داد چیزهای بهتری بخواهم...»

«خواسته بودم با سرنوشت کنار بیایم و بسازم. خواسته بودم به یک عمر خلوت و کم‌دردی تسلیم شوم تا از دردهایی بزرگ‌تر بگریزم. اما سرنوشت به این آسانی آرام نمی‌گرفت. مشیت خداوندی هم این انفعال بی‌دردسر و این آسایش بزدلانه را بر من روا نمی‌دانست.»


عکس نوشت:  کلاسیک خوانی را دوســت. اینجا وسط یه بلواره، میون چمن‌ها، نزدیک محل کار. زودتر می‌زنم از خونه بیرون که زودتر برسم اینجا و زمانی رو برای خودم داشته باشم اون وقت از ثانیه به ثانیه‌ی این وقت استفاده می‌کنم و لذت می‌برم.

پ.ن. این روزها حرف‌های گفتنیم کمتر شده حتی نصیحت‌ها و مشاوره‌هام. بیشتر می‌خونم، می‌بینم، می‌شنوم، نوعی ولع ِ سیری‌ ناپذیر. برای همین وقتی دست به قلم می‌شم صدایی میاد که " وقت طلاست بدو بریم پی کارمون! از کجا معلوم سال دیگه، ماه دیگه، اصلا لحظه‌ی دیگه چنین زمانی رو برای خودت داشته باشی؟ بی هیچ دل نگرانی ِ بزرگ و مسئولیت ِ دست و پاگیری."خلاصه که داریم وقت رو غنیمت می‌شماریم که بعداً از این اندوخته‌ها استفاده‌های کلان ببریم. می‌گن طرف یه سال سرش تو کار خودش بود بعدش از اون یه سال یه عمـــر حرف زد، داستان ماست.


۹۶/۰۸/۰۲
ZaR

نظرات  (۵)

۱۰ آبان ۹۶ ، ۱۸:۲۱ ساکن طبقه 40
من هرگز به روح کسی درود نمی فرستم :))
پاسخ:
خوبه پس خیالم راحت شد. :))
۰۶ آبان ۹۶ ، ۱۹:۲۴ ساکن طبقه 40
وقتی با خودتونید که فقط با خودتونید ... نه با کتاب و ولع ... با آرامش و سکینه
پاسخ:
نمی دونم... من وقتی کتابی می خونم یا فیلم هایی رو میبینم که می تونم خودم رو درون شون پیدا کنم احساس می کنم با خودم وقت گذروندم.

راستی، در مورد این کتاب، یکی از کارهای معمولی خانوم برونته محسوب می شه، اگر خواستید میتونید از کارهای قوی تر این نویسنده شروع کنید. (من باب اینکه اگر خوندید و به نظرتون خیلی معمولی حتی کمی تا قسمتی یکنواخت اومد به روحم درود نفرستید. :D)

۰۵ آبان ۹۶ ، ۱۹:۱۵ ساکن طبقه 40
رفت تو لیست . ولعِ سیری ناپذیر گاهی هم کار دست آدم می ده ... که یادش میره خودش باشه. با خودش باشه ...
پاسخ:
برعکس؛ این ولع سیری ناپذیر نمی ذاره آدم بیشتر با خودش باشه؟

جوووون بابا به ولعت . ما هم از دور میبینیمت لذت میبریم
پاسخ:
[آیکون عرق شرم همراه با لبخند] اختیار دارید ما باید بیایم پیش شماها لنگ بندازیم.
چه خوب که وقت دارید کتاب بخونید (:
پاسخ:
سلام.
شاید بهتر باشه بگم: وقت می سازم. وگرنه بیکار نیستم. :D

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">