جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

عشق، آن است که تو را خدای عزّ و جلّ از تو بمیراند و به خود زنده کند.

جنگجوی ِعاشق

You won’t lie
You will shine bright
I see the light of the ending

You’ll be fine
Like a rising star
? Can you also see that starlight


بایگانی

انکی کُفر با خطر ِ سوسک شدن

پنجشنبه, ۱۸ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۰۲ ب.ظ

خدای مهربان، ببین چه بر سرم آمده. مردی شریر و بی‌مصرف به سوی تو باز می‌گردد. سرمایه جوانی را مثل آدمی مسرف به هبا و هدر داده‌ام و حالا چیز چندانی از آن در کسیه عمرم نمانده. مرتکب قتل، دزدی و فسق و فجور شده‌ام، عمرم به بیکارگی گذشت و نان دیگران را خورده‌ام. خدایا، چرا ما چنینینم؟ چرا به این راه‌ها کشیده شده‌ایم؟ مگر ما فرزند تو نیستیم؟ چرا قدیسان و فرشتگانت مراقب احوال ما نیستند؟ یا نکند همه اینها افسانه‌هایی سرگرم کننده است که برای آرام کردن بچه‌ها ساخته شده و کشیشان در جمع خودشان به آنها می‌خندند؟ پدر آسمانی کارهایت مرا گیج کرده. این جهانی که تو ساخته‌ای خیلی عیب و ایراد دارد و ضمناً آن را بسیار ضعیف اراده می‌کنی.

نارسیس و گلدموند / هرمان هسه

به جهان دردمندان، تو بگو چه کار داری؟ / تب و تاب ما شناسی؟ دل بی‌قرار داری؟

چه خبر تو را ز اشکی که فرو چکد ز چشمی / تو به برگ گل ز شبنم دُر شاهوار داری؟

چه بگویمت ز جانی که نفس نفس شمارد / دم مستعار داری؟ غم روزگار داری؟

او[اقبال] زیر بار هیچ مسئولیتی نمی رود و به بانگ بلند می‌گوید:

اگر ستارگان کج رفتارند[از تو می‌پرسم] آسمان از آن توست یا از آن من؟

چرا من نگران جهان باشم، جهان از آن توست یا از آن من؟

کتاب خدا در تصور اقبال

نظرات  (۲)

۲۶ فروردين ۰۲ ، ۰۵:۱۸ مهرداد ‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏‏

ولی به نظرم اداره دنیا تحت سنت‌هایی هست که دلیل وجودیشان رتبه‌بندی شدن ما در مواجه با اونها هست ، یعنی چیزی که می‌شویم در آن سوی حیات دنیوی.

پاسخ:
سلام.
درسته. چیزهایی که در این عالک اتفاق میافتند روی اون عالم تاثیر گذارند، حتی بعکس.

آخرای آخرین ملحقات مفاتیح الجنان، یکی از دعاهای صحیفه سجادیه هست، در باب توبه ، اولش خیلی شبیه پاراگراف اولته، فقط خدایی که بعدش توصیف می کنه ، این قدر قشنگه که با به یاد آوردنش ، چشام پر اشک شد، جوری که کیبرد رو سخت می بینم.

ما آدم ها سخت امر بین الامرین رو می فهمیم،دیر می فهمیم دایره ی اختیارمون خیلی خیلی خیلی کوچیکه ولی ( تقریباً)تنها امر تاثیرگذار در سرنوشتمونه،دیر می فهمیم : تو بندگی به شرط مزد نکن، که خواجه خود روش بنده پروری داند.

 

می دونی، از وقتی بچه دار شدم و برای چیزای ریز و درشت زیادی باهاشون سر و کله زدم، زیاد یاد خدا می افتم، وقتی پسرم برای یه پاف بینی ساده، که باعث میشه کل شب رو راحت بخوابه، داد و بیداد و قشقرق راه می ندازه و مجبور میشیم به روش ساواکی داروهای رو بدیم و بهش بگیم: یه لحظه ست، صبر کن ، الان تموم میشه، به خدا خاطر خودته، من دلم نمی خواد اذیتت کنم، امپولت بزنم، داروی تلخ بهت بدم، تقصیر تو هم نیست، ولی لازمه

، یاد خودم و خدا می افتم، که یه جاهای بهم گفته: صبر کن، همه ش چند ساله، من دلم نمی خواد اذیتت کنم، به خاطر خودته، تقصیر تو نیست، ولی لازمه

 

دلم تنگ شد، هم برای دعای صحیفه، هم برای خدا

دعا کن برم مشهد

پاسخ:
سلام.
ما آدم ها در داشتن اختیار هم حتی مجبوریم. :))
ولی رسیدن به معنا و مفهوم خیلی تلاش میخواد، اگه بنده دنبال مزد نباشه پس دنبال چی باشه؟ همون بهش هم خودش خزد محسوب میشه. اگه از خدا نخواد پس از کی بخواد؟

مثال قشنگی بود، آره دیگه، همه اش چند سال زندگی ِ ناقابله. (از روی غیظ تایپ و یک لبخند گوشه لب تایپ میکند.)

پ.ن. ان شاء الله به زودی بطلبه و برید مشهد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی